مركزهاى ديگر - مخالفان نگارش حدیث در صدر اسلام (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مخالفان نگارش حدیث در صدر اسلام (2) - نسخه متنی

مایکل کوک؛ مترجم: ابوالقاسم سری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

65ـ سوريان نيز از ابو الدرداء صحابى نقل مى كنند كه[پيامبر ـ ص ـ ] گنج مدفون در آيه 82 سوره كهف را به احاديث مكتوب(صحف علم) تفسير كرده است.313 اين گنج، كه يكى از كارهاى شگفت خضر را در اسطوره قرآنى ترسيم مى كند، از آن دو كودك يتيم بود و خدا مى خواست كه چون به سن تميز رسند، آن گنج به تملك آنان در آيد. بنابراين، تفسير گنج به احاديث مكتوب، تصويب شكلى خاص و روشن از روايت مكتوب است. آنچه رايج تر است ،اين است كه اين تفسير به ابن عباس يا شاگردانش نسبت داده مى شود.314

66ـ اين مطالب ها ثابت مى كند كه در سوريه، در باب نگارش حديث، اختلاف نظر بوده است. با توجه به پيوستگى اسنادهاى سورى در نيمه دوم سده دوم، اصل و منشأ اين مطلب ها، بر خلاف مطالب مكى و يمنى، مورد ترديد نيست.

ترتيب زمانى پيشينه سورى ها پيچيده تر است؛ مگر آنكه شخص همه انتساب ها را معتبر بداند .با توجه به خصومت با نگارشى كه به اوزاعى نسبت داده شده، اين استنباط موجّه مى نمايد كه اين مسئله تا اواسط سده دوم مطرح بوده ؛يا شايد از اين هم متأخرتر بوده است. اين را كه در برخى از حديث هاى سورى ،عنصرهاى قديمى وجود دارد، مى توان بر اساس ادله ضعيفى كه در فقره بعد مطرح مى سازم، مورد استدلال قرار داد.

67ـ نكته هايى كه شايد درخور توجه باشد، به قرار زير است:

1. حكايت مربوط به ادريس و پسرش، قرينه حكايتى است راجع به ابوموسى و پسرش كه به طرز وسيعى مورد تصديق قرار گرفته است.315 اگر يكى از اين دو، الگوى ديگرى باشد، و سپس اگر ما تمايلى را به پيشرفت در تحوّل حديث ها بپذيريم،شكل سورى داستان است كه احتمال قدمت بيشترى دارد. مرجعيت و وثاقت ابوادريس،كمتر است؛ چه هم جوان تر است و هم شهرت كمترى دارد.

2. به ادله اى مشابه، مى توانيم اسناد كاملا سورى تفسير گنج[در آيه 82 سوره كهف] را كهن تر از انتساب كلاسيك اين تفسير به مكتب ابن عباس بدانيم.

3. بيشتر مطلب هاى راجع به عبدالله بن عمرو[از لحاظ اسناد.م] حجازى است؛ چون اين مطالب را نوه طائفى اش، عمرو بن شعيب، روايت كرده است.

اما مى توان عليه اين اسناد فاميلى، به قدر كفايت،صبغه سورى يى را مطرح كرد كه نشان مى دهد عبدالله بن عمر در اصل چهره اى از حديث سورى است، نه حجازى. تنها در سوريه است كه اسنادهاى همگونى را از لحاظ جغرافيايى براى حديث هاى راجع به اجازه نگارش دادن به او316 و مصحف حاوى نوشته هايش مى يابيم.317 همچنين، يك حديث راجع به معاد كه در آن او به « مشنا » اشاره مى كند، سورى است.318

4. حديثى كه اسنادى مصرى دارد، شرح مى دهد كه چگونه عبدالعزيز بن مروان ـ والى اموى مصر از سال 65 تا 86 ـ به كثيربن مرّه حمصى(م در دهه هفتاد؟) كه شمارى انبوه از اولين صحابه را در حمص مى شناخت، نامه نوشت كه حديث هايى را كه از آن صحابيان شنيده ،به صورت مكتوب براى او بفرستد.319 در اينجا باز حديثى داريم كه ما را دعوت به مقايسه با حديث پر گواه ترى مى كند كه در آن، نه عبدالعزيز، بلكه پسرش عمر است كه درخواست مى كند و به ابوبكر بن محمدبن عمروبن حزم مدنى نامه مى نويسد.320

اين حكايت ـ چنان كه اسنادها ثابت مى كند ـ امرى مدنى است و سوريان يا از آن اطلاعى نداشته اند، يا آن را ناديده گرفته اند. از آنجا كه عمربن عبدالعزيز شخصيتى است بزرگتر از پدر خودش، اين شك پديد مى آيد كه حديث مربوط به پدر، نمونه اصلى است؛ و مدينه با معيارهاى كلاسيك[اش]، مكان آشكارترى براى يافتن احاديث نبوى است، نه حمص.

