الف: شيوه مستقيم: - فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار - نسخه متنی

علی ربانی گلپایگانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آنگاه خدا به انسان عقل و اراده داده‏است و او را در ميان اين دو راه مختار كرده است: «انّا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (انسان/3)27

براي توضيح بيشتر اين مطلب كلامي را نيز از علامه طباطبائي در تفسير آيه «و نفسٍ و ما سوّاها * فالهمها فجورها و تقواها» (شمس/7-8) يادآور مي‏شويم:

«متفرع ساختن الهام بر تسويه و آراستن نفس اشاره به اين است كه الهام پليدي و پاكي كه همان عقل عملي است، از مراتب تكميل آفرينش نفس انساني و از صفات خلقت او مي‏باشد.

و نيز اضافه نمودن فجور و تقوي به ضمير «ها» كه به نفس باز مي‏گردد اشاره به‏اين است كه مقصود، آن فجور و تقوايي است كه به نفس انسان و آنچه در تكليف همانند او است (مانندنفوس جن) اختصاص دارد.»28

4 ـ راه شناخت فطريات

دو تذكر مقدماتي:

1 ـ مي‏دانيم كه براي اقامه برهان بر اثبات يك مطلوب از دو شيوه مي‏توان بهره گرفت، يكي شيوه مستقيم، و ديگري غير مستقيم (خُلف). شيوه مستقيم آن است كه مقدماتي ذكر شود كه مستقيما مطلوب از آنها بدست آيد. و شيوه غير مستقيم آن است كه نقيض مطلوب ابطال گردد تا نادرستي مطلوب ثابت شود.

2 ـ ادراكات و گرايشهاي فطري اموري بديهي مي‏باشند، فطريات ادراكي از اوليات، و فطريات احساسي و گرايشي از وجدانيات (در اصطلاح منطق) بشمار مي‏روند. و بدين‏جهت بي‏نياز و بلكه فراتر از برهان (به‏صورت مستقيم) مي‏باشند. بنابراين آنچه به‏عنوان برهان مستقيم بر اثبات فطريات ذكرمي‏شود چيزي جز تنبيه و يادآوري نخواهد بود.

اينك با يادآوري اين دو مطلب به بررسي دلايل اصل فطرت برپايه دو شيوه مستقيم و غيرمستقيم مي‏پردازيم:

الف: شيوه مستقيم:

دلايلي كه از طريق مستقيم مي‏توان بر اثبات گرايشهاي فطري بشر اقامه كرد عبارتند از:

1 ـ درون كاوي و مطالعه حالات رواني:

از آنجا كه گرايشهاي فطري از نهاد روح و جان انسان سرچشمه گرفته و از پديده‏هاي رواني او مي‏باشند، نزديكترين راه شناخت آنها مطالعه كتاب نفس و دقت در حالات روحي است. انسان آنگاه كه به ضمير و روان خود توجه مي‏كند اين واقعيت را درمي‏يابد كه او حقيقت‏جو و خيرخواه است، حقيقت گرايي را مي‏پسندد و خيرخواهي را ستايش مي‏كند. و روشنتر از آن كمال‏جويي و مطلق‏گرايي را در عمق ضمير خود احساس مي‏كند. و اين يك نوع علم حضوري است كه واقعيت معلوم نزد عالم حاضر است، زيرا حالات روحي از شؤونات و مراتب نفس مي‏باشند.

بديهي است كه اين روش در اين حد چيزي جز يك تجربه شخصي نيست. و نتيجه آن را نمي‏توان در قالب يك استدلال منطقي ريخت و در مقام اقناع يا افهام به آن استناد نمود، و اين خصوصيت مسأله فطرت نيست، بلكه همه وجدانيات اين گونه‏اند. آنچه در اين باره مي‏تواند راهگشا باشد يادآوري شواهد و نشانه‏هايي است كه بر وجود چنين گرايش‏هاي فطري در وجود نوع انسان‏ها دلالت مي‏كنند. مانند اينكه مي‏بينيم افراد بشر در شرايط معمولي كه نه انتظار سودي مي‏رود و نه احتمال زياني علم را مي‏ستايند و عالمان را تكريم مي‏كنند، و نيز در گفتار و رفتار انسان‏ها مي‏يابيم كه آنان پيوسته جوياي كمال مطلق بوده و به هر درجه از آنچه آن را كمال مي‏دانند دست مي‏يابند قانع نبوده، خواهان درجه بالاتر مي‏باشند.

اين شيوه‏اي است كه در مورد همه معرفت‏هاي وجداني و شهودي بكار گرفته مي‏شود، مثلاً انسان به‏طور شخصي واقعيت درد و شادي را در نهاد خود احساس مي‏كند، ولي اين دو پديده روحي را ميان خود و انسان‏هاي ديگر مشترك مي‏داند، زيرا نشانه‏هاي آن را در گفتار و رفتار آنان مشاهده مي‏كند.

از اين‏جا پاسخ يك اشكال روشن گرديد و آن اينكه «ارجاع به درك وجداني، ممكن است نظريه فطرت را از گزند انتقادات ايمن دارد، اما از سوي ديگر آن را آسيب‏پذير خواهدكرد، چرا كه رقيب نيز مي‏تواند نظريه خود را مستند به درك وجداني و علم حضوري بداند و خود را در حصار امن وجدانيات درآورد، به‏اين‏ترتيب بحث منطقي و بررسي دلايل له و عليه نظريات ناممكن خواهد شد.»29

پاسخ اين است كه با مراجعه به شواهد و نشانه‏هاي فطريات كه در گفتار و رفتار انسان‏ها نمايان است، نظريه فطرت تحكيم و نظريه رقيب ابطال مي‏گردد، چنانچه در مورد ساير پديده‏هاي روحي ـ اعم از غريزي و فطري ـ نيز روش مقبول و معمول همين است.

همچنين بايد گفت مطلب يادشده اختصاص به وجدانيات و مشاهدات دروني ندارد، در مورد مشاهدات بيروني كه اصطلاحا حسيّات ناميده مي‏شوند نيز از همين قاعده و دستور پيروي مي‏شود. مثلاً حكم به اينكه آتش گرمابخش و سوزنده است را انسان نخست از طريق حس خود درك مي‏كند، او با اين تجربه شخصي نمي‏تواند به حكم كلي دست‏يابد. مگر بعد از آنكه اولا: در موارد و شرايط مختلف حرارت و سوزندگي آتش را حس كند ثانيا: هماهنگي ديگران را در اين احساس تجربه نمايد. در چنين صورتي به حكم كلّي نايل مي‏گردد. عين اين روش و دستور در مورد وجدانيات نيز جاري است.

2 ـ رجوع به آراء روان‏شناسان:

يكي از رشته‏هاي علوم تجربي، علم روان‏شناسي است كه به بحث و تحقيق درباره فعاليت‏هاي رواني و رفتارهايي كه نمودار آنها هستند مي‏پردازد، تا منشاء پيدايش و نحوه روابط و مناسبات ميان آنها و قوانين حاكم بر آنها را بشناسد. فرق ميان روان‏شناسي علمي و روان‏شناسي فلسفي اين است كه در فلسفه درباره خود روان بحث مي‏شود تا ماهيّت و چيستي آن، و ماديّت يا تجرد و بقاء يا فناي آن روشن گردد، ولي در روان‏شناسي علمي درباره فعاليت‏ها و پديده‏هاي رواني بحث مي‏شود، همان‏گونه كه در علم فيزيك درباره اصل مادّه و ماهيت آن بحث نمي‏شود بلكه بحث‏هاي علم فيزيك ناظر به آثار و خواص ماده است.

در روان‏شناسي تجربي اصل فعاليت‏ها و حالات رواني (= نفسانيات) اموري مسلّم و غيرقابل ترديد تلقي مي‏شوند، از اين روي براي مطالعه و بررسي آنها بايد همان روش معمول در علوم طبيعي و فيزيك يعني مشاهده وتجربه را پيش گرفت.

اندكي توجه معلوم مي‏دارد كه حقيقت وجودي نفسانيات حتي از حقيقت وجودي خواص مادّه (رنگ، حرارت، مقاومت ...) كه موضوع بحث علم فيزيك هستند مسلّم‏تر است، در وجود خارجي اين خواص ممكن است ترديد كرد، زيرا علم به آنها حصولي است، درصورتي كه حالات نفساني هركس مستقيما در دسترس او قراردارند و علم او به آنها حضوري است.

/ 14