بیشترلیست موضوعات فطرت در قلمرو انديشه و رفتار 1 ـ تعريف فطرت الف: تعريف لفظي ب: تعريف حقيقي ويژگيهاي فطرت 2 ـ فطريات ادراكي و معرفتي تحليل و نقد 1 ـ اصل امتناع تناقض از قواعد صوري نيست 2 ـ قواعد صوري نيز صدق و كذبپذيرند 3 ـ بديهيات برهان ناپذيرند 4 ـ فطرت عقلي مشروط به صدق و كذبپذيري نيست 5 ـ تحليلي بودن قضايا گزينشي نيست فطريات افلاطوني دفع يك توهم 1 ـ حس كنجكاوي يا حقيقت جويي: 2 ـ حس نيكي يا فضيلت خواهي 3 ـ كمال جويي و مطلق گرايي 4 ـ تمايل به ابداع وابتكار الف: شيوه مستقيم: ب: تمايلات اجتماعي ج: تمايلات عالي ب: شيوه غيرمستقيم 5 ـ فطرت و توحيد الف ـ فطرت و خداجويي ب : فطرت و خداشناسي برهان فطرت برپايه عشق به كمال مطلق برهان فطرت برپايه اميد به قدرتي برتر برهان فطرت برپايه احساس نياز ج ـ فطرت و خداگرائي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
در منابع ديني تصريحات و تلويحاتي به عوامل مزبور يافت ميشود. حضرت علي عليهالسلام در يكي از سخنان خود عبادت كنندگان خدا را به سه دسته با سه انگيزه مختلف بشرح زير تقسيم كردهاست:الف: آنان كه خدا را به انگيزه رغبت (به پاداشهاي الهي) عبادت ميكنند كه عبادتي تاجرمآبانه دارند. (قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار)ب: آنان كه خدا را به انگيزه رهبت و ترس پرستش ميكنند و عبادت آنان برده صفت است. (وان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد)ج: آنان كه خدا را به انگيزه شكرگزاري پرستش ميكنند و آن عبادت آزادگان است. (وان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار)53در حديثي كه از امام صادق عليهالسلام روايت شده است، انگيزه عبادت احرار حبّ و دوستي خدا بشمار آمدهاست (و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له فتلك عبادة الاحرار و هي افضل العبادة)54در تفسير اين دو روايت ميتوان گفت: حريت در عبادت دو مرتبه دارد كه عاليترين مرتبه آن عبادت به انگيزه حب است، عبادتكننده در اين مرتبه جز به جمال و كمال معبود توجهي ندارد، ولي در عبادت شاكرانه، نعمتهاي الهي نظر عابد را به خود جلب ميكند و او را به پرستش ولي نعمت فرا ميخواند. اين مطلب از جمله اخير حديث كه فرمود: «و هي افضلالعبادة» نيز بدست ميآيد، چنانكه در حديث ديگري كه از امام صادق عليهالسلام روايت شده، آن حضرت پس از اشاره به عبادت عبادتكنندگان و انگيزه رهبت و رغبت فرمود:«ولي من خدا را به انگيزه محبت پرستش ميكنم (ولكني اعبده حُبّا له عز و جل)»55حضرت ابراهيم در برابر پرستشكنندگان ستارگان و به منظور ابطال عقيده آنان چنين احتجاج كرد كه او اشياء افول كننده را دوست ندارد «اني لا احبالآفلين» (انعام/76)، توضيح استدلال او اين است كه عبادت راستين از حب و دوستي معبود سرچشمه ميگيرد، و معبود آنگاه شايسته محبت است كه از نقص و نيازمندي پيراسته باشد، و افول و غيبت از نشانههاي نقص است، بدينجهت او ستارگان و هرچه مانند آنها داراي افول و غيبت و زوال است را محبوب حقيقي خود برنميگزيند.56خداشناسي و فطرت در اقوال فلاسفه و دانشمندانخداشناسي و دينگرايي فطري پيوسته مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بوده و اخيرا نظر روانشناسان را بيش از گذشته به خود جلب كردهاست. در اين بخش آراء برخي از فلاسفه و روانشناسان معروف پيرامون اين مسئله را بررسي ميكنيم:* امام فخر رازي پس از اشاره به راههايي 57 كه فلاسفه و متكلمان براي اثبات وجود خدا پيمودهاند گفته است:«برخي بر اين