مزار شهيد
مدتى پيكر پاك و مطهر ميثم پس از شهادتش بر سر دار بود. ابن زياد براى اهانت بيشتر به ميثم اجازه نداد كه بدن مقدس او را فرود آورده و به خاك بسپارند; به علاوه مىخواست با استمرار اين صحنه، زهر چشم بيشترى از مردم بگيرد و به آنان بفهماند كه سزاى مدافعان و پيروان على عليه السلام چنين است، ولى غافل از آن بود كه شهيد، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مىدهد، الهام مىبخشد، اميد مىآفريند و مايه ترس و تزلزل حكومتهاى جور و ستم است.هفت تن از مسلمانان غيور و متعهد كه از همكاران او و خرما فروش بودند، اين صحنه را نتوانستند تحمل كنند كه ميثم شهيد، همچنان بالاى دار بماند; با هم، هم پيمان شدند تا پيكر شهيد را برداشته و به خاك بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى كه به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبيرى انديشيدند و نقشه را به اين صورت عملى ساختند كه: شبانه در نزديكيهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ايستادند.نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى كه چند نفر ديگر از دوستان شهيد، براى نجات پيكر مقدس «ميثم» از آتش دور شده بودند. طبيعتا، ماموران كه در روشنايى آتش ايستاده بودند، چشمشان صحنه تاريك محل دار را نمىديد. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز كردند و آن طرفتر در محل بركه آبى كه خشك شده بود دفن نمودند.صبح شد. ماموران جنازه را بر دار نديدند; خبر به «ابن زياد» رسيد. ابن زياد مىدانست كه مدفن او مزار هواداران على عليه السلام خواهد شد. از اين رو جمع انبوهى را براى يافتن جنازه ميثم، مامور تفتيش و جستجوى وسيع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند، اثرى از جنازه نيافتند و مايوس گشتند. (29)اينك مزار شهيد يك مشهد است و به شهادت ايستاده است. گواه پيروزى حق و شاهد رسوايى و نابودى باطل است. در سرزمين عراق در محلى ميان نجف اشرف و كوفه، بارگاهى است كه مدفن «ميثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام ميثم به عنوان يار و مصاحب على - عليه السلام نوشته شده است.«ميثم» يكپارچه تلاش و اشتياق بود. در راه تثبيتحق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهاى اصيلى كه به خاموشى مىگراييد، جان بر كف و شهادتطلب بود. او با وارستگى و ايمانى استوار و جهادى پايدار، رهروى راستين در مسير حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و تجسمى والا از عقيده و جهاد بود.سزاوار است كه جويندگان حق و پويندگان راه پاكى كه ميثم به انجام رسانيد، به آن يگانه اقتدا كنند و در انديشه و كردار و در فكر و عمل، گام، جاى گام او بگذارند. كه او «اسوه» بود.و پيروى از اسوههاى كمال، وظيفه كمال جويان است.شهيدان، اينگونه در تداوم راهشان توسط پيروان وفادار، به حيات جاويد مىرسند.سلام خدا و فرشتگان وپاكان بر «ميثم تمار»، كه هنوز هم چراغى روشن بر سر راه انسانيت است، نور مىدهد و «راه» مىنمايد.«پايان»منابع تحقيق
1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، بيست جلد، چاپ اول، دار احياء الكتب العربيه، بيروت.2. الامين، سيد محسن، اعيان الشيعه، ده جلد، دارالتعارف، بيروت 1403ق.3. ابن حجر عسقلانى، الاصابة في تمييز الصحابه، داراحياء التراث العربى، بيروت 1328ق.4. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، انتشارات جاويدان، تهران.5. نفس المهموم، ترجمه شعرانى، كتابفروشى اسلاميه، تهران 1374.6. سفينة البحار، انتشارات فراهانى.7. مفيد، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،كنگره شيخ مفيد، قم1413ق.8. كشى، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.9. مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت 1403ق.(1). شرح ابن ابي الحديد، ج2، ص291.(2). ابن حجر عسقلانى، الاصابة في معرفة الصحابه،ج3، ص4.(3). شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، ص59.(4). شيخ مفيد، ارشاد، ج1، ص323; شرح ابن ابى الحديد، ج2، ص291.(5). سفينة البحار، ج2، ص524.(6). سفينة البحار; ج2، ص525 ; بحار الانوار، ج41، ص268.(7). شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص60; شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ص276; بحار الانوار، ج40، ص200:(وفى الصدر لباناتاذا ضاق لها صدرى نكت الارض بالكفوابديت لها سرى فمهما تنبت الارضفذاك النبت من بذرى(8). بحار الانوار، ج53 ص112; سفينة البحار، ج2، ص524.(9). جواد محدثى، اسير آزادى بخش، ص46، قطعه «به شهادت سوگند».(10). بحار الانوار، ج20، ص383.(11). شرح ابن ابى الحديد، ج2، ص292; شيخ مفيد، ارشاد، ج1، ص324.(12). رجال كشى، ص85.(13). رجال كشى، ص86.(14). بحار الانوار، ج42، ص128; سفينة البحار، ج2، ص524.(15). سفينة البحار، ج2، ص524.(16). شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص59. 17). در اصطلاح علما اين آگاهى «علم بلايا و منايا» ناميده مىشود.(18). رجال كشى، ص80.(19). بحار الانوار، ج42، ص125.(20). بحار الانوار، ج45، ص202.(21). يكى از حرفهها و شغلهاى ميثم.(22). سفينة البحار، ج1، ص205; نفس المهموم، ص60.(23). شرح ابن ابى الحديد، ج2، ص292; اعيان الشيعه، ج10، ص198.(24). شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص59.(25). شرح ابن ابى الحديد، ج2، ص293; بحار الانوار، ج42، ص124.(26). در گذشته به دار آويختن، بيشتر به اين صورت بود كه شخص را با طناب از دار مىآويختند، ولى نه از گلو، بلكه از كتفها. مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلكه بر اثر فشار طناب و گرسنگى و). . ). پس از چندى به تدريج جان مىداد.(27). شرح ابن ابى الحديد، ج2، ص294; بحار الانوار، ج42، ص125.(28). رجال كشى، ص87.(29). رجال كشى، ص83.