1 ـ اصل امتناع تناقض از قواعد صوري نيست - فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار - نسخه متنی

علی ربانی گلپایگانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1 ـ اصل امتناع تناقض از قواعد صوري نيست

اصل امتناع تناقض را نبايد به‏عنوان يكي از قواعد صوري استدلال دانست، زيرا چنانكه مي‏دانيم قواعد صوري استدلال همان قوانين منطقي‏اند كه مربوط به مفاهيم ذهني و معقولات ثانيه منطقي مي‏باشند، يعني مفاهيمي كه به هيچ‏وجه ناظر به علم خارج از ذهن نيستند، مانند مفاهيم معرِّف، حجّت و مفاهيم مربوط به‏آنها، درحالي‏كه هم مفهوم امتناع، و هم مفهوم تناقض به عالم واقع و خارج از ذهن نظر دارند، يعني تناقض در عالم واقع ممتنع است، هرچند مفهوم تناقض در ذهن موجود بوده، ممتنع نيست، و به‏عبارت ديگر دو مفهوم امتناع و تناقض از معقولات ثانيه فلسفي‏اند، نه از معقولات ثانيه منطقي.

اصولاً قواعد منطقي مربوط به صورت استدلال (قواعد صوري) مقدم بر استدلال بوده و روش استدلال را نيز بيان مي‏كنند، ولي‏اصل «امتناع تناقض» پس از انجام استدلال بكارمي‏آيد و نتيجه بدست‏آمده از استدلال را مستحكم مي‏سازد، يعني اگرنتيجه استدلال مثبت است، طرف نفي آن را مردود مي‏سازد، و اگر منفي است طرف مقابل آن (اثبات) را منتفي مي‏سازد.

2 ـ قواعد صوري نيز صدق و كذب‏پذيرند

اختصاص صدق و كذب‏پذيري به قضاياي مربوط به فلسفه و علوم درست نيست، زيرا ملاك آن اعم از فلسفه و علوم و منطق است؛ چه، معيار صدق و كذب مطابقت و عدم مطابقت ادراكات با نفس‏الامراست، و نفس‏الامر اعم از ذهن و خارج مي‏باشد. مثلاً قضيه «انسان نوع است» صادق، و قضيه «انسان جنس است» كاذب است، در حالي‏كه نوع بودن يا نبودن انسان مربوط به وجود خارجي انسان نيست، انسان در خارج نه نوع است و نه جنس، بلكه فرد و شخص است؛ و به همين صورت ساير قضاياي منطقي.

بدين جهت است كه منطق را بخشي از حكمت و فلسفه دانسته‏اند، زيرا عالم ذهن در مقايسه با عالم خارج از ذهن، ذهني است، ولي خود بخشي از قلمرو عالم واقع است. خواجه نصيرالدين طوسي در اين باره گفته است:

«بحث از معقولات ثانيه از آن نظر كه معقولات ثانيه‏اند مربوط به فلسفه‏اولي‏است»17

3 ـ بديهيات برهان ناپذيرند

اصول بديهي عقلي كه اصل امتناع تناقض در رأس آنها است، برهان‏ناپذيرند ولي اين نه بدان جهت است كه نيازمند برهانند ولي عقل از اثبات آنها عاجزاست، بلكه بدان جهت است كه عقل بدون احتياج به تأمل و استدلال آنها را شناخته و پذيرفته است، پاسكال دراين باره گفته‏است:

«چون علتي كه اين اصول را برهان‏ناپذير مي‏كند، نه خفا و ابهام، بلكه شدت وضوح آنها است، پس فقدان حجت و دليل براي اثبات آنها نه تنها نقص نيست، بلكه كمال نيز هست»18

4 ـ فطرت عقلي مشروط به صدق و كذب‏پذيري نيست

در اينكه اصل امتناع تناقض از بديهيات عقلي است جاي ترديد نيست؛ اكنون مي‏گوييم خواه آن را صدق و كذب‏پذير بدانيم يا ندانيم از معرفتهاي فطري و لازمه ساختار عقل و انديشه انسان است، يعني عقل و انديشه انسان به گونه‏اي آفريده شده‏است كه بدون هيچ‏گونه تأمل و ترديد اجتماع و ارتفاع متناقضين را ممتنع مي‏داند، و انكار اين اصل بديهي عقلي موجب تزلزل پايه‏هاي شناخت بشر مي‏شود، و مرحوم مطهري چيزي بيش از اين مطلب را ادعانكرده است، بنابراين به ميان كشيدن مسأله صدق و كذب‏پذيري معرفت در اين بحث كاملاً بي‏ربط بوده و جز مكتوم ساختن چهره حقيقت در زير نقاب مغالطه نتيجه‏اي ندارد.

