بیشترلیست موضوعات مخالفان نگارش در صدر اسلام بخش دوم يمن سوريه مركزهاى ديگر ماهيت مخالفت نمونه بينابين چيرگى ارزش هاى شفاهى نكات پايانى شقوق مختلف توضیحاتافزودن یادداشت جدید
58ـ آيا اين مطالب [واقعا] انديشه هاى يمنيان را براى ما نقل مى كنند، يا منشأ آنها همان طور كه در موردمكّيان ديديم، در معرض شك است؟بيشتر مطلب هاى راجع به معمر، در بيرون يمن روايت شده اند و خود او هم در اصل بصرى است. بنابر اين ،نمى توانيم با اطمينان او را دليلى بر نظريه هاى يمنى بشماريم.286 گذشته از آن، بيشتر مطلب هايى كه طاووس در آنها نقشى را عليه نوشتن به عهده دارد، از طريق معمر به دست ما مى رسد و هرجا كه از طريق معمر نيست ، از راه هايى براى ما نقل مى شود كه اصلا يمنى نيستند.287 به عكس، دو حديثى كه طاووس در آنها موافق كتابت ظاهر مى شود،اسنادهاى يمنى ندارند.كوتاه سخن اينكه، هم حديث هاى مكى و هم حديث هاى يمنى، مدرك هاى مفيدى را درباره اختلاف نظر بر سر نگارش فراهم مى كنند؛ اما در مورد هيچ كدام از آن دو نمى توان براى اصل و منشأ مطلب ها ارزش زيادى قائل شد.
سوريه
59ـ به طور كلى، در منابع[مورد مطالعه] ما، احاديث سورى احتمالا چنانكه بايد و شايد معرفى نشده اند. 288 مطالبى كه احاديث سورى به نفع نگارش حديث ارائه مى دهند، ناچيزاست؛ ولى براى اثبات اصل اختلاف نظر[بر سر كتابت حديث.م] بسنده است.60ـ شخصيت عمده اى كه در ميان مخالفان نگارش رخ مى نمايد، اوزاعى(م 157) است. بنا به گزارشى كه ابوالمغيره[عبدالقدّوس بن الحجّاج] حمصى(م 212) روايت كرده، وى نگارش را نمى پسنديد.289 اظهار تأسف صريح او را بر بى رونقى دانشى كه به كتابها سپرده شده باشد، وليدبن مسلم دمشقى(م 195) روايت كرده است.290 دمشقيان، اصالتا نيز رخ مى نمايند. دو دمشقى روايت مى كنند كه دمشقى ديگر، سعيدبن عبدالعزيز(م 167) از اين كه هرگز حديثى ننگاشته است به خود مى باليد.291 در نسل تابعى ، واعظ و قاضى دمشقى، ابو ادريس الخولانى(م 80) از پسرش مى پرسد كه «آيا آنچه را از من مى شنوى مى نويسى؟»و وقتى پسرش پاسخ مثبت مى دهد، ادريس دستور مى دهد تا نوشته هايش را بياورد و آنها را نابود مى كند.29261ـ همچنين مدرك هايى در دست است كه نشان مى دهد سورى ها در بحث جدلى به نفع كتابت، شركت داشته اند. گويند كه صحابى معمّر، واثلة بن الاسقع(م 83) احاديث را املا مى كرد و شاگردانش در محضر او مى نوشتند.293 ما دو روايت از حديثى را كه بقيةبن الوليد حمصى(م 197) راجع به مصحفى كه همشهرى اش خالدبن معدان(م 104) دانش خود را در آن محفوظ مى داشت نقل مى كند، در دست داريم.294يكى از اين دو روايت را مى توان به طور قطع موافق[كتاب] دانست؛ چون كه بخشى از يك ستايش را تشكيل مى دهد. رجاءبن حياة، تابعى فلسطينى(م 112)، به خود مفتخر است كه حديثى را نوشته است و گرنه فراموشش مى شد.295 باز بقيةبن الوليد حمصى شرح مى دهد كه چگونه ارطاةبن المنذر(م 163) هرگاه از وى حديثى مى شنيد، حتى در ميان راه ،از او مى خواست كه آن را بر وى املا كند.296 حديثى هم هست كه ديگر صحابى معمّر سورى، ابو امامة الباهلى(م 86)، در نگارش حديث(كتابة العلم) زيانى نمى ديد.29762ـ سورى ها نيز از غير سورى ها مطالبى را به نفع يا عليه كتابت نقل مى كنند.63ـ يكى از احاديث جالب عليه كتابت، حديثى است كه طبق آن، عمر ـ با انتقاد از مشنا[=مجموعه قوانين غير مكتوبى كه در حدود سال 200 بعد از ميلاد جمع آورى شد و اساس« تلمود» يهود را تشكيل مى دهد.م] ـ حديث هاى مكتوب را گردآورده، سوزانيد. اين حديث با اسنادى دمشقى از قاسم بن محمد مدنى به ما رسيده است.298 حديث زهرى درباره تصميم عمر( مبنى بر عدم كتابت«سنن») با اسنادى حمصى سازگار مى آيد.299 اوزاعى گفته اى را از ابوهريره نقل مى كند كه او نمى نوشت(يا به ديگران اجازه نوشتن نمى داد).300 در ميان شخصيت هاى متأخر، دمشقيان از مخالفت قاسم بن محمد با نگارش حديث،301 و اجازه نگارش ندادن به عبدالله بن العلاء دمشقى(م 164) سخن مى گويند.302 وليدبن مسلم از ابراهيم كوفى نقل مى كند كه وى از نگارش حديث نهى مى كرد.303 و اوزاعى نقل مى كند كه قتاده بصرى، نگارش را مكروه مى شمرد.30464ـ سوريان به نفع نگارش سهمى ايفا كرده ،حديث راجع به دريافت جواز كتابت عبدالله بن عمرو را براى نوشتن آنچه از پيغمبر(ص) شنيده است، نقل مى كنند؛305 و يكى از گزارش هاى راجع به صحيفه مشتمل بر اين حديث ها[احاديثى كه عبدالله بن عمرو از پيامبر ـ ص ـ شنيده بود.م] اسنادى حمصى دارد.306 بقيّةبن الوليد حمصى307 و يحيى بن حمزةالتبلهى دمشقى(م 183)308 حديثى مشابه را نقل مى كنند كه طبق آن ،صحابى ديگر، رافع بن خديج، اجازه كتابت را[از پيامبر ـ ص ـ ] تحصيل مى كند. داستانى كه مى گويد انس بن مالك، صحابى بصرى، در هنگام درس دادن از نوشته هايى(مجالّ[ج مجلّه.م] ) قدرى استفاده مى كرد، سورى است.309 در ميان شخصيت هاى متأخر كه سوريان از آنها به نفع نگارش استمداد جسته اند، مى توان از حسن بصرى،310 نافع(م119) مولاى ابن عمر311 و عطاءبن ابى رباح مكى نام برد.312