مكن دست حاجت بهر سو دراز
كه چون كس تو را دستگيرى كند،
تو گردى اسير او اميرى كند
مبر پيش هر بىنيازى نياز
تو گردى اسير او اميرى كند
تو گردى اسير او اميرى كند
بكس راز خود تا توانى مگوى
كه، دانا نباشد مصون از خطا
كه، نادان نيارد امانت بجا
چو گفتى، نماند ترا. آبروى
كه، نادان نيارد امانت بجا
كه، نادان نيارد امانت بجا
چو نيكى كنىّ و نسازى عيان،
ز منّت، رود ارزش و قدر كار
بتر نيست از شخص منّت گذار
به پنهان نمودن، شود زنده آن
بتر نيست از شخص منّت گذار
بتر نيست از شخص منّت گذار