5 ـ تحليلي بودن قضايا گزينشي نيست

تحليلي و تركيبي‏بودن قضايا معيار ثابتي دارد، و امري گزينشي نيست تا انسان به دلخواه خود قضيه‏اي را تركيبي يا تحليلي قرائت كند. معيار تحليلي بودن قضيه آن است كه انكار محمول با فرض وجود موضوع مستلزم تناقض است، مانند قضاياي زير:

1 ـ جسم، ذوابعاد است

2 ـ مثلث، سه زاويه دارد

3 ـ انسان، ممكن الوجود است

4 ـ عدد زوج، قابل تنصيف است .

در قضاياي يادشده با فرض وجود موضوع، محمول قابل‏نفي نيست؛ زيرا نفي آن به تناقض مي‏انجامد، محمولات قضاياي فوق، يا ذاتي موضوعات آنهايند، و يا لازمه ذات آنها، كه در هر دو صورت انفكاك آنها از موضوع ممكن نيست؛ و اين برخلاف قضاياي تركيبي است كه نفي محمولات آنها با فرض وجود موضوعاتشان مايه تناقض نخواهد شد، مانند قضاياي:

1 ـ جسم، سنگين است

2 ـ مثلث، متساوي‏الاضلاع است

3 ـ انسان، دانشمند است

4 ـ عدد زوج، بزرگ است.

اكنون مي‏گوييم اصول عقلي و فطري شناخت چون «اصل عليت» از قضاياي تحليلي است؛ زيرا موضوع عليت، ممكن‏الوجود است؛ يعني ماهيتي كه به لحاظ ذات خود نسبت به وجود و عدم يكسان است، و به عبارت ديگر خود مالك هستي خودنيست؛ و از طرفي فرض اين است كه موجود است. بنابراين در مورد هر ماهيت ممكني كه وجود دارد دو قضيه زير صادق است:

1 ـ وجود دارد.

2 ـ وجود ندارد.

و اجتماع نفي و اثبات در يك‏چيز همان اجتماع متناقضين است، و راه برونرفت از اين تناقض به اين‏است كه بگوييم اثبات وجود براي ممكن از ناحيه غير است، نه ناشي از ذات آن، و اين همان اصل عليت است (= استناد وجود شئ به غير آن).

فطريات افلاطوني

افلاطون براساس نظريه‏اي كه در باب مُثُل دارد همه معرفت‏هاي انسان را فطري مي‏داند، به عقيده وي نفس انسان قبل از آمدن به عالم طبيعت در عالم مُثُل وجود داشته و نسبت به مُثُل كه واقعيت‏هايي كلي و ثابت مي‏باشند آگاه بوده است، ولي پس از آمدن به اين عالم در اثر مجاورت و آميزش با بدن و امور اين عالم آنها را از ياد برده است، ولي از آنجا كه آنچه در اين عالم است نمونه و پرتوي از آن حقايق مي‏باشد، روح انسان با درك اين نمونه‏ها بار ديگر يادآور مُثُل مي‏شود. بدين جهت وي علم و معرفت را تذكر و يادآوري مي‏داند و نه كسب معرفت جديد.

اين نظريه هم از طرف ارسطو و هم از طرف حكماي اسلامي مردود دانسته شده است كه فعلاً مجال بررسي نيست.19

فطريات در اصطلاح عقليون اروپا

اصطلاح فطري در زمينه ادراكات در منطق و فلسفه عقليون اروپائي نظير دكارت و كانت و پيروان آنان در معناي ديگري بكار رفته است، و آن عبارت است‏از اينكه پاره‏اي از مفاهيم كلي (ادراكات تصوري) ذاتي عقل بوده و عقل در دريافت آنها به هيچ ادراك جزئي و حسي نياز ندارد.

دكارت مفاهيم نظير وجود، وحدت، زمان، مكان و حركت را مفاهيم فطري و ذاتي عقل دانسته است، و كانت نيز مفاهيم دوازده‏گانه‏اي20 را فطري و ذاتي عقل (ماقبل حس) دانسته كه به مقولات كانت شهرت يافته‏اند.

اين نظريه نيز هم از سوي حسيون اروپا و هم از طرف فيلسوفان اسلامي ابطال گرديده است.21

/ 14