معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 111 *****
     باشيم ، اين معنا بيشتر روشن مى گردد ، چون حسن عبارت از موافقت و سازگارى شيئى حسن و خوب است با آن غرضى و هدفى كه از آن چيز منظور است.
     و ما مى بينيم كه اجزاى هستى و ابعاض اين نظام عام عالمى با يكديگر متوافق و سازگارند و حاشا كه رب العالمين چيزى را خلق كرده باشد كه اجزاى آن با هم ناسازگار باشد ، اين جزء آن جزء را باطل كند و آن ، اين را خنثى سازد و در نتيجه و سرانجام غرضش از خلقت آن چيز حاصل نگردد و يا چيزى را خلق كند كه مزاحم خود او شود و او را در رسيدن به غرض از خلقت آن چيز عاجز سازد ، و يا اراده اى كه از خلقت اين نظام عجيب و محير الفكر داشته ، باطل سازد ، چگونه چنين احتمالى درباره خداى تعالى ممكن است ؟ با اينكه خودش در معرفى خود فرموده:" و هو القاهر فوق عباده!" (18/انعام) و نيز فرموده:" و ما كان الله ليعجزه من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا!" (44/فاطر)
     پس خداى تعالى مقهور چيزى نمى شود و چيزى او را در آنچه از خلقش و در بندگانش اراده كند عاجز نمى سازد .
     بنا بر اين هر نعمتى در عالم وجود حسنه و خوب است ، چون منسوب به خداى تعالى است و ساخته او است ، همچنان كه هر سيئه ، هر بدى و بلائى نيز( هر چند كه از نظر نسبتى كه بين موجودات برقرار است منسوب به خداوند تبارك و تعالى است،) سيئه و بد است!
     اين آن حقيقتى است كه آيه مورد بحث آن را افاده نموده مى فرمايد:
" و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عند الله ، و ان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك ، قل كل من عند الله ، فما لهؤلاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا!"(78/نسا)
      و در جاى ديگر مى فرمايد:
" فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه الا انما طائرهم عند الله و لكن اكثرهم لا يعلمون !"(131/اعراف)
     و از اين قبيل آيات ديگر .
     اين از جهت حسنه و اما از جهت سيئة قرآن كريم سيئه و بلاهاى انسانها را به خود انسانها نسبت مى دهد ، در سوره مورد بحث مى فرمايد:
" ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك!" (79/نسا)
     و در آيه 30 سوره شورى مى فرمايد:
     " و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير!"
     و نيز در آيه 53 سوره انفال مى فرمايد:
     " ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم!"
     و نيز در آيه 11 سوره رعد مى فرمايد:

***** صفحه 112 *****
     " ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم!"
     و آياتى ديگر از اين قبيل .
     توضيح مطلب اين است كه آيات قبل(همانطور كه ملاحظه كرديد،) اين بلاها و مصائب را مانند حسنات امورى دانست كه خلقتشان حسن و نيكو است و هيچ زشتى و بدى در خلقت آنها نيست ، پس براى بد بودن آنها وجهى باقى نمى ماند ، مگر اين توجيه كه با طبع موجودى ديگر سازگار نيست ، مثلا خلقت عقرب خوب و حسنه است و بدى آن فقط به خاطر اين است كه نيش آن با سلامتى و راحتى انسانها سازگار نيست ، پس بالاخره برگشت ويرانگرى سيل و نيش عقرب و مصائبى ديگر مثل آن به اين است كه خداى تعالى كه تاكنون نعمت سلامتى را به فلان شخص داده بود ، از امروز تا فلان روز اين عافيت را بوسيله گزيدن عقرب از او گرفته  و يا نعمت خانه و اثاثى كه به شخص سيل زده داده بود ، بعد از آمدن سيل به او نداده است پس برگشت مصائب به امرى عدمى است و يا به عبارت ديگر به ندادن خدا است كه خود امرى عدمى است و آيه زير اين معنا را كاملا روشن ساخته ، مى فرمايد:
" ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده ، و هو العزيز الحكيم!" (2/فاطر)
     آنگاه بيان مى كند كه امساك جود و يا ساده تر بگويم ندادن خدا نعمتى را به چيزى يا به كسى ، يا زياد دادن ، يا كم دادن تابع و برابر مقدار ظرفيتى است كه در آن چيز و يا آن شخص است و بيش از آن مقدارى كه داده شده ، ظرفيت نداشته است ، همچنان كه خودش در مثالى كه زده مى فرمايد:
     " انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها !"(17/رعد)  و نيز فرموده:
     " و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم!" (21/حجر)
     بنا بر اين خداى تعالى به هر كس و به هر چيز به آن مقدار كه ظرفيت و استحقاق دارد عطا مى فرمايد كه تعيين اين مقدار در حيطه علم خود او است ، همچنانكه فرموده:  " الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير !"(14/ملک)
     و معلوم است كه نعمت و نقمت و بلا و رخاى هر چيزى به نسبت خود آن چيز است ، كه اين را نيز در آيه زير بيان نموده مى فرمايد:" لكل وجهة هو موليها!"(148/بقره) و معلوم است كه هر موجودى به سوى وجهه اى روان است كه خاص خود او و غايتى مناسب به حال او است .
