در سلسله عالمان اخلاق و صاحبان انديشه هاى تربيتى كمتر كسى را مى يابيم كه ضمن دارا بودن افكار بلند معنوى و كردار ناب و شايسته سير و سلوكى داراى ابعاد سياسى واجتماعى و ... نيز بوده باشد. بسيارى از ره پويان تزكيه و مرشدان سلوك آنگاه كه به كندو كاواسرار خودسازى مى پرداختند از قيل و قال مدرسه و درس مى گريختند و جامعه و خلق را رها مى كردند و به بهانه دل بستن به عرشيان دامن از كوى فرشيان مى چيدند و چون هواى فناء داشتند از واقعيت اين سرا بيگانه مى شدند. با پرداختن به اعتكاف در محراب تاخت و تازابليسيان را نمى ديدند و از جنبش شب آوران و نقشه ظلمت آفرينان بى خبر بودند. لكن امام خمينى رضوان الله تعالى عليه آن پرفروغ ترين خورشيد فقاهت و سياست و طريقت در پرتواسلام ناب محمدى از عرفان واخلاق نيز ناب ترين شيوه و طريقت را برگزيدند. بااين كه در حلقه خاكيان مى زيست و زعيم پا به پاى غافله و كانون مهر براى همطريقانش بوداما همواره حماسه عروج ملكوتى مى سرود و پا بر فرق عالم فانى مى گذارداز اين روى قطب عارفان واصل وامام سالكان سوخته دل شد. در عين اين كه لهيب لحظه هاى انفجار بود و صلايش رعشه براندام جباران مى افكند ولى پيوسته در نماز عشق و نافله سحر با حضور قلب مى زيست و زمزمه : [ هب لى كمال الانقطاع اليك]... را بر زبان داشت .از يك سو پولادين رهبرى بود كه در متن سياست جهانى اراده و انديشه اش از شمشير برنده تر مى نمود و كمترين اعتنايى به قدرتهاى استكبارى و معادلات بين المللى نداشت واز سوى ديگر قيد هرگونه آلايش و گرايش به دنيا و تجملات را زده و زرق و برق ن را به ريشخند مى گرفت . ساده زيستى را زينت خود داشت و بر زراندوزان زورمدار به ديده انزجار مى نگريست .از يك طرف قامت بلند قيام گشته و معمار مدينه ديانت واز طرفى ديگر موذن معبد عشق و قافله سالار معنا. درنگاهى كوخ نشينان را ولى نعمت و پابرهنگان را تكيه گاه مى شمرد و خود را خدمتگزارى حقير و نيازمند دعاى آنان واز قصور و تقصير در خدمت به آنان پوزش مى خواست و در نگاهى ديگر فقيهى بود فاتح اسرار و كتاب وجودش گشوده و گويا براى همه اعصار. آنگونه كه از زهد و عبادت ريايى بيزار بود و به دور درس و بحث توحيد را بدون تهذيب نيز بى ثمر مى دانست . هرگونه علم واصطلاح بيگانه از تظهير را حجاب اكبر مى شمرد.از يك نظر داراى شكوهمندترين غيرت دينى در دفاع از حريم شرع و ديانت بود. سردمدار شرق را به هدايت مى خواند واصرار بر هلاكت گوساله سامرى غرب (رشدى ) داشت واز زاويه ديگر در سرودن غزلهاى عارفانه و پيامهاى جانانه واسرار سير و سلوك دراوج كمال بود خضر راهى كه باده ناب و شهد شيرين افاضاتش ساقى صهباى محبت ازلى مى گشت نفس شفابخش مسيحائيش در تلخ ترين لحظه ها و دردناكترين فرصتها بهجت وانبساط مى آفريد. در متن سياست عارف بود. در عين بودند با خلق هواى[ مع الله] داشت . به اين باور كه :اخلاقيون واهل معنا كارى به سياست و زعامت دنيا ندارد و سراز كار خلق در نياورده واز جامعه و جماعات بيگانه اند براى هميشه مهر بطلان زد. امام مكتبى را دراخلاق پى ريخت و روشى را در تهذيب پيش گرفت كه مانند ديگرابعادش براى هميشه تاريخ سرمشق گشت . شايسته است كه به درستى در ويژگيهاى آن دقت گردد و بر مبانى تعاليمش درنگ شود.اينك پيش از پرداختن به اين مهم نگاهى مى افكنيم به برخى از شيوه هاى ديگرى كه دراخلاق بوده و راههايى كه عالمان تربيت بر آن رفته اند.