باورند كه علم به وجود خدا بديهي است. زيرا انسان هنگامي كه با محنتها و بلاها مواجه ميشود نفس خود را چنين مييابد كه بهسوي موجودي توانا تضرع مينمايد تا او را از آن بلاها نجات دهد، و اهل تصوف و عارفان نيز بر اين باورند كه علم به وجود خدا بديهي است».58* صدرالمتالهين نيز در كتاب مبداء و معاد فطري بودن وجود خدا را يادآور شده و گفتهاست:«وجود واجب تعالي ـ چنانكه گفته شدهاست ـ امري فطري است، زيرا انسان به هنگام رويارويي با شرايط هولناك به سائقه خلقت (فطرت) خود به خدا توكل كرده و بهطور غريزي به مسببالاسباب و آنكه دشواريها را آسان ميسازد روي ميآورد، هرچند به اين گرايش فطري و غريزي خود توجه (علم به علم) نداشته باشد. بدين جهت اكثر عرفا به حالتي كه انسان در لحظههاي خطر مانند غرق شدن و سوختن در خود احساس ميكند بر اثبات وجود خدا استدلال ميكنند و در كلام الهي نيز به اين مطلب اشاره شده است».59* پاسكال رياضيدان معروف فرانسوي در قرن هفدهم ميلادي 60 براين عقيده است كه محبت امري است الهي كه برتر از عقل ميباشد براين اساس او بنياد علم و اعتقاد را بر اشراق قلبي قرار داده ميگويد:«به وجود خدا دل گواهي ميدهد نه عقل، و ايمان از اين راه بهدست ميآيد» و نيز ميگويد: «دل دلايلي دارد كه عقل را بهآن دسترسي نيست».61* مالبرانش از حكماي فرانسه در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هيجدهم ميلادي62در باب روح و معرفت انسان بياني دارد كه نتيجه آن اين است كه اولا: آنچه متعلق حقيقي ادراك انسان است وجود خدا است ثانيا: اين معرفت بديهي و بيواسطه حاصل ميشود. چنانكه گفته است:«روح انسان هرچند بظاهر به تن پيوسته است ولي پيوستگي حقيقي و اصلي او به خدا است، اما چون انسان گناهكار شده به تن متوجه گرديده و اتصالش به مبداء ضعيف شدهاست، بايد بكوشد كه آن اتصال قوت بگيرد و هرچه اين پيوستگي بيشتر قوت يابد روشنايي علم بهتر تابش خواهد داشت.روح نميتواند ادراك كند مگر آنچه را با او متحد و پيوسته است. و چون به جسم پيوستگي حقيقي ندارد و اتصالش در واقع به خدا است، فقط وجود خدا را ادراك ميكند... از اين بيان روشن ميشود كه ذات باري اثبات لازم ندارد. وجودش بديهي و علم انسان به هستي او ضروري است و نفس انسان خدا را مستقيما و بلاواسطه ادراك ميكند».63* از دانشمنداني كه در اين باره مطالعات علمي گستردهاي انجام داده، ويليام جيمز روانشناس معروف آمريكايي در نيمه دوم قرن نوزدهم و دهه اول قرن بيستم ميلادي 64 ميباشد، وي اين موضوع را به شيوه معمول در روانشناسي مورد بحث قرار داده و سرانجام نتيجه گرفته است كه مبناي مذهب دل و جاذبههاي دروني و اشراقاتي است كه از ضمير ناخودآگاه انسان مايه ميگيرد. اينك بخشي از آراء او را يادآور ميشويم:1 ـ مايك قاعده خوبي در روانشناسي داريم و آن ايناست كه هرگاه بخواهيم يك عضوي را بشناسيم، جستجو و مطالعه ميكنيم كه كار و عمل خصوصي آن عضو كدام است، يعني آن عضو چه عمل و كاري انجام ميدهد كه عضوهاي ديگر آن كار را انجام نميدهند، مطمئنا اين روش در اين كار ما نيز مفيد خواهد بود. خصوصيات آزمايشهاي مذهبي، يعني آن چيزي كه از روي آن ميتوان آزمايشهاي مذهبي را از ديگر رويدادهاي زندگي جدا ساخت، عوامل و خصوصياتي هستند كه جز در آزمايشهاي مذهبي جاي ديگر آنها را نميتوان يافت، و البته يك چنين خصوصياتي را ما ميتوانيم در آزمايشهاي مذهبي حالتهاي شديد آن را بررسي كرده و تحت مطالعه قرار دهيم652 ـ مايه اوليه مفهومات مذهبي از اعتقادات قلبي سرچشمه ميگيرد و سپس فلسفه و استدلالهاي تعقلي آن مفهومات را تحت نظم و فرمول درميآورند، آنچه در اين ساختمان استحكام و اطمينان ميدهد از اعماق قلب بيرون ميآيد و آنچه سر و صورت به آن ميبخشد كار مهندس عقل و منطق است، فطرت و قلب جلو ميرود و عقل به دنبال او همراهي ميكند.