فصل بيست و يكم كلماتى كه با «من» آغاز مىشوند
856 «من ساء خلقه ضاق رزقه. من كرم خلقه اتّسع رزقه» كسى كه بد خوى باشد تنگ روزى است. هر كس خوش خوى باشد روزيش زياد گردد
بود تنگ روزى، نكوهيده خوى
در رزق و روزى چو ايزد گشاد،
بپاكيزه خود هر چه او خواست داد
چو خار است در چشم مردم هم اوى
بپاكيزه خود هر چه او خواست داد
بپاكيزه خود هر چه او خواست داد
مگو تا توانى گزاف و دروغ
بناراستى گر شدى نامور،
كست راست باور ندارد دگر
چراغ دروغ است، بس بىفروغ
كست راست باور ندارد دگر
كست راست باور ندارد دگر
چو كس وقت فقر و بوقت غنى،
نترسد ز پيش آمد روزگار
چو كوه است در جاى خود استوار
ز افراط و تفريط باشد جدا،
چو كوه است در جاى خود استوار
چو كوه است در جاى خود استوار