فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فطرت در قلمرو اندیشه و رفتار - نسخه متنی

علی ربانی گلپایگانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در منابع ديني تصريحات و تلويحاتي به عوامل مزبور يافت مي‏شود. حضرت علي عليه‏السلام در يكي از سخنان خود عبادت كنندگان خدا را به سه دسته با سه انگيزه مختلف بشرح زير تقسيم كرده‏است:

الف: آنان كه خدا را به انگيزه رغبت (به پاداش‏هاي الهي) عبادت مي‏كنند كه عبادتي تاجرمآبانه دارند. (قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار)

ب: آنان كه خدا را به انگيزه رهبت و ترس پرستش مي‏كنند و عبادت آنان برده صفت است. (وان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد)

ج: آنان كه خدا را به انگيزه شكرگزاري پرستش مي‏كنند و آن عبادت آزادگان است. (وان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار)53

در حديثي كه از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است، انگيزه عبادت احرار حبّ و دوستي خدا بشمار آمده‏است (و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له فتلك عبادة الاحرار و هي افضل العبادة)54

در تفسير اين دو روايت مي‏توان گفت: حريت در عبادت دو مرتبه دارد كه عاليترين مرتبه آن عبادت به انگيزه حب است، عبادت‏كننده در اين مرتبه جز به جمال و كمال معبود توجهي ندارد، ولي در عبادت شاكرانه، نعمتهاي الهي نظر عابد را به خود جلب مي‏كند و او را به پرستش ولي نعمت فرا مي‏خواند. اين مطلب از جمله اخير حديث كه فرمود: «و هي افضل‏العبادة» نيز بدست مي‏آيد، چنانكه در حديث ديگري كه از امام صادق عليه‏السلام روايت شده، آن حضرت پس از اشاره به عبادت عبادت‏كنندگان و انگيزه رهبت و رغبت فرمود:

«ولي من خدا را به انگيزه محبت پرستش مي‏كنم (ولكني اعبده حُبّا له عز و جل)»55

حضرت ابراهيم در برابر پرستش‏كنندگان ستارگان و به منظور ابطال عقيده آنان چنين احتجاج كرد كه او اشياء افول كننده را دوست ندارد «اني لا احب‏الآفلين» (انعام/76)، توضيح استدلال او اين است كه عبادت راستين از حب و دوستي معبود سرچشمه مي‏گيرد، و معبود آنگاه شايسته محبت است كه از نقص و نيازمندي پيراسته باشد، و افول و غيبت از نشانه‏هاي نقص است، بدين‏جهت او ستارگان و هرچه مانند آنها داراي افول و غيبت و زوال است را محبوب حقيقي خود برنمي‏گزيند.56

خداشناسي و فطرت در اقوال فلاسفه و دانشمندان

خداشناسي و دين‏گرايي فطري پيوسته مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بوده و اخيرا نظر روان‏شناسان را بيش از گذشته به خود جلب كرده‏است. در اين بخش آراء برخي از فلاسفه و روان‏شناسان معروف پيرامون اين مسئله را بررسي مي‏كنيم:

* امام فخر رازي پس از اشاره به راههايي 57 كه فلاسفه و متكلمان براي اثبات وجود خدا پيموده‏اند گفته است:

«برخي بر اين باورند كه علم به وجود خدا بديهي است. زيرا انسان هنگامي كه با محنت‏ها و بلاها مواجه مي‏شود نفس خود را چنين مي‏يابد كه به‏سوي موجودي توانا تضرع مي‏نمايد تا او را از آن بلاها نجات دهد، و اهل تصوف و عارفان نيز بر اين باورند كه علم به وجود خدا بديهي است».58

* صدرالمتالهين نيز در كتاب مبداء و معاد فطري بودن وجود خدا را يادآور شده و گفته‏است:

«وجود واجب تعالي ـ چنانكه گفته شده‏است ـ امري فطري است، زيرا انسان به هنگام رويارويي با شرايط هولناك به سائقه خلقت (فطرت) خود به خدا توكل كرده و به‏طور غريزي به مسبب‏الاسباب و آنكه دشواري‏ها را آسان مي‏سازد روي مي‏آورد، هرچند به اين گرايش فطري و غريزي خود توجه (علم به علم) نداشته باشد. بدين جهت اكثر عرفا به حالتي كه انسان در لحظه‏هاي خطر مانند غرق شدن و سوختن در خود احساس مي‏كند بر اثبات وجود خدا استدلال مي‏كنند و در كلام الهي نيز به اين مطلب اشاره شده است».59

* پاسكال رياضيدان معروف فرانسوي در قرن هفدهم ميلادي 60 براين عقيده است كه محبت امري است الهي كه برتر از عقل مي‏باشد براين اساس او بنياد علم و اعتقاد را بر اشراق قلبي قرار داده مي‏گويد:

«به وجود خدا دل گواهي مي‏دهد نه عقل، و ايمان از اين راه به‏دست مي‏آيد» و نيز مي‏گويد: «دل دلايلي دارد كه عقل را به‏آن دسترسي نيست».61

* مالبرانش از حكماي فرانسه در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هيجدهم ميلادي62در باب روح و معرفت انسان بياني دارد كه نتيجه آن اين است كه اولا: آنچه متعلق حقيقي ادراك انسان است وجود خدا است ثانيا: اين معرفت بديهي و بي‏واسطه حاصل مي‏شود. چنانكه گفته است:

«روح انسان هرچند بظاهر به تن پيوسته است ولي پيوستگي حقيقي و اصلي او به خدا است، اما چون انسان گناهكار شده به تن متوجه گرديده و اتصالش به مبداء ضعيف شده‏است، بايد بكوشد كه آن اتصال قوت بگيرد و هرچه اين پيوستگي بيشتر قوت يابد روشنايي علم بهتر تابش خواهد داشت.

روح نمي‏تواند ادراك كند مگر آنچه را با او متحد و پيوسته است. و چون به جسم پيوستگي حقيقي ندارد و اتصالش در واقع به خدا است، فقط وجود خدا را ادراك مي‏كند... از اين بيان روشن مي‏شود كه ذات باري اثبات لازم ندارد. وجودش بديهي و علم انسان به هستي او ضروري است و نفس انسان خدا را مستقيما و بلاواسطه ادراك مي‏كند».63

* از دانشمنداني كه در اين باره مطالعات علمي گسترده‏اي انجام داده، ويليام جيمز روان‏شناس معروف آمريكايي در نيمه دوم قرن نوزدهم و دهه اول قرن بيستم ميلادي 64 مي‏باشد، وي اين موضوع را به شيوه معمول در روان‏شناسي مورد بحث قرار داده و سرانجام نتيجه گرفته است كه مبناي مذهب دل و جاذبه‏هاي دروني و اشراقاتي است كه از ضمير ناخودآگاه انسان مايه مي‏گيرد. اينك بخشي از آراء او را يادآور مي‏شويم:

1 ـ مايك قاعده خوبي در روان‏شناسي داريم و آن اين‏است كه هرگاه بخواهيم يك عضوي را بشناسيم، جستجو و مطالعه مي‏كنيم كه كار و عمل خصوصي آن عضو كدام است، يعني آن عضو چه عمل و كاري انجام مي‏دهد كه عضوهاي ديگر آن كار را انجام نمي‏دهند، مطمئنا اين روش در اين كار ما نيز مفيد خواهد بود. خصوصيات آزمايش‏هاي مذهبي، يعني آن چيزي كه از روي آن مي‏توان آزمايش‏هاي مذهبي را از ديگر رويدادهاي زندگي جدا ساخت، عوامل و خصوصياتي هستند كه جز در آزمايش‏هاي مذهبي جاي ديگر آنها را نمي‏توان يافت، و البته يك چنين خصوصياتي را ما مي‏توانيم در آزمايش‏هاي مذهبي حالت‏هاي شديد آن را بررسي كرده و تحت مطالعه قرار دهيم65

2 ـ مايه اوليه مفهومات مذهبي از اعتقادات قلبي سرچشمه مي‏گيرد و سپس فلسفه و استدلال‏هاي تعقلي آن مفهومات را تحت نظم و فرمول درمي‏آورند، آنچه در اين ساختمان استحكام و اطمينان مي‏دهد از اعماق قلب بيرون مي‏آيد و آنچه سر و صورت به آن مي‏بخشد كار مهندس عقل و منطق است، فطرت و قلب جلو مي‏رود و عقل به دنبال او همراهي مي‏كند.

