سلمان و بلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سلمان و بلال - نسخه متنی

جواد محدثی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مرحوم علامه مجلسى در بيان حالات سلمان ، ضمن نقل مطلب فوق ، گفتگوى مفصل و طولانى اى را نقل مى كند
كه ميان سلمان فارسى و يكى از ارواح مردگان آن قبرستان انجام گرفته است و آن صدائى كه از يك قبر، به
پاسخگوئى سلمان پرداخت ، از علت بهشت رفتن ، نحوه جان كندن خود، علت تفضل و رحمت خدا، خصلت ها و
كارهائى كه در دنيا مى كرده ، سؤ الاتى كه پس از قبض روح از او شده ، عوالم شب اول قبر، عالم برزخ و
بسيارى مطالب ديگر با سلمان گفتگو مى كرد... (47)
اين گفتگوى سلمان با اموات ، نشانه اى بود بر اينكه سلمان رفتنى است و اجل او فرا رسيده و لحظه ديدار،
نزديك است .

به خانه برگشت . اينك آماده هجرت بزرگ به سوى پروردگار است . آماده است تا وديعه و امانت جان را به
خداى جان آفرين باز گرداند.

سلمان در بستر مرگ است . در آخرين لحظات ، و در آستانه جدائى جان از تن ، كسى به عيادتش مى آيد. سلمان
مى گريد. آن شخص مى پرسد: چرا گريه مى كنى ، در صورتيكه پيامبر، هنگام وفات ، از تو راضى بود؟

سلمان جواب مى دهد: بخدا سوگند گريه ام از ترس مرگ يا طمع به دنيا نيست بلكه بخاطر توصيه پيامبر است
كه ميفرمود: بايد نصيب هر يك از شما از دنيا، همچون رهتوشه يك مسافر باشد. اينك من در حالى از دنيا مى
روم كه اينهمه وسائل ، پيرامون من هست (در حاليكه در كنارش فقط آفتابه اى بود و كاسه اى ...!).

آن مرد از سلمان مى خواهد كه او را نصيحتى كند.

سلمان مى گويد: در هر حكمى كه مى كنى ، در هر تصميمى كه مى گيرى ، و هنگام دست دراز كردن براى هر تقسيمى
، خدا را بياور... (48)
بامداد است و چيزى نمانده كه مرغ جانش از قفس تن پرواز كند.

همسرش را صدا مى زند كه : آن امانت نهفته اى را كه گفته بودم پنهان كنى ، بياور.

امانت را مى آورد. امانت بسته اى است كه كيسه مشكى معطر در آن قرار دارد و سلمان آنرا در روز فتح
جلولاء بدست آورده است و براى روز مرگ خويش نگهداشته كه خود را با آن خوشبو و معطر سازد.

كاسه اى آب مى طلبد و مشك را در آن مى ريزد و با دست ، بهم مى زند و به همسرش مى دهد كه به اطراف بسترش
بپاشد و مى گويد: مخلوقاتى نزد من مى آيند كه غذا نمى خورند ولى بوى خوش را دوست مى دارند.

همسرش چنان مى كند كه او مى گويد. آنگاه مى گويد: در را ببند و در كنارى بشين . زن به دستورش عمل مى كند.

زاذان كه در خدمت سلمان است مى گويد:

چه كسى شما را غسل مى دهد؟

سلمان : آنكس كه پيامبر را غسل داد.

- او در مدينه است و شما در مدائن ، چگونه ممكن است شما را غسل دهد؟

سلمان : همينكه چانه ام را بستى صداى پاى او را مى شنوى . مرا رسول الله (ص ) از اين مطلب ، آگاه كرده است
.

زاذان مى گويد: همينكه روح پاكش از اين جهان رخت بربست و چانه اش را بستم و جلوى در آمدم ، ديدم
اميرالمؤ منين (ع ) با قنبر پياده شدند. حضرت پرسيد:

سلمان وفات كرد؟

- آرى .

حضرت ، روپوش از روى سلمان برداشت . سلمان ، لبخندى بر سيماى امام زد.

امام - خوشا به حالت ،اى اباعبدالله (كنيه سلمان ) هنگاميكه حضور پيامبر رسيدى به او بگو كه با من چه
كردند!...

حضرت ، سلمان را آماده دفن نمود و پس از كفن ، بر او نماز خواند، با تكبيرى بلند. و همراهش دو نفر ديگر
هم بودند، كه يكى جعفر بن ابيطالب ، برادر آنحضرت ، و ديگرى حضرت خضر بود و با هر يك از اين دو هفتاد
صف از فرشتگان بودند كه در هر صفى هزاران ملائكه حضور داشتند. (49)
در آخرين لحظه اى كه على (ع ) با سلمان وداع مى كرد، هديه بزرگ خويش ‍ را بصورت اين دو بيت شعر زير، كه
بسى پر مفهوم و زيبا است ، تقديم داشت و بر كفن سلمان نوشت :

/ 32