فراموش نفرماييد كه من هيچوقت نميگويم در قلمرو مذهب، قلب و باطن بايستي پيشرو باشد، آنچه من ميخواهم بگويم اين است كه عملا اين گونهاست، نه آنكه بايد و بهتر است كه اين گونه باشد663 ـ من به خوبي ميپذيرم كه سرچشمه زندگي مذهبي دل است، و قبول هم دارم كه فرمولها و دستورالعملهاي فلسفي و خداشناسي مانند مطالب ترجمهشدهاي است كه اصل آن به زبان ديگري باشد.4 ـ ما حس ميكنيم در وجود ما يك عيب و نقصي هست كه مايه ناآرامي ما است، و نيز حس ميكنيم كه هرگاه با قدرتي مافوق خود ارتباط حاصل كنيم ميتوانيم خود را از اين ناآرامي و ناراحتي نجات دهيم.از آنجا كه بشر از آن عيب و نقصي كه در او هست رنج ميبرد و آن را محكوم ميداند، از لحاظ فكر كاملتر از اين نقصان است، و همين امر براي او كافي است كه به يك حقيقت عاليتر متوسل شود، ... آدمي به اينجا ميرسد كه درمييابد آن خودي از او كه بالاي اين ناراحتيها و ناآراميها ميباشد با يك حقيقت عاليتري كه از او جدا نيست مرتبط است، اين حقيقت عاليتر در هستيهاي خارج از او تصرف داشته و ممكن است نسبت به او كمككار و مددكار باشد و هنگاميكه وجود نازل و پايين مرتبه او به گرداب و غرقاب است پناهگاه و كشتي نجات او خواهد بود.اين كه بشر ميگويد: «اين كنم يا آن كنم» اين تلاشهاي دروني، و اينكه مركز نيرو و فعاليت خود را از قسمت پايين به بالا منتقل ميكند و جزء پايين را ترك ميگويد، اينها همه نشان ميدهد كه آن نيروي كمككار خارج از اوست وبا اين همه بينهايت متحد با او ميباشد.675 ـ بهنظر من هرگاه ضمير آگاه خود را دنبال كنيم، به ماوراء اين جهان محسوس و عقلاني ـ كه بعد ديگري از هستي ماست ـ ميرسد، نام آن را هرچه ميخواهيد بگذاريد، ماوراء طبيعت يا عالم غيب و اسرار.اين عالم غيب اسرارآميز كه مورد بحث ماست يك عالم خيالي و وهمي نيست، زيرا چنانكه ميبينيم در اين دنياي محسوس اثر و عمل دارد، وقتي ما با آن عالم ارتباط پيدا ميكنيم، ما را دگرگون ميكند، ما آدم نوي ميشويم، مثل اينكه روح نوي در ما دميده باشند، اعمال و رفتار ما كاملا عوض ميشود، پس به چه دليل بعضي از فلاسفه اين عالم را عالم غيرواقعي و غيرحقيقي ميدانند. آيا يك امر غير حقيقي و غير واقعي ميتواند در عالم واقعي و حقيقي مؤثر باشد؟دراينجا من فقط اعتقادات قلبي و فطري نوع بشر را بيان ميكنم و آن ايناست كه: خداوند وجود دارد چرا كه او در زندگي ما اثر واقعي و حقيقي دارد.68حاصل مطالب ياد شده نكات زير است:1 ـ حس مذهبي يكي از احساسات اصيل روان انسان است كه در ضمير ناخودآگاه او جاي دارد.2 ـ روش كشف اين حس همان روش معمول در روانشناسي است، يعني اثبات يك حس دروني از طريق مطالعه آثار ويژه آن.3 ـ از مطالعات روانشناسانه به دست ميآيد كه نوع انسان احساس ميكند كه در او نقصان و كاستي يافت ميشود و او ميتواند از طريق ارتباط با نيرويي برتر اين نقصان و كاستي را برطرف سازد، آن نيروي برتر در عين اينكه جدا از اوست، ولي با بعد برين روح (ضمير ناخودآگاه) او ارتباط عميق دارد.4 ـ آن قدرت ماوراء طبيعي كه انسان احساس ميكند، و براي رفع كاستيهاي خود از او استمداد ميجويد امري تخيلي و پنداري نيست، زيرا در زندگي روحي انسان آثار حقيقي و واقعي مهمي دارد.