تحليل و ارزيابى - تقابل مشی ائمه با سکولاریزم (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تقابل مشی ائمه با سکولاریزم (1) - نسخه متنی

محمد حسن قدردان قراملکی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام در اين روايت، به جاى اين كه متولّيان زمامدارى را مردم ـ كه ادعاى مى شود ـ و متوليّان احكام شريعت را علما و متخصصان در علم فقه (حلال و حرام) معرفى كند، متولّى هر دو ـ يعنى: زمامدارى و بيان شريعت ـ را «العلماء» ذكر مى نمايد. اما اين كه علما چه كسانى اند و آيا اين قيد منحصر به امامان معصوم: است يا شامل فقهاى عصر غيبت هم مى شود، تبيين آن خارج از اين بحث است. اما اين نكته واضح است كه امام حسين(ع) در اين روايت، نه تنها مردم را متولّى زمامدارى و حكومت ندانسته، بلكه حق حاكميت را بر عهده علما ـ و به طور متيقّن، خود امامان: ـ نهاده اند.

ب ـ وقتى ابن زبير از بيعت امام حسين(ع) با يزيد سؤال كرد، امام(ع) ضمن پاسخ منفى، علت آن را انتقال حق حاكميت جامعه اسلامى به خودش پس از شهادت امام حسن(ع) ذكر نمود: «اَصنعُ اَنّى لا اُبايعُ لَه اَبداً لِاَنَّ الامَر اِنّما كانَ لي مِن بعدِ اَخى الحسَن.»( )

حاصل آن كه انتساب نظريه تفكيك و نفى حاكميت خدا و امامان:، به خود آنان و از آن جمله، امام حسين(ع)، خالى از هر گونه دليل و مؤيّدى است و مطابق روايات مذكور، عكس آن مطابق با واقع است.

( امام صادق(ع)

امامت امام صادق(ع) در دوره اى واقع شد كه مصادف با افول سلسله امويان، ظهور حكومت عباسيان و شورش هاى پراكنده در امپراتورى اسلامى بود، هر دسته و گروهى مدعى حكومت بودند و از راهكارهاى گوناگون مى خواستند بدان دست يازند. در اين ميان، ابومسلم خراسانى و ابوسلمه از سران شورشى مى خواستند از اعتبار و وجاهت امام صادق(ع) و ساير شخصيت ها در رسيدن به آرزوى خود، نهايت استفاده را نمايند. لذا، نامه هايى به امام صادق(ع) و ديگران مانند عبدالله بن الحسن بن الحسن براى برعهده گرفتن حكومت فرستادند تا بدين سان، حمايت و تأييد امام(ع) را جلب نموده و به اقدام خود مشروعيت بخشند.( )

امام(ع) نامه ابومسلم را در آتش سوزاند.( ) مهدى بازرگان اين اقدام امام را دليل بر تفكيك دين و حكومت مى داند و مى گويد: «امام صادق وقتى نامه ابومسلم خراسانى، شورشگر نامدار ايرانى، عليه بنى اميّه را دريافت مى دارد كه از او در دست گرفتن خلافت دعوت و تقاضاى بيعت نموده بود، جوابى كه امام به نامه رسان مى دهد، سوزاندن نامه روى شعله چراغ است.»( )

تحليل و ارزيابى

هر چند از مطالب پيشين، وهن استدلال هاى مزبور روشن شد، اما به اختصار، به برخى از نكات تاريخى و خاص اشاره مى شود:

1. نبودن زمينه حكومت: امام صادق(ع) از نبود شرايط و زمينه لازم براى به دست گرفتن حكومت كاملاً آگاه بود و بهترين راه براى خدمت به اسلام و مسلمانان را انقلاب علمى و فرهنگى تشخيص داد و از فضاى آزاد جامعه، كه معلول رقابت مدعيان حكومت بود، نهايت استفاده را در نشر آموزه هاى ناب مذهب تشيّع كرد كه رهاورد آن تربيت بيش از چهارهزار عالم دين و ابلاغ هزاران روايت بود كه امروز مكتب تشيّع از ان به خود مى بالد.

در اين مختصر، مجال آن نيست كه دست به تحليل تاريخى بزنيم، فقط براى تاييد مدعاى خود، به سخن امام(ع) بسنده مى شود:

امام صادق(ع) نه تنها خود، نامه ابومسلم را در شعله چراغ سوزاند، بلكه به عبدالله ـ كه او نيز نامه ابومسلم را دريافت كرده و بدان پاسخ مثبت داده بود ـ سفارش نمود كه مبادا به نامه او پاسخ مثبت دهد و فريب ابومسلم را بخورد. در توضيح بيش تر، امام به او خاطر نشان نمود كه بنى عباس اين اجازه را به تو و فرزندان امام حسن(ع) و همچنين به فرزندان امام حسين(ع) نخواهند داد كه بر مسند حكومت بنشينند. اما عبدالله به جاى پند گرفتن از نصيحت امام، حضرت را متهم به حسادت در حكومت نسبت به خودش نمود و به فكر حكومت افتاد.( )

نتيجه آن هم اين شد كه سفّاح پس از كشته شدن ابوسلمه، سراغ عبدالله و يارانش آمد و همه آن ها را يا كشت يا گرفتار نمود.

از اين نصيحت امام، انگيزه كناره گيرى ايشان از حكومت روشن مى شود كه انگيزه مهم و عام آن فقدان زمينه لازم براى به دست گيرى حكومت است. حضرت در پاسخى كه به نامه ابوسلمه نوشت، به اين نكته تأكيد كرد: «ولاَ الزّمانُ زمانى»( ) و در پاسخ ابومسلم، اين شعر زيرا خواند:




  • «اَيا موقداً ناراً لغَيركَ ضوءها
    و يا حاطباً في غيرِ حبلِكَ تَحطبُ»( )



  • و يا حاطباً في غيرِ حبلِكَ تَحطبُ»( )
    و يا حاطباً في غيرِ حبلِكَ تَحطبُ»( )



يعنى: اى كسى كه آتش روشن مى كنى، بدان كه نور آن نصيب ديگران خواهد شد و اى كسى كه هيزم جمع مى كنى، بدان كه آن را در ريسمان ديگرى مى آويزى.

منظور حضرت از اين سخن آن بود كه هر تلاش و كوششى براى حكومت با موفقيت همراه نخواهد بود و چه بسا طعم پيروزى آن را ديگران خواهند چشيد.

2. نبود ياران وفادار: يكى از علل دست نزدن امام صادق(ع) به قيام، نبود ياران و انصار وفادار بود كه تاريخ آن را ضبط كرده و خود امام هم بدان اشاره داشته است:

شخصى به نام سدير صيرفى از امام دليل سكوت آن حضرت را در قبال حكومت سؤال كرد. حضرت با اشاره به گلّه اى كه در آن نزديكى بود، فرمود: «به خدا قسم، اگر من به اندازه همين گلّه (كه عدد آن به هفده مى رسيد) يار باوفا داشتم، هرگز درنگ نمى كردم.»( )

/ 13