برهان فطرت برپايه اميد به قدرتي برتر - فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار - نسخه متنی

علی ربانی گلپایگانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برهان فطرت برپايه اميد به قدرتي برتر

انسان در لحظه‏هاي بحراني زندگي و در شرايطي كه از همه اسباب طبيعي قطع اميد مي‏كند، در نهاد خود احساس نوعي اميد به قدرتي فراتر و برتر از قدرت‏هاي مادي را مي‏يابد، وجود چنين احساسي به بياني كه در تقرير سابق گذشت دليل بر وجود قدرت مزبور است، زيرا اميد واقعيتي ذات‏الاضافه دارد، و تحقق آن بدون واقعيت داشتن متعلق آن محال است.

قرآن كريم اين برهان را در موارد مختلف يادآور شده است. كه از آن جمله آيه زير است:

آنگاه كه بر كشتي مي‏نشينند، مخلصانه خدا را مي‏خوانند، ولي هنگامي‏كه آنان را به ساحل نجات مي‏رساند شرك مي‏ورزند. (عنكبوت / 65)48

علامه طباطبائي در توضيح اين دليل كلامي دارد كه ترجمه آن را نقل مي‏كنيم:

«هيچ‏كس ـ اعم از مومن و كافر ـ ترديد ندارد كه انسان در لحظه‏هاي خطر كه از همه اسباب و علل نجات‏بخش نااميد مي‏شود، به سوي قدرتي برتر كه ناتواني و غفلت در او راه ندارد، روي مي‏آورد و از او ياري مي‏جويد، و از طرفي رجاء و اميد بسان حب و بغض و اراده و كراهت و نظاير آنها از صفاتي است كه تعلق به غير دارد، و بدون تحقق متعلق موجود نمي‏شود، بنابراين وجود اميد به‏صورت بالفعل در نفس انسان نسبت به قدرتي برتر، گواه بر واقعيت داشتن آن است. وجود چنين قدرتي را فطرت انسان به‏روشني درك مي‏كند، اگرچه دراثر سرگرمي بسيار به اسباب و امور ظاهري چه‏بسا از آن غفلت مي‏كند، ولي به‏هنگام رويارويي با خطرات و شدايد زندگي، پرده غفلت كنار رفته، و فطرت نقش هدايتي خود را نشان مي‏دهد.»49

پاسخ به يك اشكال

بر برهان فطرت به تقريري كه گذشت اشكالي وارد شده‏است، و آن اينكه:

«حقيقت اضافي بودن محبت و ارادت وعشق بيش از اين اثبات نمي‏كنند كه تحقق اين حالات بدون متعلق نخواهد بود، ولي بايد توجه داشت كه متعلق بالذات در همه اين احوال همان معلوم بالذات است كه خارج از حوزه نفس نيست و آن معلوم بالذات ـ يعني صورت علمي ـ اگر حق و صدق باشد قبل از استدلال از راه اضافي بودن اين حالت‏ها، اصل مطلب كه وجود خداوند است اثبات مي‏شود، و اگر پنداري و بافته خيال باشد، نشانه تحقق متعلق در خارج نخواهد بود».50

ولي اين اشكال بر برهان فوق وارد نيست، زيرا بحث در تصور كمال مطلق يا قدرت برتر نيست، تا گفته‏شود آنچه بالذات متعلق محبت و عشق و اميد است، معلوم بالذات يعني صورت علمي كمال و قدرت برتر است، و وجود مفهومي اعم از تحقق مصداق است؛ بلكه بحث در وجود محبت و اميد به‏عنوان دو احساس و تمايل روحي است كه انسان آنها را به‏صورت علم حضوري درك مي‏كند. و چون واقعيت آنها اضافي است، بدون متعلق امكان‏پذير نيست، چنانكه واقعيت علم بدون واقعيت معلوم، محال است.

بنابراين درست است كه در علم حضوري خطا راه ندارد، ولي معني آن اين نيست كه هميشه كاشف از واقعيت است، مثلا علم انسان به صورت‏هاي خيالي حضوري است، و در وجود چنين علمي خطا راه ندارد، و درعين حال متعلق آن جز در ذهن واقعيتي ندارد، و اين بدان خاطر است كه متعلق علم حضوري از سنخ مفهوم است، نه احساس و ميل، ولي محبت، عشق و اميد از سنخ مفهوم نمي‏باشند. هرچند مي‏توان نسبت به آنها علم حصولي پيدا كرد و با اعاده نظر آنها را در قالب مفهوم واريز نمود، ولي اين مطلب خارج از موضوع بحث است.

برهان فطرت برپايه احساس نياز

برهان فطرت را مي‏توان به گونه‏اي ديگر نيز نقريركرد، و آن اينكه انسان خود را موجودي نيازمند مي‏يابد، چنانكه ديگران را نيز در اين ويژگي همانند خود مي‏يابد، اين احساس نياز وي را به سوي قدرتي كه بتواند نيازهاي او را برآورده سازد سوق مي‏دهد، آن قدرت انسان‏هاي ديگر نيستند، زيرا فرض اين است كه آنها نيز همانند او نيازمندند، چنانكه موجودات مادّي نيز نمي‏توانند خلاء و نياز معنوي او را برآورند، از اين روي به هدايت فطري، موجودي توانمند را مي‏جويد كه بتواند برآورنده نيازهاي او بطور مطلق و كامل باشد.

