يكى از شبهات مدعيان تفكيك، امتناع حضرت از پذيرفتن درخواست و بيعت مردم مبنى بر واگذارى حكومت به ايشان است: اگر هم سكوت 25 ساله حضرت توجيه داشت، استنكاف حضرت از درخواست مردم دليل بر جدايى دين از حكومت است، وگرنه با وجود اقبال مردم و به اصطلاح، «وجود مشروعيت سياسى»، حضرت داعى نداشت دست رد به سينه مردم بزند و سخن معروف خود را بگويد كه: «دَعُوني وَالتِمسُوا غيري.»پيش از پرداختن به توجيهات مختلف، بايد به اين نكته كلى اشاره كرد كه اگر بر فرض، پاسخ شبهه مزبور روشن نشود، نمى توان از صرف استنكاف حضرت، بطلان نظريه انتصاب را استنتاج كرد; چرا كه آن نظريه مبرهن و مؤيّد با ادلّه متقن و استوار از پيامبر و امامان:، به خصوص از خود حضرت على(ع)، است و ابهام يك قضيه تاريخى نمى تواند آن را مخدوش و يا تضعيف كند. وانگهى همين خطبه حضرت و سرباز زدن ايشان از پذيرش حكومت، توجيهات و دلايلى دارد كه با نظريه انتصاب سازگار است. در اين جا، به برخى از دلايل اين مسأله اشاره مى شود:1. استنكاف از سيره خلفاى پيشين: بر اساس علم تفسير و تأويل در تفسير يك سخن و گزاره، بايد شرايط و فرهنگ زمان صدور سخن را مورد ملاحظه و تأمّل قرار داد. يكى از مواردى كه معنا و مفهوم سخن را روشن مى كند تبيين انگيزه و مخاطبان آن است كه در علم تفسير از آن به «شأن نزول» تعبير مى شود.بر اساس نكته فوق نبايد در تفسير خطبه مزبور و اخذ مدعاى خود، شتاب زده به ظاهر آن استناد و احتجاج كرد، بلكه بايد نخست شأن نزول آن را تبيين نمود.ابن ابى الحديد در شرح خود، گزارش مى كند كه پس از كشته شدن خليفه سوم (عثمان)، برخى از سران نزد حضرت على(ع) رسيدند و پيشنهاد بيعت و خلافت را مطرح كردند. آنان بيعت خويش را مشروط به عمل به كتاب و سنّت پيامبر9 و همچنين سنّت خلفاى پيشين كردند. اما حضرت با اين شرط آنان مخالفت نمود و آن را نپذيرفت; زيرا معتقد به نادرستى سيره خلفاى پيشين بود( ) و پذيرش شرط مزبور به معناى امضاى سنّت آنان بود. از اين رو، حضرت به پيشنهاد دهندگان خلافت فرمود: در اين صورت، مرا رها كنيد و دنبال كسى برويد كه با اين شرط شما موافق باشد.بنابراين، حضرت از اصل حكومت امتناع نكرد، بلكه حكومتى را كه سيره خلفاى پيشين جزو قانون اساسى آن باشد، نپذيرفت.2. اتمام حجّت: حضرت با اين سخن خويش، در حقيقت نمى خواست از پذيرفتن حكومت سرباز زند، بلكه مى خواست شرايط حكومت آينده خويش را ـ كه شاخص ترين آن ها عمل به كتاب و سنّت پيامبر9 و شيوه خويش، نه خلفاى پيشين است ـ به مردم ابلاغ كند و آنان از روى توجه و بصيرت بيعت كنند تا در روزهاى پسين حكومت، فرياد «واى سنّت ابوبكر و عمر» سر ندهند و آن را بهانه مخالفت با حكومت نوپاى حضرت نشمارند; چرا كه حضرت در روز اول، حجّت را بر آنان تمام و تكليف حكومت آينده را روشن كرده بود.اين توجيه و تفسير از ادامه خطبه حضرت روشن مى شود كه متأسفانه مدعيان تفكيك آن را ناديده انگاشته اند. حضرت تصريح مى كنند:«اى مردم، بدانيد اگرمن دعوت شما را بپذيرم، مطابق آنچه خود مى دانم رفتار خواهم نمود و به سخن هيچ گوينده و به سرزنش توبيخ كننده اى، وقعى نخواهم نهاد.»( )