     اين جا است كه خواننده محترم مى تواند حدس بزند كه سراء و ضراء ، نعمت ، نقمت ، بلا به اين انسان( كه از نظر قرآن كريم در ظرف اختيار زندگى مى كند،) امورى است مربوط به اختيار خود انسان : براى اينكه انسان در صراطى واقع است كه آخر اين صراط در صورت درست رفتن، سعادت و در صورت نادرست رفتن، شقاوت است و دخالت اختيار آدمى در سلوك درست و نادرست قابل انكار نيست .

***** صفحه 113 *****
     و قرآن كريم اين حدس شما را تصديق دارد و مى فرمايد:
" ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم!"
(53/انفال)
     و به حكم اين آيه شريفه نيت هاى پاك و اعمال صالح در روى آورى نعمتى كه به آدمى اختصاص مى يابد دخالت دارد و چون دخالت دارد وقتى كسى نيت و اعمال خود را تغيير دهد خداى تعالى نيز رفتار خود را تغيير مى دهد و رحمت خود را از آنان امساك مى كند ، همچنانكه خودش فرمود:
     " و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير!" (30/شوري)
      كه به حكم اين آيه شريفه نيز اعمال انسانها در نزول آنچه بر سر آدمى نازل مى شود و آنچه از مصائب كه به وى روى مى آورد دخالت دارند و نيز مى فرمايد:
     " ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك!" (79/نسا)
         و زنهار كه نپندارى كه خداى سبحان هنگامى كه اين آيه را به پيامبر گراميش صلى الله عليه وآله وسلّم وحى مى نمود ، اين حقيقت روشن را فراموش كرده و يادش رفته بود كه قبلا با جمله" الله خالق كل شى ء!" و آيه:" الذى احسن كل شى ء خلقه!" آن را روشن ساخته و فرموده بود : كه هر چيزى كه به دست ما خلق شده فى نفسه و قطع نظر از مزاحمتى كه ممكن است با چيز ديگر داشته باشد حسن است، زيرا خداى تعالى منزه است از فراموشى و خود او فرموده:" و ما كان ربك نسيا!"(64/مريم)
     بنا بر اين معناى اينكه در آيه مورد بحث فرمود:" ما اصابك من حسنة ...!" اين است كه آنچه از حسنه و خير به تو مى رسد( كه البته هر چه به تو برسد حسنه است!) از ناحيه خداى تعالى است و آنچه از سيئه و شرور به تو برسد كه البته نسبت به حال تو سيئه و شر است چون با مقاصد و آمال و خواست تو سازگار نيست و گر نه آن نيز براى خودش حسنه است ، بايد بدانى كه نفس خودت به اختيار سوئش آن سيئه و آن شر را به سوى تو كشانيد ، و با زبان حال آن را از خداى تعالى درخواست كرد ، و خداى تعالى بزرگتر از آن است كه ابتداء شرى و يا ضررى متوجه تو بسازد .