68ـ در اين تحليلى كه از مطلب هاى سورى به عمل آمد، به ندرت به گزارش هاى راجع به نوآورى هاى امويان ـ كه دستور دادند حديث ها نوشته شوند ـ اشاره كردم. شولر به اين گزارش ها كه فى نفسه نادرست نمى نمايند، اهميت مى دهد.321 وى استدلال مى كند كه اينها را در اصل بايد تاريخى دانست322 و نيز مى گويد كه فشار امويان، انگيزه اى بزرگ در شكل دادن نظريه هاى كتابت در كانون هاى ديگر بود.323 اعتراض اصلى من به اين نگرش، اين است كه اگر اين نوآورى ها تاريخى بودند و نماينده كوششى متمركز از سوى شخصيت هاى سورى بودند، انتظارمان از آنها اين بود كه اثرى نيرومند بر احاديث سورى باقى بگذارند؛ اما در عمل، قضيه چنين نيست. حديث هايى كه متضمن معاويه و مروان است ،عراقى است.324 همچنان كه اندكى پيش يادآورى شد، حديثى كه طبق آن عمربن عبدالعزيز به ابوبكربن محمدبن عمروبن حزم مدنى نوشت، در سوريه يافته نشد؛ در حالى كه حديثى كه مربوط به پدر اوست، مصرى است. همچنين، سوريان ،حديث هاى راجع به زهرى و كتابت حديث را (به رغم پيوند نيرومند زهرى با سوريه) به ندرت روايت كرده اند.325 يك گزارش دمشقى، تغيير روش زهرى را به اكراه هشام خليفه نسبت مى دهد. وى، زهرى را ناچار ساخت كه براى پسرانش بنويسد و از آن پس، مردم از اوحديث نوشتند.326 روايت ديگرى كه دمشقيان نقل كرده اند، هم فاقد عنصر اكراه است و هم فاقد قصد توضيح تغيير روش[زهرى]؛ در عوض، اين رويداد به منزله زمينه اى براى داستانى راجع به قدرت حافظه زهرى به كار رفته است.237 از ديگر سو، حديثى كه مى گويد زهرى كتابى جز يك نسب نامه درباره قبيله خودش نداشت، در ميان سوريان يافت مى شود.328

مركزهاى ديگر

69ـ مركز دانش ديگرى كه ما از آن مدركى در باب اختلاف نظر بر سر نگارش حديث در دست داشته باشيم وجود ندارد. علماى مصر، بسيارى از مطلب ها را از جاهاى ديگر روايت مى كنند؛ اما اسنادهاى كاملا مصرى در اين زمينه بسيار كمياب اند329 و از مصريان نشانه اى از اينكه از خود عقيده هايى داشته باشند، ديده نمى شود.

اين مطالب درباره محدّثان واسط و مرو نيز صادق است. به هر حال، هيچ يك از اين مركزها را نمى توان كانون هاى بزرگ دانش در دوره مورد بحث دانست. مدركى هم درباره وجود اختلاف نظر[بر سر كتابت حديث] در ميان محدّثان بغداد در دست نيست.

70ـ با توجه به اين پژوهش جغرافيايى، روشن است كه اختلاف نظر بر سر كتابت حديث، در بيرون بصره گسترش يافته بود. منابع[مورد مطالعه] ما از وجود اختلاف نظر در كوفه، مدينه، مكه، يمن و سوريه حكايت دارد، هرچند اصل و منشأ مطلب هاى مكى و شايد يمنى، مورد ترديد است؛ به هر حال، نشانه اى در دست نيست كه هيچ يك از كانون هاى بزرگ دانش اسلامى از اين اختلاف نظر معاف شده باشند.

71ـ ادله زمانى، چندان قانع كننده نيستند؛ اما مطلب هاى كوفى، سخت به نخستين نيمه سده دوم اشاره دارند و بقيه ( ادلّه مكانى ) نسبتا به خوبى با اين نكته سازگارند. بر فرض كه اصلا بتوانيم اين وضع را به عقب برگردانيم، اين كه تا چه ميزان مى توانيم آن را به عقب و به سده نخست بازگردانيم، مسئله اى است كه به آن بازخواهيم گشت.330

/ 25