شهود طرفين - خوارج از دیدگاه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خوارج از دیدگاه نهج البلاغه - نسخه متنی

حسین نوری همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهود طرفين

ده نفر از بزرگان عراق:

ده نفر از بزرگان عراق:

"1" عبدالله ابن عباس "2" اشعث بن قيس "3" سعد بن قيس همدانى "4" ورقاء بن شمس "5" عبدالله بن طفيل "6" حجر بن عدى كندى "7" عبدالله ابن حجل البكرى. "8" عقبه بن زياد "9" يزيد بن حجيه التميمى "10" مالك بن كعب الارحبى.

ده نفر از بزرگان شام:

"1" ابوالاعمور عمرو بن سفيان سلمى "2" حبيب بن مسلمه فهرى، "3" مخارق بن حارث زيارى "4" زمل بن عمر و عذرى "5" حمزه بن مالك همدانى "6"
عبدالرحمان بن خالد بن وليد مخزومى "7" سبيع بن خضرمى "8" علقمه بن زياد خضرمى "9" عقبه بن ابى سفيان "10" يزيد بن حرعبسى. [ انساب الاشراف ص 335. ]

اميرمومنان و وفاء به پيمان

مفاد عهدنامه با درخواست بيشتر افسران و سربازان عراق با عجله و شتاب چنانكه گفتيم در يك كنفرانس نظامى تنظيم گرديد، و حضرت اميرمومنان "ع" با اينكه قلبا رضايت نداشت ولى به اكراه آن را پذيرفت و چون حضرتش زعيم ملت عراق است ناگزير بايد طبق تعهد خود آن را اجرا و عملى سازد.

و يكى از امتيازات روشن او آنست كه خود را در برابر قوانين اسلام سخت ملزم مى داند و اجراء قانون را ولو در حق خويش بر زعامت و رهبرى خود مقدم مى دارد و يكى از قوانين برجسته اسلامى همانطور كه مى دانيم وفاى به پيمان است كه قسمت مهمى از نظامات و تشكيلات جامعه ى اسلامى بر اساس آن استوار گرديده است و اكنون صفحه ى جديدى در تاريخ زندگى حضرت على كه شاگرد ممتاز اسلام و مرد پيمان است، درباره ى وفاء به پيمان گشوده مى شود و او را از رهبران حيله گر و پيمان شكن جدا مى سازد.

آغاز غوغاى خوارج

اشعث افسر ماجراجوى عراقى بلافاصله عهدنامه را كه مى توان آن را اعلاميه ى پيمان صلح موقت ناميد، در برابر صفوف نظاميان عراق با صداى بلند مى خواند و آنان را از مفاد آن آگاه مى ساخت كه ناگهان در ميان درياى آرام سربازان عراق موجى از همهمه و خروش برخاست و سكوت را شكست و رفته رفته وسعت پيدا كرد ولى طولى نكشيد كه به فريادهاى بلند و پياپى و پرهيجان تبديل گرديد و مضمون همه ى اين فريادها اين بود: لا حكم الا لله لا لك يا على و لا لمعاويه. [ شرح خوئى ج 8 ص 133. ] يعنى فرمانروائى تنها از آن خداست نه به تو مى رسد اى على و نه به معاويه كه بر ما فرمان دهيد.

سپس، به اميرمومنان گفتند: ما كه با كنفرانس حكمين را اجراى عهدنامه موافقت كرديم و به آن راضى شديم، اشتباه كرديم، حال متوجه شديم كه چه اشتباه بزرگى كرديم و اكنون توبه مى كنيم و تو نيز اى على چون مانند ما جريان حكمين را پذيرفتى اشتباه كردى و بايد مانند ما از عهد و پيمان خويش بگذرى و در انظار ملت به اشتباه خود اعتراف كنى و در پيشگاه خداوند توبه نمائى حضرت از شنيدن اين سخن ناراحت شد و فرياد زد اى واى بر شما [ شرح خوئى ج 4 ص 106 ] آيا پس از قبول يك پيمان بزرگ نظامى و رضايت دادن به اجراى آن
اكنون پيمان شكنى كنم؟ و به قانون اسلام پشت پا بزنم؟ مگر نه اين است كه قرآن مجيد مى گويد: اوفوا بالعهد [ شرح خوئى جلد 17 ص 34. ] به پيمان خويش وفادار باشيد اما گروه خوارج بر سخن خويش اصرار ورزيدند و اميرمومنان نيز بر وفاء به پيمان خويش محكم تر از كوه ايستادگى كرد و هرگونه اعتراضى را ضمنا محكوم ساخت، چنانكه خطاب به آنها فرمود: ابعد ان كتبناه ننقضه آيا پس از نوشته و عهد كردن پيمان بشكنيم؟. [ المجموعه الكامله ج 5 ص 122. ]

خوارج دست آويز دشمنان على شدند

نارسائى فكرى و جهل خوارج كه موجب عصيان و سركشى آنها گرديد زمينه را اعمال كينه توزى و تعصبات ضد انسانى افراد سرشناسى فراهم ساخت.

يكى از آن افراد خطرناك اشعث بن قيس بود كه با نظر اميرمومنان "ع" و برخى ياران فدائى و دورانديش او مانند مالك اشتر كه مصمم بودند جنگ را در صفين در حالى كه در آستانه فتح و ظفر بودند ادامه دهند، تا معاويه و همفكرانش را كه خارى بر سر راه پيشرفت حكومت اميرمومنان بودند از ميان بردارند، مخالفت كرد و زمينه ى يك ضربه ى بزرگ به حكومت حضرت را طرح ريزى كرد.

ما، در گذشته قسمتى از بيوگرافى او را و همچنين موانعى را كه او بر سر راه پيشرفت فرمانروائى اميرمومنان "ع" به وجود آورد خاطرنشان ساختيم، اينك با چهره خطرناك ديگرى آشنا مى شويم:

چهره ابوموسى

فرد ديگرى كه در غوغاى خوارج نقش بزرگى داشت و با افكار ارتجاعى و اعمال سبكسرانه ى خويش مسير حكومت اسلامى را منحرف ساخت، ابوموسى
اشعرى است كه مى توان او را مجسمه ى حماقت و خودخواهى ناميد.

او با اينكه چندين سال از زندگى خود را در مجالست و مصاحبت با پيغمبر بزرگ اسلام "ص" بسر برد، ولى در نتيجه حماقت و كوتاه فكرى خود هرگز نتوانست هدفهاى ترقى بخش اسلام را درك كند و به واقعيت و فلسفه ى اسلام آنچنان كه پيامبر "ص" مى خواست آشنا شود او تنها به فورمول هاى خشكى از اسلام و به برخى مسائل آن هم به طور سطحى آشنا گشت.

او مرد مرده دل و كم تحرك و ساده لوحى بود كه در دوران زندگيش اسلام را از ديد انزوا و سازش با همه و آرامش و سكون ولو به قيمت از دست رفتن حقايق و واقعيات باشد، مى نگريست، و درست مى توان او را نقطه ى مقابل حضرت اميرمومنان و شاگردان مكتب انسان پرورش كه فرادى جوشان و پرتحرك بودند دانست، يعنى على "ع" مظهر انقلاب و جنبش و اعتلا و سربلندى اسلام، و ابوموسى خواستار سكوت و قناعت به وضع موجود بود.

بينش و طرز تفكر او

ابوموسى مى گشت تا در ميان آيات و روايات اسلامى، مطالبى را به دست بياورد كه مردم را به سكوت و سازش با وضع موجود و احتياط در جميع امور دعوت كرده باشد، تا بدان وسيله مسلمانان را از حركت و جنبشى كه به رهبرى اميرمومنان "ع" آغاز كرده بودند بازدارد.

او به شخصيت حضرت على "ع" هر چند از نظر اينكه در حوزه اسلام به عاليترين درجه ى تكامل و تربيت اسلامى نائل گرديده و از علوم اسلامى و الهى كاملا بهره مند شده ظاهرا اعتراف مى كرد، اما از آن جهت كه على "ع" رهبر مبارزى است و دست به اقدامات اصلاحى بزرگى زده و مى خواهد دستهاى استثمارگران و استعمارگران را از جامعه اسلامى دور سازد، و مى خواهد حكومت عادلانه اى بر اساس مساوات و آزادى هر چند به قيمت از دست دادن طلحه و زبير و مبارزه خونين با معاويه و ريخته شدن خون هزاران سرباز اسلامى باشد، برقرار
سازد، و دست خائنين به ملت و ثروتهاى ملى را از جامعه كوتاه كند او را دوست نمى دارد از او حمايت نمى كند چنانكه به مردم كوفه مى گفت امام هدى و بيعته صحيحه الا. انه لا يجوز القتال معه لاهل القبله [ شرح خوئى ج 20 صفحه ى 365 نامه ى 62. ]

يعنى: على پيشواى روشنگرى است و بيعت مردم با او بر اساس آزادى و رضايت مردم صورت گرفته و صحيح است ولى به همراهى او مبارزه كردن با مسلمانان جائز نيست.

او با اين فكر غلط بزرگترين ضربه را به مبارزات انقلابى على "ع" وارد ساخت و گروهى از مسلمانان تن پرور و سست عنصر را با خود هم عقيده كرد و عملا ميدان را براى معاويه و دشمنان ديگر اسلام باز نمود.

او لااقل به اين آيه روشن و سازنده ى قرآن هم توجه نكرد كه مى گويد:

و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان الله يحب المقسطين. [ سوره حجرات آيه 9. ]

يعنى هرگاه در جامعه ى اسلامى دو گروه پديدار گشت كه دست به مبارزات مسلحانه در برابر هم زدند، بر شما مسلمانان لازم است كه زمينه اصلاح راميان آن دو گروه فراهم سازيد و اگر يكى از آن دو گروه در مقابل ديگرى استبداد به خرج داد و در برابر حق تسليم نشد، در اين صورت وظيفه شما اين است كه به گروه ديگر كه طرفدار حق و حقيقت مى باشند بپيونديد تا به كمك يكديگر گروه باطل را به تسليم وادار نمائيد.

او آنقدر افكارش پائين بود كه براى عوام فريبان و نيرنگبازانى كه ماسك اسلام به چهره زده اند و براى پيشرفت منويات ناميمون خويش به اسلام ظاهرى و به انجام برخى جزئيات و اعمال تشريفاتى اسلام تظاهر مى كردند احترام قائل شد و مبارزه با آن را گناه بزرگى قلمداد كرد و مردم را از پيروى رهبر خجسته اسلامى يعنى على "ع" بازداشت
آن هنگام كه فرماندار كوفه بود و ارتش اسلام به رهبرى اميرمومنان مشغول مبارزه و سركوبى بيدادگران و تبعيض خواهانى چون طلحه و زبير بود و مى بايست بنابر وظيفه ى فرمانداريش سرباز و اسلحه و خوار و بار به ميدان جنگ بفرستد از اين وظيفه حياتى و حساس خوددارى مى كرد و چنين كارى را به مصلحت اسلام نمى دانست.

او نه تنها از انجام اين وظيفه خوددارى مى كرد بلك رسما با نظر اميرمومنان اظهار مخالفت مى كرد و مجامعى را در حوزه فرمانروائيش كوفه تشكيل مى داد و در آن مجامع به سخنرانى مى پرداخت، و در ضمن آن مردم را از تحرك و جنبش عليه يغماگران و استعمارگران برحذر مى داشت، در اين هنگام اميرمومنان چون افكار پريشان اين فرماندار ارتجاعى را شنيد با فرستادن فرزند برومندش حضرت مجتبى "ع" و افسرانى رشيد مانند عمار و مالك بانضمام نامه اى شديداللحن او را به مبارزه و همفكرى و اتحاد دعوت كرد، اينك متن نامه.

الى ابى موسى الاشعرى، و هو عامله على الكوفه، و قد بلغه عنه تثبيطه الناس عن الخروج اليه لما ندبهم لحرب اصحاب الجمل.

من عبدالله على اميرالمومنين الى عبدالله بن قيس.

اما بعد، فقد بلغنى عنك قول هو لك و عليك، فاذا قدم رسولى عليك فارفع ذيلك، و اشدد مئزرك و اخرج من حجرك و اندب من معك، فان حققت فانفذ و ان تفشلت فابعد!

و ايم الله لتوتين من حيث انت و لا تترك حتى يخلط زبدك بخاثرك و ذائبك بجامدك، و حتى تعجل عن قعدتك و تحذر من امامك كحذرك من خلفك و ما هى بالهوينى التى ترجو، ولكنها الداهيه الكبرى، يركب جملها، و يذلل صعبها و يسهل جبلها.

فاعقل عقلك و املك امرك وخذ نصيبك و حظك.

فان كرهت فتنح الى غير رحب و لا فى نجاه، فبالحرى لتكفين و انت نائم، حتى، لا يقال: اين فلان؟ و الله انه لحق مع محق، و ما ابالى ما صنع
الملحدون، والسلام. [ نامه 63 ص 453. ]

نامه ايست از طرف على عليه السلام به ابوموسى اشعرى كه عامل و كارگزار آن حضرت در كوفه بود، انگيزه نامه اين بود كه به حضرتش گزارش داده بودند كه ابوموسى به جاى تشويق مردم براى شركت در جنگ جمل و پاسخ مثبت به دعوت اميرمومنان آنها را از اطاعت و همكارى با آن حضرت بازمى دارد، اينك متن نامه:

از طرف بنده خدا على اميرالمومنين به سوى عبدالله بن قيس.

اما بعد: سخنى از تو براى من گزارش كرده اند كه همانطور كه به سود است به زيان تو هم تمام خواهد شد، هنگامى كه پيك من به سوى تو آمد بى درنگ خودت را جمع آورى كن و كمرت را محكم ببند و از جايگاهت خارج شو و افراد خود را احضار كن آن وقت اگر به حقيقت كار ما آگاه شدى به ما نزديك شو و اگر در شك و حيرت فرورفتى از ما كناره بگير، سوگند به خداوند در هر كجا و در هر شرايطى باشى گرفتار خواهى شد، و رهايى نمى يابى تا آنكه گوشت و استخوانت به هم كوبيده شود و تر و خشكت به هم آميخته گردد و ظاهر و باطنت آشكار شود، و فرصت نشستن و كنار آمدن نيافته از پس كار همچون پيش بترسى و برحذر باشى.

اين پيش آمد فتنه جمل آنچنان كه اميدوار شده اى براى تو آسان نمى گذرد بلكه حادثه بزرگى خواهد بود كه بايد بر شتر آن سوار شده و دشواريهايش را برطرف كرده و كوهها و ناهمواريهايش را صاف نمود.

بنابراين بيد خرد و انديشه ات را به كار بندى و بر اوضاع خود مسلط باشى، و ثمره كارت را بيابى و اگر نمى خواهى بايد دور شوى بدون خوش آمد و بدون بهره و نتيجه، و دور از سعادت و رشد، تو كه در خواب باشى قطعا ديگران وظيفه ى تو را انجام داده و كارهاى تو را به عهده مى گيرند، و تو آنچنان فراموش مى شوى كه نپرسند فلانى كجاست، به نام خدا سوگند كه اين راه حق است و به دست ذى حق و با



صلاحيتى اداره مى شود و از افرادى كه از حق و حقيقت كناره مى گيرند باكى ندارم.

با اينكه او دمبدم خموده تر و سست تر مى شد و بر انحراف خويش استوارتر مى گشت، بالاخره آن دو افسر ورزيده يعنى عمار و مالك اشتر براى يك هشدار جدى دادن به ابوموسى فرماندار كوفه وارد شهر كوفه گشتند و اخطار فوق را كه رهبر اسلام به او نوشته بود رساندند.

او هم مردم كوفه را در مسجد بزرگ شهر احضار كرد و در برابر آنان و دو افسر نامبرده چنين گفت:

/ 61