اصل امتناع تناقض را نبايد بهعنوان يكي از قواعد صوري استدلال دانست، زيرا چنانكه ميدانيم قواعد صوري استدلال همان قوانين منطقياند كه مربوط به مفاهيم ذهني و معقولات ثانيه منطقي ميباشند، يعني مفاهيمي كه به هيچوجه ناظر به علم خارج از ذهن نيستند، مانند مفاهيم معرِّف، حجّت و مفاهيم مربوط بهآنها، درحاليكه هم مفهوم امتناع، و هم مفهوم تناقض به عالم واقع و خارج از ذهن نظر دارند، يعني تناقض در عالم واقع ممتنع است، هرچند مفهوم تناقض در ذهن موجود بوده، ممتنع نيست، و بهعبارت ديگر دو مفهوم امتناع و تناقض از معقولات ثانيه فلسفياند، نه از معقولات ثانيه منطقي. اصولاً قواعد منطقي مربوط به صورت استدلال (قواعد صوري) مقدم بر استدلال بوده و روش استدلال را نيز بيان ميكنند، ولياصل «امتناع تناقض» پس از انجام استدلال بكارميآيد و نتيجه بدستآمده از استدلال را مستحكم ميسازد، يعني اگرنتيجه استدلال مثبت است، طرف نفي آن را مردود ميسازد، و اگر منفي است طرف مقابل آن (اثبات) را منتفي ميسازد.
2 ـ قواعد صوري نيز صدق و كذبپذيرند
اختصاص صدق و كذبپذيري به قضاياي مربوط به فلسفه و علوم درست نيست، زيرا ملاك آن اعم از فلسفه و علوم و منطق است؛ چه، معيار صدق و كذب مطابقت و عدم مطابقت ادراكات با نفسالامراست، و نفسالامر اعم از ذهن و خارج ميباشد. مثلاً قضيه «انسان نوع است» صادق، و قضيه «انسان جنس است» كاذب است، در حاليكه نوع بودن يا نبودن انسان مربوط به وجود خارجي انسان نيست، انسان در خارج نه نوع است و نه جنس، بلكه فرد و شخص است؛ و به همين صورت ساير قضاياي منطقي.بدين جهت است كه منطق را بخشي از حكمت و فلسفه دانستهاند، زيرا عالم ذهن در مقايسه با عالم خارج از ذهن، ذهني است، ولي خود بخشي از قلمرو عالم واقع است. خواجه نصيرالدين طوسي در اين باره گفته است:«بحث از معقولات ثانيه از آن نظر كه معقولات ثانيهاند مربوط به فلسفهاولياست»17
3 ـ بديهيات برهان ناپذيرند
اصول بديهي عقلي كه اصل امتناع تناقض در رأس آنها است، برهانناپذيرند ولي اين نه بدان جهت است كه نيازمند برهانند ولي عقل از اثبات آنها عاجزاست، بلكه بدان جهت است كه عقل بدون احتياج به تأمل و استدلال آنها را شناخته و پذيرفته است، پاسكال دراين باره گفتهاست:«چون علتي كه اين اصول را برهانناپذير ميكند، نه خفا و ابهام، بلكه شدت وضوح آنها است، پس فقدان حجت و دليل براي اثبات آنها نه تنها نقص نيست، بلكه كمال نيز هست»18
4 ـ فطرت عقلي مشروط به صدق و كذبپذيري نيست
در اينكه اصل امتناع تناقض از بديهيات عقلي است جاي ترديد نيست؛ اكنون ميگوييم خواه آن را صدق و كذبپذير بدانيم يا ندانيم از معرفتهاي فطري و لازمه ساختار عقل و انديشه انسان است، يعني عقل و انديشه انسان به گونهاي آفريده شدهاست كه بدون هيچگونه تأمل و ترديد اجتماع و ارتفاع متناقضين را ممتنع ميداند، و انكار اين اصل بديهي عقلي موجب تزلزل پايههاي شناخت بشر ميشود، و مرحوم مطهري چيزي بيش از اين مطلب را ادعانكرده است، بنابراين به ميان كشيدن مسأله صدق و كذبپذيري معرفت در اين بحث كاملاً بيربط بوده و جز مكتوم ساختن چهره حقيقت در زير نقاب مغالطه نتيجهاي ندارد.