     آيه مورد بحث همانطور كه قبلا گفتيم هر چند خطاب را متوجه شخص رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم كرده ليكن معناى آن عمومى و شامل همه مردم است و به عبارت ديگر اين آيه مانند دو آيه ديگر يعنى آيه شريفه:" ذلك بان الله لم يك مغيرا ...!" و آيه شريفه:" و ما اصابكم من مصيبة ... !" در صدد بيان مطلبى عمومى است و در عين اينكه متكفل خطاب فردى است ، خطاب در آن خطابى اجتماعى نيز هست : براى اينكه مجتمع انسانى براى خود كينونتى انسانى و اراده اى اختيارى دارد غير آن كينونت و اختيارى كه فرد دارد .
پس مجتمع ، كينونت و وجودى دارد ، كه گذشتگان و آيندگان از افراد در آن مستهلك هستند و به همين جهت نسل موجود از آن مؤاخذه مى شود به سيئات گذشتگان

***** صفحه 114 *****
     مردگان مؤاخذه مى شوند به سيئات زندگان  و افرادى كه اقدامى به گناه نكرده اند مؤاخذه مى شوند به گناهان افرادى كه مرتكب گناه شده اند و ... با اينكه اين مؤاخذه به حسب حكمى كه تك تك افراد دارند هرگز صحيح نيست ، پس معلوم مى شود اجتماع هم براى خود كينونتى دارد.( و ما در جلد دوم الميزان آنجا كه درباره احكام اعمال بحث مى كرديم مطالبى در اين باره ايراد كرديم .)
     آيه مورد بحث كه خطاب را متوجه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم كرده از اين بابت بوده كه آن جناب در جنگ احد صدمه ها ديد: زخمى در صورت مباركش وارد آمد ، دندانهاى شريفش شكست ، مسلمانانى كشته و زخمى شدند و خود آن جناب مستحق چنين مصائبى نبود ، چون پيامبرى معصوم بود .
     مع ذلك در اين آيه مصائب را مستند به خود آن حضرت كرده و در آياتى ديگر مستند به مجتمع مسلمانان نموده و توجيهش اين است كه آنجا كه مصائب به مجتمع نسبت داده شده ، چون كه مجتمع فرمان خدا و رسول را مخالفت كردند و اين مخالفت باعث سيئه و مصيبت شد : مصيبت و سيئه اى كه دست مجتمع آن را به بار آورد ، مجتمعى كه آن جناب هم در آن قرار داشت و آنجا كه به شخص شريف آن حضرت نسبت داده شده است .
     لذا از اين رو است كه آن جناب مسؤوليتى را قبول فرموده كه از همان آغاز كار معلوم بود كه اين مصائب و سيئات را در پى دارد و آن مسؤوليت نبوت و دعوت بشر به سوى خداى تعالى است بر بصيرت ، پس اين مصائب در حقيقت نسبت به آن جناب جنبه محنت الهيه و نعمتى را دارد كه صاحبش را به درجاتى بالا مى برد.
     و اين تنها امت اسلام نيست كه قرآن كريم مصائبش را مستند به خودش مى داند بلكه از نظر قرآن كريم هر مصيبتى و بلائى كه بر هر قومى نازل شود ، مستند به اعمال آن قوم است و ما ايمان داريم كه قرآن كريم جز به حق نظر نمى دهد و از نظر قرآن آنچه خيرات و حسنات به قومى برسد از ناحيه خداى سبحان است .
     بله در اين ميان آيات ديگرى هست كه چه بسا پاره اى از حسنات را تا اندازه اى به اعمال انسانها نسبت دهد، از آن جمله آيات زير است ، توجه بفرمائيد:
     " و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء!"(96/اعراف)
     " وجعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا وكانوا باياتنا يوقنون!" (24/سجده)
      " و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين"(86/انبيا)
      و آيات قرآنى در اين معنا بسيار است .
