شود زندگى تنگ از خوى بد
به رنج و عذاب افتى آخر از او
تو از زشتخوئى شوى زشت رو
مبادت نظر هيچگه سوى بد
تو از زشتخوئى شوى زشت رو
تو از زشتخوئى شوى زشت رو
تو را چشم دل كور و گوش ار كر است،
به بيدارى دل خدا بين شوى
سوى علم تا كشور چين شوى
چه سودى ز چشم و ز گوش سر است
سوى علم تا كشور چين شوى
سوى علم تا كشور چين شوى
تواضع بود نردبان شرف
دگر پلّه آن سخاء است و جود
چه ماند ترا گر سخاوت نبود
چو گوهر نباشد، چه ارزد صدف
چه ماند ترا گر سخاوت نبود
چه ماند ترا گر سخاوت نبود