ويليام جيمز دراين باره گفته‏است:

«ما حس مي‏كنيم كه در وجود ما يك عيب و نقصي هست كه مايه ناآرامي ما است، و نيز حس مي‏كنيم كه هرگاه با قدرتي مافوق خود ارتباط حاصل كنيم مي‏توانيم خود را از اين ناآرامي نجات دهيم، از آنجا كه بشر از آن عيب نقصي كه در او هست رنج مي‏برد و آن را محكوم مي‏كند، ازلحاظ فكر كاملتر از اين نقصان است، و همين امر براي او كافي است كه به يك حقيقت عالي‏تر متوسل شود.

آدمي به اين‏جا كه مي‏رسد مي‏يابد كه آن خودي از او كه بالاي اين ناراحتي‏ها و ناآرامي‏ها مي‏باشد با يك حقيقت عاليتري كه از او جدا نيست مرتبط است، اين حقيقت عاليتر در هستي‏هاي خارج از او تصرف داشته و ممكن است مددكار او باشد، و هنگامي كه وجود نازل او به گرداب و غرقاب است پناهگاه و كشتي نجات او خواهد بود».51

به ديگر سخن نخستين چيزي كه انسان واقعيت آن را درك مي‏كند، وجود و قوا و افعال خود مي‏باشد، ولي انسان واقعيت اين امور را به‏صورت نيازمند به غير خود درك مي‏كند، بنابراين حقيقت نيازمندي، نخستين حقيقتي است كه انسان با آن آشنامي‏شود. واز اين‏جا به وجود موجودي كه برآورنده اين نيازها است منتقل مي‏شود.

تاريخ بشر نيز گواه بر اين است كه بشر از دورترين روزگارها به وجود قدرت يا قدرت‏هايي ماوراء طبيعي عقيده داشته و واقعيت خود را وابسته به آن مي‏دانسته است، و اين گواه بر آن است كه اعتقاد به عالم ماوراء طبيعت از لوازم فطرت انسان است، و جز كساني كه به خاطر برخي شبهات از طريق فطرت منحرف شده‏اند، از آن روي برنمي‏تابد، اين افراد بسان كساني‏اند كه يا در اثر اعتياد به مواد مخدر آن را مي‏پسندند، هر چند فطرت آنان از آن گريزان است.52

ج ـ فطرت و خداگرائي

از تجليات ديگر فطرت ديني، دين‏گرايي و خداباوري است، اين بعد از فطرت ديني انسان مبتني بر بعد پيشين است، يعني نخست فطرت وجود خدا را به انسان مي‏نماياند و نوعي تصديق علمي (معرفت) براي او فراهم مي‏سازد، اين معرفت فطري موضوع براي احساس فطري ديگري مي‏شود كه به ايمان به خدا و پرستش او دعوت مي‏كند، اين احساس فطري همان است كه از آن به‏عنوان لزوم شكر منعم و احيانا لزوم دفع ضرر و زيان ياد مي‏شود. يعني پس از آنكه با درك روشن فطرت وجود خدا ثابت شد، به حكم اينكه او آفريدگار و ولي نعمت انسان است و ـ لااقل ـ احتمال داده مي‏شود كه دستورات و تكاليفي دارد كه بي‏اعتنايي نسبت به آنها زيانبار و عمل به آنها سودبخش خواهد بود «حس شكرگزاري، و نفع‏طلبي و زيان‏گريزي انسان را به ايمان و پرستش خدا فرا مي‏خواند».

به عبارت ديگر آنچه مربوط به مرحله قبلي فطرت است از مقوله جهان‏بيني (جهان‏بيني فطري) است و آنچه مربوط به اين مرحله است از مقوله ايدئولوژي مي‏باشد، گزاره‏اي كه دستاورد فطرت را در مرحله قبل گزارش مي‏دهد، گزاره‏اي اخباري است (خدا موجود است) و گزاره‏اي كه محصول فطرت را در اين مرحله بازگو مي‏كند انشائي مي‏باشد (بايد به خدا ايمان آورد).

خداگرايي فطري براساس اصل فطري ديگري نيز قابل تفسير است، و آن عبارت است از حس زيبايي دوستي و جمال گرايي انسان، يعني نخست فطرت خداشناسي به معرفت خدا به‏عنوان مركز و كانون كمال و جمال نايل مي‏گردد و برپايه آن حس جمال گرايي و زيبايي پرستي، انسان را به ايمان به خدا و پرستش او برمي‏انگيزد.

بنابراين ريشه‏هاي خداباوري و ايمان فطري، تمايلات فطري زير است:

1 ـ حس شكرگزاري

2 ـ حس جمال پرستي

3 ـ حس نفع طلبي

4 ـ حس زيان گريزي.

/ 14