امّ سـلمـه مـى گـويـد: شـبـى پـيـامـبـر(ص ) مـهـمـان خـانـه مـن بـود. نـيـمـه هاى شب ، حضرت در مـحـل خـوابـش نـبـود. بـا كـنـجـكـاوى بـه دنـبـال او گـشـتـم . او گـوشـه اى در حال عبادت بود و مثل ابر بهاران مى گريست و مى گفت :(اَللّهُمَّ وَلاتَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً)(8)خدايا! لحظه اى من را به حال خودم وامگذار.پـيـامـبـر اكـرم (ص ) كـه اول شـخـصـيـت عـالم وجـود اسـت و خـداونـد عـزوجـل كـسـى را مـثـل آن حـضـرت نـيـافـريـد، بـا آن مـقام معنوى به درگاه الهى عرض مى كند: پروردگارا! يك لحظه من را به حال خودم وامگذار!وقـتـى حـضـرت در دل شـب ، بـا اشـك و آه و صـورتِ بـر روى خـاك ، ايـن نـاله را دارد، حال ما بدون اين حالات مى خواهيم به راحتى از اين دنيا برويم ؟! و اللّه كار بسيار مشكلى است ! مـطـلب را سـاده نـگـيريد! درك اين كه (مطلب مهمّ است )، خود (مهم ) مى باشد! اگر نسبت به (مـهـمّ بـودن ) آن آگـاه بـاشـيـم ، شـايـد روزى بـه دنـبـال آن بـرويـم و هـرگـاه بـه مـهـم بـودن آن واقـف نـبـاشـيـم ، بـه دنـبـال آن نـخـواهـيـم رفـت . بـه عنوان مثال انسان بيمار براى درمان خود، رنج هاى فراوانى را تحمل مى كند، بسيارى از وقت و پولش را صرف مى كند تا خود را به دكتر برساند و معالجه شود، اما انسان سالم چون نيازى به دكتر ندارد در فكر آن هم نيست . در امور معنوى نيز چنين است .اگـر بـدانيم دستانمان خالى است ، آيا در دل شب برنمى خيزيم و از درگاه الهى گدايى نمى كـنـيـم ؟ مـا نـمـى دانـيـم كـه دسـتـانـمـان خـالى اسـت . بـنـابـر ايـن بـيـدارى (دل شـب ) نـداريـم !هـر كـه