فراموش نفرماييد كه من هيچوقت نمي‏گويم در قلمرو مذهب، قلب و باطن بايستي پيشرو باشد، آنچه من مي‏خواهم بگويم اين است كه عملا اين گونه‏است، نه آنكه بايد و بهتر است كه اين گونه باشد66

3 ـ من به خوبي مي‏پذيرم كه سرچشمه زندگي مذهبي دل است، و قبول هم دارم كه فرمولها و دستورالعمل‏هاي فلسفي و خداشناسي مانند مطالب ترجمه‏شده‏اي است كه اصل آن به زبان ديگري باشد.

4 ـ ما حس مي‏كنيم در وجود ما يك عيب و نقصي هست كه مايه ناآرامي ما است، و نيز حس مي‏كنيم كه هرگاه با قدرتي مافوق خود ارتباط حاصل كنيم مي‏توانيم خود را از اين ناآرامي و ناراحتي نجات دهيم.

از آنجا كه بشر از آن عيب و نقصي كه در او هست رنج مي‏برد و آن را محكوم مي‏داند، از لحاظ فكر كاملتر از اين نقصان است، و همين امر براي او كافي است كه به يك حقيقت عاليتر متوسل شود، ... آدمي به اين‏جا مي‏رسد كه درمي‏يابد آن خودي از او كه بالاي اين ناراحتي‏ها و ناآرامي‏ها مي‏باشد با يك حقيقت عاليتري كه از او جدا نيست مرتبط است، اين حقيقت عاليتر در هستي‏هاي خارج از او تصرف داشته و ممكن است نسبت به او كمك‏كار و مددكار باشد و هنگامي‏كه وجود نازل و پايين مرتبه او به گرداب و غرقاب است پناهگاه و كشتي نجات او خواهد بود.

اين كه بشر مي‏گويد: «اين كنم يا آن كنم» اين تلاش‏هاي دروني، و اينكه مركز نيرو و فعاليت خود را از قسمت پايين به بالا منتقل مي‏كند و جزء پايين را ترك مي‏گويد، اينها همه نشان مي‏دهد كه آن نيروي كمك‏كار خارج از اوست وبا اين همه بي‏نهايت متحد با او مي‏باشد.67

5 ـ به‏نظر من هرگاه ضمير آگاه خود را دنبال كنيم، به ماوراء اين جهان محسوس و عقلاني ـ كه بعد ديگري از هستي ماست ـ مي‏رسد، نام آن را هرچه مي‏خواهيد بگذاريد، ماوراء طبيعت يا عالم غيب و اسرار.

اين عالم غيب اسرارآميز كه مورد بحث ماست يك عالم خيالي و وهمي نيست، زيرا چنانكه مي‏بينيم در اين دنياي محسوس اثر و عمل دارد، وقتي ما با آن عالم ارتباط پيدا مي‏كنيم، ما را دگرگون مي‏كند، ما آدم نوي مي‏شويم، مثل اينكه روح نوي در ما دميده باشند، اعمال و رفتار ما كاملا عوض مي‏شود، پس به چه دليل بعضي از فلاسفه اين عالم را عالم غيرواقعي و غيرحقيقي مي‏دانند. آيا يك امر غير حقيقي و غير واقعي مي‏تواند در عالم واقعي و حقيقي مؤثر باشد؟

دراين‏جا من فقط اعتقادات قلبي و فطري نوع بشر را بيان مي‏كنم و آن اين‏است كه: خداوند وجود دارد چرا كه او در زندگي ما اثر واقعي و حقيقي دارد.68

حاصل مطالب ياد شده نكات زير است:

1 ـ حس مذهبي يكي از احساسات اصيل روان انسان است كه در ضمير ناخودآگاه او جاي دارد.

2 ـ روش كشف اين حس همان روش معمول در روان‏شناسي است، يعني اثبات يك حس دروني از طريق مطالعه آثار ويژه آن.

3 ـ از مطالعات روان‏شناسانه به دست مي‏آيد كه نوع انسان احساس مي‏كند كه در او نقصان و كاستي يافت مي‏شود و او مي‏تواند از طريق ارتباط با نيرويي برتر اين نقصان و كاستي را برطرف سازد، آن نيروي برتر در عين اينكه جدا از اوست، ولي با بعد برين روح (ضمير ناخودآگاه) او ارتباط عميق دارد.

4 ـ آن قدرت ماوراء طبيعي كه انسان احساس مي‏كند، و براي رفع كاستي‏هاي خود از او استمداد مي‏جويد امري تخيلي و پنداري نيست، زيرا در زندگي روحي انسان آثار حقيقي و واقعي مهمي دارد.

/ 14