     به جز اينكه خداى سبحان در كلام مجيدش خاطرنشان مى سازد كه هيچ خلقى از خلائقش بر هيچ هدفى از اهدافش نمى رسد و به سوى هيچ خيرى از خيراتش راه نمى يابد مگر به تقديرى كه خداى تعالى برايش مقدر كرده  و مگر از راهى كه او پيش پايش بگذارد، در اين باره مى خوانيم:
     " الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى!"(50/طه)

***** صفحه 115 *****
     " و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا!"(21/نور)
     با در نظر گرفتن اين دو آيه و آيات قبل معناى ديگرى براى مساله مورد بحث( يعنى اين كه چگونه حسنات مستند به خداى تعالى است،) به دست مى آيد و آن اين است كه انسان داراى هيچ حسنه اى نمى شود مگر آنكه خداى تعالى به او تمليك كند و او را به آن حسنه برساند ، بنا بر اين حسنات هر چه هست از خداى تعالى است و سيئات از انسانها است و با در نظر گرفتن اين حقيقت معناى آيه مورد بحث كه مى فرمايد:" ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ...!" (79/نسا)روشن مى گردد .
     پس حسنات از يك نظر از آن خدا است ، براى اين كه خالق آنها خدا است و حسنات هر چه باشند مخلوق او هستند  و از سوى ديگر گفتيم : كه خلقت با حسن ، لازم و لا ينفك يكديگر بوده و از نظر ديگر باز از آن خدا است ، چون حسنات خيراتند و خيرات به دست خدا است و غير خداى تعالى كسى مالك آن نيست مگر آنكه او به وى تمليك كرده باشد .
     و هيچ نوع از انواع سيئات به ساحت قدس او مستند نيست ، براى اين كه به آن جهت كه سيئه است خلق نشده و كار خداى تعالى خلقت و آفريدن است و سيئه به بيانى كه گذشت ، خلقت بردار نيست ، چون امرى عدمى است ، مثلا اگر انسانى دچار سيئه اى باشد در حقيقت فاقد رحمتى از طرف خداى تعالى است و اين فقدان هم مستند به اعمال گذشته او است ، او كارى كرده كه نتيجه اش اين شده كه خداى تعالى رحمت خود را نسبت به او امساك نموده است .
     و اما سيئة و حسنه به معناى معصيت و اطاعت در تفسير آيه شريفه: " ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا ...!" (26/بقره )در جلد اول الميزان گفتيم كه استناد هر دو به خداى تعالى به چه معنا است .
     و تو خواننده محترم اگر در تفسير آيه مورد بحث به كتب تفاسير مراجعه كنى به اقوالى مختلف و آرا و هوا و هوسهاى گوناگونى برخورد مى كنى و نيز انواع و اقسام اشكالاتى را خواهى ديد كه مبهوت مى گردى و من اميد آن دارم به همين مقدار كه ما در اينجا در اختيارت گذاشتيم براى تو و براى هر كسى كه بخواهد در كلام خداى تعالى تدبر كند ، كافى باشد .
     چيزى كه هست اين تذكر را نبايد از ياد برد كه جهات بحث بايد از يكديگر تفكيك شود و نيز بايد با عرف و اصلاحى كه قرآن كريم براى خود در معناى حسنه و سيئه و نعمت و نقمت دارد آشنا بود و نيز بايد بين شخصيت فردى و شخصيت مجتمع فرق گذاشت و بين آن دو خلط نكرد تا نتيجه بحث به دست آيد.
الميزان ج : 5  ص : 0 1

***** صفحه 116 *****


فصل شانزدهم: سحر و جادو


بحث فلسفي درباره:
 سحر و جادو
     جاى هيچ ترديد نيست كه بر خلاف عادت جاريه ، افعالى خارق العاده وجود دارد ، حال يا خود ما آنرا بچشم ديده ايم  و يا آنكه بطور متواتر از ديگران شنيده و يقين پيدا كرده ايم  و بسيار كم هستند كسانيكه از افعال خارق العاده چيزى يا كم و يا زياد نديده و نشنيده باشند  و بسيارى از اين كارها از كسانى سر مى زند كه با اعتياد و تمرين ، نيروى انجام آنرا يافته اند ، مثلا مي توانند زهر كشنده را بخورند و يا بار سنگين و خارج از طاقت يك انسان عادى را بردارند  و يا روى طنابي كه خود در دو طرف بلندى بسته اند راه مى روند  و يا امثال اينگونه خوارق عادت .
