ممكن است در يك نگاه سطحي توهم شود كه در بحث فطريات ادراكي نوعي تناقض به چشم ميخورد، زيرا در آغاز بحث فطريبودن يك سلسله ادراكات كه مايههاي تفكر بشر ميباشند پذيرفتهشد، ولي از سوي ديگر بانظريه افلاطون و عقليون اروپا كه به ادراكات فطري معتقدند مخالفت گرديد.ولي اندكي تأمل نادرستي اين توهم را روشن ميسازد، زيرا اولاً: فطريات مورد قبول در آغاز بحث مربوط به ادراكات تصديقي است، و فطريات موردنظر عقليون اروپا مربوط به تصورات و مفاهيم ميباشد، چنانكه فطريات در كلام افلاطون اعم از تصورات و تصديقات است.و ثانيا: تفاوت معناي فطري در اصطلاح فلسفهاسلامي با معناي فطري در اصطلاح افلاطون اين است كه وي معتقد است كه نفس انسان از آغاز پيدايش واجد همه معرفتها ميباشد گرچه وقتي به اين عالم ميآيد آنها را فراموش ميكند، ولي فلاسفه اسلامي نه وجود قبلي نفس را قبول دارند، و نه معرفتهاي پيشين او را.و تفاوت آن با فطرت در اصطلاح عقليون اروپا اين است كه آنان معرفتهاي فطري را لازمه كار عقل ميدانند، يعني اين معرفتها گرچه در ساختمان وجودي عقل تعبيه نشده است، ولي عقل در دريافت آنها به اقامه برهان نياز ندارد، و تنهاتصور اجزاء تشكيل دهنده آنها براي دريافت و تصديقشان كافي است.از اين جا ميتوان به مفاد دو دسته از آيات قرآن در اين باره نيز پيبرد، يكي آن دسته از آيات كه مفادشان اين است كه انسان در آغاز پيدايش واجد هيچ معرفتي نيست (نفي فطريات دراصطلاح افلاطون و عقليوناروپا) چنانكه ميفرمايد: «والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا وجعل لكمالسمع والابصار والافئدة لعلكم تشكرون»(نحل/78) و دسته ديگر آياتي كه مفادشان اين است كه رسالت پبامبر(ص) را تذكر و يادآوري ميداند چنانكه ميفرمايد: «انما انت مذكّرٌ لست عليهم بمصيطر» (غاشيه/ 21 ـ 22). و نيز آياتي كه در اثبات پارهاي از معارف، داوري را به عهده مخاطبان گذارده و چنين وانمود ميكنند كه اين مطلب بهقدري روشن است كه شما خود به آن واقفيد و به اقامه برهان نيازي نيست، چنانكه ميفرمايد: «هل يستويالذين يعلمون والذين لايعلمون» (زمر/1) و نيز ميفرمايد: «ام نجعلالذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فيالارض، ام نجعلالمتقين كالفجار» (ص/29) و نيز ميفرمايد: «هل جزاءالاحسان الا الاحسان» (الرحمن/60) و نظاير آنها.زيرا مقصود از فطريبودن اين معرفتها اين است كه نياز به آموزش و تعليم و اقامه برهان ندارد، نه اينكه انسان قبل از آمدن به دنيا آنها را ميدانسته است، تا در اين صورت ميان اين دو دسته از آيات تنافي باشد.223 ـ فطريات احساسي يا گرايشييك سلسله احساسات و گرايشهاي روحي ويژه در انسان يافت ميشود كه از ويژگيهاي او بشمار ميروند، برخي از اين احساسات و گرايشها كه انسان با تأمل در ضمير خود و مطالعه در حالات ديگران مييابد، عبارتند از:
1 ـ حس كنجكاوي يا حقيقت جويي:
انسان اين احساس و گرايش را در خود مييابد كه ميخواهد به راز و اسرار اشياء و حوادث اطراف خود آگاه شود. آثار اين تمايل و احساس بهصورت محدود و ضعيف از لحظه پيدايش در او مشاهده ميشود و بهتدريج كه قواي ادراكي او رشد كرده و زمينهها و شرايط لازم براي تبلور يافتن آن فراهم ميگردد، آثار و نتايج آن نيز در زندگي او گسترش و تكامل مييابد، و همين ويژگي رشد و تكامل است كه از امتيازات انسان نسبت به ساير حيوانات ميباشد، و همانگونه كه در گذشته بيان گرديد تفاوت غريزه و فطرت، تفاوت تشكيكي در يك حقيقت است، وانسان به حكم برتري و تكامل وجودي كه نسبت به ساير انواع حيواني دارد از يك سلسله تمايلات ويژه برخوردار است، كه حس حقيقت جويي نمونهاي از آنها است.عامل و منشأ اصلي پيدايش و تكامل فلسفه و علم بشري همانا حس كنجكاوي و حقيقتجويي او است. هرچند عوامل مختلف اجتماعي نيز دراين امر تأثير داشتهاند، ولي شالوده آن را حس كنجكاوي و علمدوستي انسان تشكيل ميدهد. به عبارت ديگر، آنچه فطري بشر است علمدوستي و حقيقتجويي او است و آنچه معلول عوامل مختلف اجتماعي ميباشد، تفاوتهاي كمي و كيفي در تعيّن و تحقق يافتن اين گرايش فطري ميباشد. گواه روشن بر اين مطلب وجود دانشمندان و پژوهشگراني است كه نهتنها انگيزههاي اقتصادي و مانند آن نداشتهاند، بلكه در راه كسب معرفت و ارضاء حس كنجكاوي خود، دست از همه مزاياي اجتماعي برداشته و خطرهاي بزرگي را نيز پذيرا شدهاند.داستان معروف ابوريحان در اين مورد آموزنده است، آنگاه كه وي در مرض مرگ بود همسايه فقيه او به عيادتش آمد، وي مسألهاي در باب ارث از او پرسيد، فقيه از اين سئوال تعجب كرد و گفت: اين سئوال در اين وقت براي تو چه سودي دارد؟ ابوريحان گفت: با وجود اينكه در حال مرگ ميباشم، ولي آيا اگر پاسخ اين مسأله را بدانم و بميرم بهتر است يا ندانم؟ فقيه گفت: بداني بهتر است. گفت پس پاسخ سئوالم را بگو؛ فقيه پاسخ او را گفت و از جاي برخاست، هنوز به منزلش نرسيده بود كه ابوريحان وفات نمود.دو سرگذشت مشابه كه از مرحوم حجةالاسلام سيدمحمدباقر شفتي و پاستور در مورد شب زفاف آنان نقل كردهاند نيز گوياي اصالت احساس علم دوستي در انسان ميباشد.23
2 ـ حس نيكي يا فضيلت خواهي
يكي ديگر از احساسات يا گرايشهاي ويژه روح انسان حس نيكي يا فضيلتخواهي است. يعني انسان ذاتا و فطرتا آنچه را كه بهعنوان فضايل اخلاقي بشمار ميرود دوست داشته و در نهاد خود طالب و خواهان آن است. اعم از اينكه آن خير و فضيلت جنبه فردي داشته باشد مانند: حلم و شجاعت؛ يا جنبه اجتماعي داشته باشد مانند: دادخواهي و ياري مظلومان و كمك به محرومان ونظاير آن.اينكه تا چه اندازه انسان توفيق مييابد كه به نداي فطرت خود پاسخ داده و ارزشها و فضايل اخلاقي را درخود شكوفا سازد بحث ديگري است، سخن ما مربوط به تمايل و گرايش فطري انسان به نيكي و فضيلت است، نه تجسم و تحقق يافتن آن.هرگز نميتوان اين احساس فطري را برپايه غريزه سودجويي و منفعتطلبي و به عبارت ديگر، براساس خودمحوري انسان تفسيرنمود، زيرا حس فضيلتدوستي و نيكيگرايي انسان محدود به مواردي كه نيكي و فضيلت برآورنده نفع و سود او باشد نيست، بلكه در مواردي كه متضمن زيان او ميباشد نيز اين احساس در او وجود دارد. هرچند به خاطر اغراض ديگرآن را اظهار ننمايد. نمونه روشن اين مطلب فضيلت «ايثار و فداكاري» است كه همگان آنرا ميستايند و ميپسندند هرچند عامل به آن نباشند.