5 ـ تحليلي بودن قضايا گزينشي نيست
تحليلي و تركيبيبودن قضايا معيار ثابتي دارد، و امري گزينشي نيست تا انسان به دلخواه خود قضيهاي را تركيبي يا تحليلي قرائت كند. معيار تحليلي بودن قضيه آن است كه انكار محمول با فرض وجود موضوع مستلزم تناقض است، مانند قضاياي زير:1 ـ جسم، ذوابعاد است 2 ـ مثلث، سه زاويه دارد3 ـ انسان، ممكن الوجود است 4 ـ عدد زوج، قابل تنصيف است .در قضاياي يادشده با فرض وجود موضوع، محمول قابلنفي نيست؛ زيرا نفي آن به تناقض ميانجامد، محمولات قضاياي فوق، يا ذاتي موضوعات آنهايند، و يا لازمه ذات آنها، كه در هر دو صورت انفكاك آنها از موضوع ممكن نيست؛ و اين برخلاف قضاياي تركيبي است كه نفي محمولات آنها با فرض وجود موضوعاتشان مايه تناقض نخواهد شد، مانند قضاياي:1 ـ جسم، سنگين است 2 ـ مثلث، متساويالاضلاع است 3 ـ انسان، دانشمند است 4 ـ عدد زوج، بزرگ است.اكنون ميگوييم اصول عقلي و فطري شناخت چون «اصل عليت» از قضاياي تحليلي است؛ زيرا موضوع عليت، ممكنالوجود است؛ يعني ماهيتي كه به لحاظ ذات خود نسبت به وجود و عدم يكسان است، و به عبارت ديگر خود مالك هستي خودنيست؛ و از طرفي فرض اين است كه موجود است. بنابراين در مورد هر ماهيت ممكني كه وجود دارد دو قضيه زير صادق است:1 ـ وجود دارد.2 ـ وجود ندارد.و اجتماع نفي و اثبات در يكچيز همان اجتماع متناقضين است، و راه برونرفت از اين تناقض به ايناست كه بگوييم اثبات وجود براي ممكن از ناحيه غير است، نه ناشي از ذات آن، و اين همان اصل عليت است (= استناد وجود شئ به غير آن).
فطريات افلاطوني
افلاطون براساس نظريهاي كه در باب مُثُل دارد همه معرفتهاي انسان را فطري ميداند، به عقيده وي نفس انسان قبل از آمدن به عالم طبيعت در عالم مُثُل وجود داشته و نسبت به مُثُل كه واقعيتهايي كلي و ثابت ميباشند آگاه بوده است، ولي پس از آمدن به اين عالم در اثر مجاورت و آميزش با بدن و امور اين عالم آنها را از ياد برده است، ولي از آنجا كه آنچه در اين عالم است نمونه و پرتوي از آن حقايق ميباشد، روح انسان با درك اين نمونهها بار ديگر يادآور مُثُل ميشود. بدين جهت وي علم و معرفت را تذكر و يادآوري ميداند و نه كسب معرفت جديد.اين نظريه هم از طرف ارسطو و هم از طرف حكماي اسلامي مردود دانسته شده است كه فعلاً مجال بررسي نيست.19فطريات در اصطلاح عقليون اروپااصطلاح فطري در زمينه ادراكات در منطق و فلسفه عقليون اروپائي نظير دكارت و كانت و پيروان آنان در معناي ديگري بكار رفته است، و آن عبارت استاز اينكه پارهاي از مفاهيم كلي (ادراكات تصوري) ذاتي عقل بوده و عقل در دريافت آنها به هيچ ادراك جزئي و حسي نياز ندارد.دكارت مفاهيم نظير وجود، وحدت، زمان، مكان و حركت را مفاهيم فطري و ذاتي عقل دانسته است، و كانت نيز مفاهيم دوازدهگانهاي20 را فطري و ذاتي عقل (ماقبل حس) دانسته كه به مقولات كانت شهرت يافتهاند.اين نظريه نيز هم از سوي حسيون اروپا و هم از طرف فيلسوفان اسلامي ابطال گرديده است.21