     و بسيارى ديگر از آنها اعمالى است كه بر اسباب طبيعى و پنهان از حس و درك مردم متكى است  و خلاصه صاحب عمل باسبابى دست مى زند كه ديگران آن اسباب را نشناخته اند ، مانند كسيكه داخل آتش مي شود و نمي سوزد ، بخاطر اينكه داروى طلق بخود ماليده  و يا نامه اى مينويسد كه غير خودش كسى خطوط آنرا نمى بيند ، چون با چيزى( از قبيل آب پياز ، مترجم) نوشته ، كه جز در هنگام برخورد آن باتش خطوطش ظاهر نمي شود .
     بسيارى ديگر از اينگونه كارها بوسيله سرعت حركت انجام مى پذيرد ، سرعتى كه بيننده آنرا تشخيص ندهد  و چنين بپندارد كه عمل نامبرده بدون هيچ سبب طبيعى اينطور خارق العاده انجام يافته ، مانند كارهائى كه شعبده بازان انجام مى دهند.
     همه اينها افعالى هستند كه مستند باسباب عادى مي باشند ، چيزيكه هست ما سببيت آن اسباب را نشناخته ايم  و بدين جهت پوشيده از حس ما است و يا براى ما غير مقدور است .
در اين ميان افعال خارق العاده ديگرى است ، كه مستند به هيچ سبب از اسباب طبيعى و عادى نيست ، مانند خبر دادن از غيب، و مخصوصا آنچه مربوط به آينده است و نيز مانند ايجاد محبت و دشمنى،  گشودن گره ها ،  گره زدن گشوده ها ،  بخواب كردن

***** صفحه 117 *****
     بيمار كردن ،  يا خواب بندى و احضار و حركت دادن اشياء با اراده و از اين قبيل كارهائيكه مرتاض ها انجام مي دهند  و بهيچ وجه قابل انكار هم نيست ، يا خودمان بعضى از آنها را ديده ايم و يا برايمان آنقدر نقل كرده اند كه ديگر قابل انكار نيست .
     و اينك در همين عصر حاضر از اين مرتاضان هندى و ايرانى و غربى جماعتى هستند ، كه انواعى از اينگونه كارهاى خارق العاده را مى كنند .
     اينگونه كارها هر چند سبب مادى و طبيعى ندارند  و لكن اگر بطور كامل در طريقه انجام رياضت هائيكه قدرت بر اين خوارق را به آدمى مى دهد ، دقت و تامل كنيم  و نيز تجارب علنى و اراده اينگونه افراد را در نظر بگيريم ، برايمان معلوم مي شود : كه اينگونه كارها با همه اختلافي كه در نوع آنها است ، مستند به قوت اراده و شدت ايمان به تاثير اراده است ، چون اراده تابع علم و ايمان قبلى است ، هر چه ايمان آدمى به تاثير اراده بيشتر شد ! اراده هم مؤثرتر مي شود ، گاهى اين ايمان و علم بدون هيچ قيد و شرطى پيدا مي شود و گاهى در صورت وجود شرائطى مخصوص دست مي دهد ، مثل ايمان باينكه اگر فلان خط مخصوص را با مدادى مخصوص و در مكانى مخصوص بنويسيم ، باعث فلان نوع محبت و دشمنى مي شود  و يا اگر آينه اى را در برابر طفلى مخصوص قرار دهيم، روح فلانى احضار مى گردد  و يا اگر فلان افسون مخصوص را بخوانيم ، آن روح حاضر مي شود  و از اين قبيل قيد و شرطها كه در حقيقت شرط پيدا شدن اراده فاعل است ، پس وقتى علم بحد تمام و كمال رسيد ، و قطعى گرديد ، بحواس ظاهر انسان حس درك و مشاهده آن امر قطعى را مي دهد ، تو گوئى چشم آنرا مى بيند ، و گوش آنرا مى شنود .
