چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقي
چو در ميان مراد آوريد دست اميد
سمند دولت اگر چند سرکشيده رود
نميخوريد زماني غم وفاداران
به وجه مرحمت اي ساکنان صدر جلال
ز روي حافظ و اين آستانه ياد آريد
ز عاشقان به سرود و ترانه ياد آريد
ز عهد صحبت ما در ميانه ياد آريد
ز همرهان به سر تازيانه ياد آريد
ز بيوفايي دور زمانه ياد آريد
ز روي حافظ و اين آستانه ياد آريد
ز روي حافظ و اين آستانه ياد آريد
غزل 242
بيا که رايت منصور پادشاه رسيد
جمال بخت ز روي ظفر نقاب انداخت
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
ز قاطعان طريق اين زمان شوند ايمن
عزيز مصر به رغم برادران غيور
کجاست صوفي دجال فعل ملحدشکل
صبا بگو که چهها بر سرم در اين غم عشق
ز شوق روي تو شاها بدين اسير فراق
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد55
نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد
کمال عدل به فرياد دادخواه رسيد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسيد
قوافل دل و دانش که مرد راه رسيد
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسيد
بگو بسوز که مهدي دين پناه رسيد
ز آتش دل سوزان و دود آه رسيد
همان رسيد کز آتش به برگ کاه رسيد
ز ورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد55
ز ورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد55
غزل 243
بوي خوش تو هر که ز باد صبا شنيد
اي شاه حسن چشم به حال گدا فکن
خوش ميکنم به باده مشکين مشام جان
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت 57
يا رب کجاست محرم رازي که يک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنيد59
از يار آشنا سخن آشنا شنيد
کاين گوش بس حکايت شاه و گدا شنيد
کز دلق پوش صومعه بوي ريا شنيد56
58 در حيرتم که باده فروش از کجا شنيد
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنيد59
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنيد59