در ديدگاه دوم كه سر ستيز با حرفه گرايي دارد، تعليم و تربيت عمومي8 مورد توجه است و محدود كردن دانشآموزان در حرفهها و تخصصهاي معين، مذموم شمرده ميشود. به علاوه، دانش از آن حيث كه دانش است، مهم نگريسته ميشود نه لزوما و صرفا از آن حيث كه بهكار گرفته ميشود.اين ديدگاه ريشه در سنت ليبراليسم دارد و در دوره پس از جنگ، انديشههاي تربيتي را به ويژه در بريتانيا و استراليا تحت تأثير قرار داده است. فيلسوفان تربيتي بريتانيا در دهه شصت كه در رأس آنها ميتوان از پيترز9 و هرست10 نام برد، «تعليم و تربيت آزاد»11 را شعار خود قرار داده بودند. طبق اين ديدگاه، تعليم و تربيت بايد در پي حفظ و ارتقاي استقلال و آزادي افراد باشد تا خود بتوانند با برابري فرصتها دست به انتخاب شغل مورد نظر خود بزنند نه اينكه آنان را براي حرفههاي معيني بپرورد.هواداران تعليم و تربيت آزاد، ميان ارزش ذاتي و ارزش ابزاري دانش تفاوت ميگذارند و برآنند كه نميتوان ارزش ذاتي دانش را به ارزش ابزاري آن فروكاست. از اين رو، برخلاف حرفه گرايان، معتقدند كه براي كسب دانش، ضرورتا نيازي به توجيه ابزاري آن نيست. به عبارت ديگر، ارزش هر آموزشي به اين نيست كه ببينيم در نهايت، چه نوع مهارت عملي در فرد پديد ميآورد، بلكه دانش به خودي خود، براي انسان ارزشمند است. هرست(1974) محوري بودن دانش براي انسان را تا آنجا پيش ميبرد كه ميگويد رفتار دانشي، اصولاً معياري است كه تنها بر حسب آن ميتوان از وجود ذهن در آدمي سخن گفت. به عبارت ديگر، دانش به ماهيت آدمي و ذهن وي ربط مييابد، پيش از آنكه لازم باشد از ارزش عملي و ابزاري آن سؤال كنيم.