     خود شما خواننده عزيز مى توانى صحت اين گفتار را بيازمائى ، باينكه به نفس خود تلقين كنى : كه فلان چيز و يا فلان شخص الان نزد من حاضر است و دارى او را مشاهده مى كنى ، وقتى اين تلقين زياد شد ، رفته رفته بدون شك مى پندارى كه او نزدت حاضر است، بطوريكه اصلا باور نمى كنى كه حاضر نباشد ، و از اين بالاتر ، اصلا متوجه غير او نمى شوى آنوقت است كه او را بهمان طور كه مى خواستى روبروى خودت مى بينى و از همين باب تلقين است كه در تواريخ مى خوانيم : بعضى از اطباء امراض كشنده اى را معالجه كرده اند ، يعنى بمريض قبولانده اند كه تو هيچ مرضى ندارى ، و او هم باورش شده، و بهبود يافته است .
     خوب ، وقتى مطلب از اين قرار باشد و قوت اراده اينقدر اثر داشته باشد، بنا بر اين اگر اراده انسان قوى شد ، ممكن است كه در غير انسان هم اثر بگذارد ، باين معنا كه اراده صاحب اراده در ديگران كه هيچ اراده اى ندارند اثر بگذارد ، در اينجا نيز دو جور ممكن است ، يكى بدون هيچ قيد و شرط و يكى در صورت وجود پاره اى شرائط .
     پس ، از آنچه تا اينجا گفته شد ، چند مطلب روشن گرديد:
اول اينكه ملاك در اين گونه تاثيرها بودن علم جازم و قطعى براى آنكسى است كه خارق عادت انجام مي دهد و اما اينكه اين علم با خارج هم مطابق باشد ، لزومى ندارد ،

***** صفحه 118 *****
     به شهادت اينكه گفتيم اگر خود شما مطلبى را در نفس خود تلقين كنى ، بهمان جور كه تلقين كرده اى آنرا مى بينى  و در آخر از ترس مرده اى كه تصور كرده اى از گور درآمده و تو را تعقيب مى كند ، پا بفرار مى گذارى ( و نيز بشهادت اينكه دارندگان قدرت تسخير كواكب ، چون معتقد شدند كه ارواحى وابسته ستارگان است  و اگر ستاره اى تسخير شود ، آن روح هم كه وابسته به آنست مسخر مى گردد ، لذا با همين اعتقاد باطل كارهائى خارق العاده انجام مى دهند ، با اينكه در خارج چنين روحى وجود ندارد .
     و اى بسا كه آن ملائكه و شياطين هم كه دعانويسان و افسون گران نامهائى براى آنها استخراج مى كنند  و بطريقى مخصوص آن نامها را مى خوانند و نتيجه هم مى گيرند ، از همين قبيل باشد .
     و همچنين آنچه را كه دارندگان قدرت احضار ارواح دارند ، چون ايشان دليلى بيش از اين ندارند ، كه روح فلان شخص در قوه خياليه آن و يا بگو در مقابل حواس ظاهرى آنان حاضر شده  و اما اين ادعا را نمى توانند بكنند ، كه براستى و واقعا آن روح در خارج حضور يافته است ، چون اگر اينطور بود ، بايد همه حاضران در مجلس روح نامبرده را ببينند ، چون همه حضار حس و درك طبيعى وى را دارند ، پس اگر آنها نمى بينند  و تنها تسخير كننده آن روح را مى بيند ، معلوم مى شود روحى حاضر نشده ، بلكه تلقين و ايمان آن آقا باعث شده كه چنين چيزى را در برابر خود احساس كند .
     با اين بيان ، شبهه ديگرى هم كه در مسئله احضار روح هست حل مي شود ، البته اين اشكال در خصوص احضار روح كسى است كه بيدار و مشغول كار خويش است ، و هيچ اطلاعى ندارد كه در فلان محل روح او را احضار كرده اند .
     اشكال اين است كه مگر آدمى چند تا روح دارد ، كه يكى با خودش باشد ، و يكى بمجلس احضار ارواح برود .