بايداقرار كرد كه : سرچشمه تمامى انديشه هاى اخلاقى از كوثر معارف دينى است . قرآن و سنت معصومين[ ع] گنج بى انتهايى است كه همه رشته هاى علوم بويژه تعاليم اخلاقى بدان منتهى گشته و تمامى صاحبان انديشه از خوان گسترده آن ارتزاق كرده اند. البته گوناگونى افكار هر يك از عالمان باعث شده كه برداشتها و چگونگى پرداختن به مسائل اخلاقى تفاوت يابد و روشهاى مختلفى در تعاليم اخلاقى گشوده گردد. برخى از صاحب نظران با ديد فلسفى و عقلى به مسائل اخلاقى نگريسته و بااين شيوه بررسى آن پرداخته اند. به نظرايشان اخلاق جزء حكمت عملى است و در محدوده آگاهيهاى انسان مى گنجد زيرا حكمت يعنى معرفت به حقايق اشياء چنانكه هستند.اين اشياء اگر دراختيارانسان باشد و بااراده او پديد آيند تحت عنوان : حكمت عملى خوانده مى شوند واگر دراختيار وى نباشند حكمت نظرى . در ديد آنان [ انسان يك سلسله تكاليف و وظايفى دارد كه همان حكمتهاى عملى است و عقل و خرد مى تواند آنها را كشف نمايد] 1 .البته در ميان اين دسته از صاحب نظران اخلاق كسانى بودند كه علم و معرفت را به تنهايى براى تحصيل فضيلت كافى ندانستند بلكه تربيت و عادت دادن نفس را نيز به ملكات و فضايل اخلاقى لازم شمردند. برخى ديگر به ارزشهاى اخلاقى با ديد عرفانى مى نگريسته واخلاق را پرتوى از عرفان عملى دانسته اند زيرا به عقيده ايشان :عرفان به عنوان يك دستگاه علمى و فرهنگى داراى دو بخش است : بخش عملى و بخش نظرى .بخش عملى عبارت است :از آن قسمت كه روابط وظايف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بيان مى كند و توضيح مى دهد. عرفان دراين بخش ماننداخلاق است يعنى يك علم عملى است با تفاوتى كه بعدااشاره خواهيم كرد.اين بخش از عرفان علم سير و سلوك ناميده مى شود. در اين بخش از عرفان توضيح داده مى شود كه : سالك براى اين كه به قله منيع انسانيت يعنى [ توحيد] برسد از كجا بايد آغاز كند و چه منازل و مراحلى را بايد به ترتيب طى كند و در منازل بين راه چه احوالى براى او رخ مى دهد و چه وارداتى براو وارد مى شود. والبته همه اين منازل و مراحل بايد بااشراف و مراقبت يك انسان كامل و پخته كه قبلااين راه طى كرده واز رسم و راه منزلها آگاه است صورت گيرد و اگر همت انسان كاملى بدرقه راه نباشد خطر گمراهى است2 .به نظر عارفان رسيدن به هر مرحله بدون گذراندن مرحله قبلى ممكن نيست . وازاين ديدگاه اگرانسان واصل به حق شد و مستفرق در توحيد گشت به طور طبيعى تمامى اعمال و رفتارش شايسته مى گردد و با ديد عطوفت و مهربانى و شفقت به همه چيز و همه كس مى نگرد چرا كه همه هستى را مظهر و جلوه حق تعالى مى بيند و چون شيفته حق است به مظاهراو نيز عشق مى ورزد. بوعلى چنين مى گويد: [ العارف هش بش بسام يبجل الصغير من تواضعه كمايبجل الكبير و بسط من الخامل مثل ما ينبسط من النبيه و كيف لايهش و هو فرحان بالحق و لكل شى ء فانه يرى فيه الحق و كيف لايستوى والجميع عنده سواسيه اهل الرحمه قدشغلوا بالباطل] 3 .عارف خوش روى و خرم و خندان است .از فروتنى كوچك را چنان بزرگ مى دارد كه بزرگ را و با افراد گمنام چنان خوش برخورداست كه باافراد سرشناس چگونه خوش روى نباشد در حالى كه او شيفته حق است و شيفته همه چيز كه حق را در همه چيز (جلوه گر) مى بيند. و چگونه همه را برابر نداند در حالى كه او همه را همانند شايستگان ترحم كه سرگرم باطلند.