غزل 357
در خرابات مغان نور خدا ميبينم122
جلوه بر من مفروش اي ملک الحاج که تو
خواهم از زلف بتان نافه گشايي کردن
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب124
هر دم از روي تو نقشي زندم راه خيال
کس نديدهست ز مشک ختن و نافه چين
آن چه من هر سحر از باد صبا ميبينم
اين عجب بين که چه نوري ز کجا ميبينم
خانه ميبيني و من خانه خدا ميبينم
فکر دور است همانا که خطا ميبينم123
اين همه از نظر لطف شما ميبينم
با که گويم که در اين پرده چهها ميبينم
آن چه من هر سحر از باد صبا ميبينم
آن چه من هر سحر از باد صبا ميبينم
1) چنين است در ي و ص . خ ق ل و سودي : نه از حافظ محتمل است باحتمالي ضعيف بنابر فرض صحت اين نسخ اخيره که اين غزل شايد في الواقع از خود حافظ نبوده بلکه از يکي از معاصرين او بوده باستقبال غزل ديگرخواجه بهمين وزن و قافيه:
بثمرگان سيه کردي هزاران رخنه درونيم
دوستان عيب نظربازي حافظ مکنيد
که من او را ز محبان شما ميبينم125 126
که سهواً در ديوان خواجه داخل شده است)،
که من او را ز محبان شما ميبينم125 126
که من او را ز محبان شما ميبينم125 126