همان گونه كه قبلاً يادآور شديم فطريات انسان را ميتوان به دو نوع فطريات ادراكي يا معرفتي و فطريات احساسي يا گرايشي تقسيمكرد، قسم نخست مربوط به عقل وانديشهاند، و قسم دوم مربوط به دل و روان.اصطلاح فطري در مورد ادراك و شناخت به معاني مختلفي بكار رفته است:معاني تشكيكناپذير يا اصول تفكر بشرشيخ الرئيس در تعريف فطرت ادراكي كلامي دارد كه حاصل آن، اين است كه فطريات معرفتي انسان دو ويژگيدارند:1 ـ اداراكاتي تلقيني و متأثر از عوامل مختلف بيروني نبوده، از درون انسان و سرشت او سرچشمه ميگيرند.2 ـ جزمي، قطعي و تشكيكناپذيرند.وي سپس فطريات ادراكي را به دوقسم: 1 ـ فطريات عقلي 2 ـ فطريات وهمي تقسيم كرده و يادآور شدهاست كه فطريات عقلي هميشه صادق و راستگو ميباشند، ولي فطريات وهمي با صدق و راستي ملازمه ندارند. و علت آن اين است كه وهم گاهي از محدوده خود تجاوزنموده و در قلمرو عقل وارد ميشود، اينجا است كه داوريها و ادراكات او هرچند جزمي است ولي بر خطا ميباشند، و اين خطا را جز عقل متوجه نميشود، و فطريات نادرست وهم «وهميات» ميباشند.13لازم به يادآوري است كه بديهيات عقلي نيز دو گونهاند:1 ـ بديهيات عقل نظري، مانند امتناع اجتماع وارتفاع متناقضين، بزرگتربودن هر كلي از جزء خود، نيازمندي موجود امكاني به علت، مساوي بودن مقادير مساوي بايك مقدار بايكديگر، وجود دنيايي خارج از انسان و...2 ـ بديهيات عقل عملي مانند حسن عدل و راستگويي و قبح ظلم و دروغگويي و نظايرآنها كه در مبحث حسن قبح عقلي پيرامون آنها بحث شده است.ناگفته معلوم است كه اين نوع از بديهيات به دليل اينكه ريشه در فطرت و نهاد انسان دارند عمومي و همگاني ميباشند؛ بدين جهت ميتوان آنها را ادراكات عمومي نيزناميد.14اين نكته نيز قابل دقت است كه پارهاي از بديهيات عقل نظري مانند اصل امتناع تناقض، اصل عليت، اصل جهت كافي و... از پايههاي تفكر و معرفت بشر ميباشند و هرگونه تشكيك يا انكار در مورد آنها موجب تشكيك و انكار در كل عالم شناخت و معرفت ميگردد، بدينجهت منطق و فلسفه حسي وتجربي كه بهكلي منكر اينگونه فطريات عقلي است بسان فردي است كه بربالاي شاخه درختي نشسته و بدون آنكه متوجه باشد آن شاخه را اره ميكند، شايسته است كلام استاد شهيد مطهري را در اين باره يادآور شويم:«يگانه راه براي ارزش داشتن علم، فكر وفلسفه بشر؛ قبول كردن فطريبودن اصول اوليه تفكراست، باگرفتن اين (اصل) براي ما جز شك مطلق چيزي باقي نميماند. پس فلسفههايي كه هم به فطري نبودن اصول اوليه تفكر قائلند و هم ميخواهند بگويند مابه يك فلسفه ـ مثلاً ماترياليسم ديالكتيك ـ قائل هستيم و جهان جز ماده چيزي نيست، بايد به اينها گفت: خود همين نيز فكري است كه هيچ اعتبارندارد، زيرا اين مبنايي كه برايش ساختهايد مبنا نيست، يعني تو درحكم همان شخصي هستي كه روي شاخه درخت نشسته و زيرپاي خود را ميبرد».15پاسخ به يك اشكال برخي در نقد اين كلام گفتهاند: بديهي بودن قضاياي مزبور، دليل براينكه بشر ساختمان وجودي ويژهاي دارد نيست، آنگاه درتوضيح آن چنين گفتهاند: اصل امتناع تناقض را ميتوان به عنوان يكي از قواعد استنتاج صورتبندي كرد، و دراين صورت نه صادق است و نه كاذب، زيرا قواعداستنتاج جنبه آلي دارند و اگر چه برهان منطقي را امكانپذير ميكند، خود مشمول صدق و كذب نميباشند.و قضاياي ديگر نيز اگر به نحو تحليلي (Analytic) قرائت نشوند انكار صدق آنها به تناقض نخواهدانجاميد، در اين صورت منكران آنها يا بايد نقيض آنها رابهعنوان اصول موضوعه بپذيرند و يا بر آن اقامه برهان كنند، چنانكه قائلان نيز بايد مفاد آنها را يا بهعنوان اصول موضوعه قبول كنند و يا برآن اقامه برهان نمايند، در هردو صورت ارزش صدق نزد طرفين مقبول است، ونفي آنها لزوما به نفي علم و نفي درك حقيقت بهطوركلي (سوفسطاييگري) نخواهدانجاميد.16
تحليل و نقد
حاصل اشكال فوق اين است كه اولاً: اصل امتناع تناقض از معرفتهاي فلسفي يا علمي نيست تا صدق وكذبپذير باشد، بلكه يك قاعده و دستورالعمل منطقي است كه استدلال را ممكن ميسازد بسان كليد برق كه وسيلهاي براي روشن يا خاموشكردن لامپ است، ولي در مورد آن حكم روشنايي يا خاموشي جاري نيست، اصل امتناع تناقض نيز وسيلهاي است براي صدق يا كذبپذيري معرفتهاي علمي يا فلسفي انسان، ولي حكم صدق و كذب درآن جاري نيست، و از اين روي نبايد آن را بهعنوان يك معرفت بديهي و فطري و لازمه ساختمان فكري بشر دانست.ثانيا: سايراصول عقلي بديهي را ميتوان به دو صورت تعبير وتفسيركرد، يكي به صورت تحليلي و ديگري بهصورت تركيبي، در صورت اول انكار آنها مستلزم تناقض است، ولي در صورت دوم انكار آنها مستلزم تناقض نخواهد بود، و بر اين فرض ارزش صدق و كذب آنهانزد موافقان و مخالفان آنها برابر و يكسان است، يعني هريك از دو طرف يا بايد آنها را بهعنوان اصل موضوع بپذيرند، و يا بر صدق يا كذب آنها اقامه برهان نمايند.در نقد اين اشكال نكات زير را يادآور ميشويم: