يكي از ويژگيهاي برجسته روحي انسان حس مطلقگرايي و كمالجويي او است، يعني اينكه انسان اولا: ذاتا خواهان كمال است ثانيا: خواهان كمال مطلق و نامحدود است، بدينجهت پس از دست يافتن به درجهاي از كمال مطلوب خود، به جستجوي مرتبه ديگري از آن برميآيد، و دست يافتن به كمال محدود اين احساس باطني او را اشباع نميكند.در اين جا نيز يادآور ميشويم كه سخن ما در طلب و خواستن كمال مطلق است، اما اينكه عملا نيز بدان دست مييابد يانه مورد بحث نيست.بديهي است كه اين عامل فطري در تكامل بشر در زمينههاي مختلف علوم و فنون نقش تعيين كننده و بنيادي داشته و دارد.مرحوم مطهري دراينباره كلام سنجيدهاي دارد كه يادآور ميشويم:«ازنظرما راز تكامل را در فطرت انسان بايد جستجو كرد واينكه انسان به حسب فطرت خودش كمالجو است و در كمالجوئي خودش حد يقف ندارد، اين علت اصلي تكامل است... ولي اينها (ماترياليستها) نميخواهند از فطرت كمالجو و ميل غيرمتناهي انسان به پيشرفت نامي ببرند، و در عينحال ميخواهند تكامل را توجيه بكنند، لذا از توجيه تكامل عاجزند، چون بااصول مادي ، تكامل قابل توجيه نيست»24
4 ـ تمايل به ابداع وابتكار
يكي ديگر از احساسات و گرايشهاي ويژه روح انسان تمايل به ابداع و ابتكار يا حس خلاقيت و نوآوري است. انسان ذاتا ابداع و خلاقيت را ميپسندد و به آن گرايش دارد و بر اين اساس آن را يك ارزش انساني ميشناسد و آنرا ميستايد. خواه خود او هم بهصورت بالفعل داراي اين صفت باشد يا نه و شايد هم هيچ انساني يافت نشود كه فاقد هرگونه خلاقيت و ابتكار باشد، زيرا قلمرو بروز و ظهور آن بسيارگسترده ميباشد و به فن و هنر ويژهاي اختصاص ندارد، ودر هرصورت اولا: قوه و استعداد آنرا در خود مييابد ثانيا: آن را يك ارزش انساني دانسته و ستايش ميكند.درست است كه بسياري از خلاقيتها و نوآوريهاي انسان نتيجه نيازمنديهاي او در زندگي بوده است، ولي اين امر با فطريبودن آن منافات ندارد، نقش اين نيازمنديها بارورساختن و به فعليت رساندن همان تمايل فطري است، چنانكه در مورد حس كنجكاوي و علمدوستي نيز همين مطلب يافت ميشود، و گواه بر درستي اين مدعا ـ چنانكه گذشت ـ اين است كه انسان ابتكار و خلاقيت را به صورت مطلق و در همه حالات دوست دارد و آنرا ميستايد، خواه به صورت بالفعل واجد آن باشد يا نه، و خواه از آن منتفع گردد يا نه.بديهي است كه انسان چيزي را طالب است و ميستايد كه اولا: نوعي كمال وجودي بشمار آيد ثانيا: مرتبط با هستي او باشد، بنابراين خلاقيت و ابتكار از كمالات و ارزشهاي متعالي انساني است كه مطلوب بالذات او است. هرچند ميتواند مطلوب بالغير نيز باشد و در عين اينكه ذاتا خواهان آن است، به خاطر برآوردن پارهاي نيازهاي زندگي نيز خواستار آن گردد.اينها نمونه هايي از فطريات احساسي انسان است، هر چند فطريات انسان منحصر در آنها نميباشد.پاسخ به يك اشكال در اين جا اشكالي مطرح شده است و آن اينكه: اين گرايشهاي فطري در تمام انسانها و به نحو يكسان فعليت نيافتهاند، بنابراين بايد مقصود از آنها گرايشهاي بالقوه باشد كه در همه انسانها موجود است، ولي دراينصورت همان گونه كه انسان مثلا قابليت حقيقتجويي دارد، قابليت كتمان حقيقت هم دارد، و همانگونه كه قابليت عشق ورزي دارد قابليت نفرتورزي نيز دارد، و در طول تاريخ بشر نيز هردو نوع قابليت تحقق يافته است.بنابراين بر مبناي نظريه فطرت از اين دونوع قابليت، آن كه به لحاظ ارزشي نيك ميباشد، فطري و درخور تحقق است، ولي از سوي ديگر تشخيص نيك و بد امور در گرو فطري بودن و يا نبودن آن است. و اين البته دور است.25 در اين اشكال چند مغالطه بزرگ رخ دادهاست كه يادآور ميشويم:اولا: آنچه فطري است، حقيقت جويي و علم دوستي است؛ يعني انسان به مقتضاي ساختار روحي خود، آگاهي از اسرار پديدهها را دوست دارد وآن را ميستايد، و در اين حالت روحي فرض قوه و فعل متصور نيست، اين حالت پيوسته بالفعل است، آنچه در مورد برخي بالفعل و در مورد برخي بالقوّه است، اثر و نتيجه عملي و عيني آن است.ثانيا: نقطه مقابل حقيقت جويي و علم دوستي، جهل گرايي است نه كتمان حقيقت، كتمان حقيقت نقطه مقابل ابراز حقيقت است كه دو مرتبه متأخر از حقيقت جويي است. (1 ـ حقيقت جويي 2 ـ يافتن حقيقت 3 ـ ابراز حقيقت).ثالثا: اگرچه انسان به لحاظ ذات و سرشت خود هم تمايل به نيكي دارد و هم تمايل به بدي، ولي اين بهخاطر دوبعديبودن نفس و روح او است كه از آن دو به «من علوي» و «من سفلي» و بعد ملكي و ملكوتي تعبير ميشود. و انسان با قدرت عقل و تفكر، نيك و بد امور را در مقايسه با دو بعد مزبور تميز ميدهد، آنچه با مَنِ علوي هماهنگ است را نيك و آنچه با مَنِ سفلي هماهنگ است را بد ميداند.بنابراين تمايلات و گرايشهاي فطري (در مقابل غريزي و حيواني) آن دسته از گرايشها است كه از جنبه علوي و ملكوتي وجود انسان سرچشمه ميگيرد و در راستاي كمال وجودي انسان قرار دارد تا اينجا مربوط به فطرت احساسي و گرايشي است؛ اما تشخيص اينكه گرايشهاي مزبور داراي چنين ويژگي ميباشند مربوط به فطرت ادراكي و از شؤون عقل و انديشه انسان است.شايسته است در اين مقام قسمتي از كلام مرحوم مطهري كه اشكال يادشده ناظر بر نظريه ايشان است را يادآور شويم:«ارزشهاي انساني با فطرت انسان جور درميآيد و فطرت انساني با اين جور درميآيد كه انسان در سرشت خودش يك مايه انساني دارد، مايهاي براي همين گرايشهاي مقدس، يعني در سرشت انسان يك حقيقت مقدسي هست كه ميل به تعالي در ذات او نهفتهاست، تضاد دروني انسان كه در حديث آمده و بهدنبال آن در ادبيات ما آمدهاست بيانگر همين واقعيت است.در حديثي كه شيعه وسني روايت كردهاند آمدهاست كه خداوند متعال فرشته را آفريد و او را از عقل محض ساخت، و حيوان را آفريد و او را از شهوت محض ساخت، و انسان را آفريد و در او اين دو را با يكديگر تركيب كرد.»«ان الله تعالي خلقالملائكة و ركّب فيهم العقل و خلقالبهائم و ركّب فيهمالشهوة، و خلقالانسان و ركّب فيهالعقل والشهوة»26اين تركيب انسان به تعبير حديث از جنبه فرشتهاي و جنبه حيواني (يك موجود فرشته ـ حيوان) قهرا در انسان دو گرايش متضاد بهوجود آورده، گرايش رو به بالا و گرايش رو به پائين، گرايش آسماني و گرايش زميني.