     و نيز با اين بيان شبهه اى ديگر حل مي شود  و آن اين استكه روح جوهرى است مجرد ، كه هيچ نسبتى با مكان و زمانى معين ندارد  و باز شبهه سومى كه با بيان ما دفع مي شود اين استكه يك روح كه نزد شخصى حاضر مي شود ، چه بسا كه نزد ديگرى حاضر شود  و نيز شبهه چهارمى كه دفع مى گردد اين است كه : روح بسيار شده كه وقتى احضار مي شود و از او چيزى مى پرسند دروغ مى گويد ، جملات و يا سخنانش يكديگر را تكذيب مي نمايد .
     پس جواب همه اين چهار اشكال اين شد كه روح وقتى احضار مي شود چنان نيست كه واقعا در خارج ماده تحقق يافته باشد ، بلكه روح شخص مورد نظر در مشاعر احضار كننده حاضر شده و او آنرا از راه تلقين پيش روى خود احساس مى كند و سخنانى از او مى شنود ، نه اينكه واقعا و در خارج مانند ساير موجودات مادى و طبيعى حاضر شود .
نكته دوم : اينكه دارنده چنين اراده مؤثر ، اى بسا در اراده خود بر نيروى نفس و ثبات شخصيت خود اعتماد كند ، مانند غالب مرتاضان ، و بنا براين اراده آنان قهرا محدود

***** صفحه 119 *****
     و اثر آن مفيد خواهد بود ، هم براى صاحب اراده ، و هم در خارج .
     و چه بسا مي شود كه وى مانند انبياء و اولياء كه داراى مقام عبوديت براى خدا هستند  و نيز مانند مؤمنين كه داراى يقين بخدا هستند ، در اراده خود ، اعتماد به پروردگار خود كنند ، اينچنين صاحبان اراده هيچ چيزى را اراده نمى كنند ، مگر براى پروردگارشان  و نيز بمدد او  و اين قسم اراده ، اراده ايست طاهر ، كه نفس صاحبش نه بهيچ وجه استقلالى از خود دارد  و نه بهيچ رنگى از رنگهاى تمايلات نفسانى متلون مى شود  و نه جز بحق بر چيز ديگرى اعتماد مى كند ، پس چنين اراده اى در حقيقت اراده ربانى است كه ) مانند اراده خود خدا ( محدود و مقيد به چيزى نيست .
     قسم دوم از اراده كه گفتيم اراده انبياء و اولياء و صاحبان يقين است ، از نظر مورد ، دو قسم است ، يكى اينكه موردش مورد تحدى باشد  و بخواهد مثلا نبوت خود را اثبات كند ، كه در اينصورت آن عمل خارق العاده اي كه باين منظور مى آورد معجزه است و قسم دوم كه موردش مورد تحدى نيست ، كرامت است و اگر دنبال دعائى باشد استجابت دعا است .
     و قسم اول اگر از باب خبرگيرى  و يا طلب يارى از جن  و يا ارواح و امثال آن باشد، نامش را كهانت مى گذارند  و اگر با دعا و افسون و يا طلسمى باشد سحر مى نامند.
     نكته سوم : اينكه خارق العاده هر چه باشد ، دائر مدار قوت اراده است ، كه خود مراتبى از شدت و ضعف دارد و چون چنين است ممكن است بعضى از اراده ها اثر بعضى ديگر را خنثى سازد ، همانطور كه مى بينيم معجزه موسى سحر ساحران را باطل مى كند و يا آنكه اراده بعضى از نفوس در بعضى از نفوس مؤثر نيفتد بخاطر اينكه نفس صاحب اراده ضعيف تر ، و آنديگرى قوى تر باشد ، و اين اختلافها در فن تنويم مغناطيسى ، و احضار ارواح ، مسلم است.
الميزان ج : 1  ص :  363
بحث علمى درباره:
سحر و جادو
     علومى كه از عجائب و غرائب آثار بحث مى كند ، بسيار است ، بطوريكه نميتوان در تقسيم آنها ضابطه اى كلى دست داد ، لذا در اين بحث معروفترين آنها را كه در ميان متخصصين آنها شهرت دارد نام مى بريم .
1-  علم سيميا، كه موضوع بحثش هماهنگ ساختن و خلط كردن قواى ارادى با قواى مخصوص مادى است براى دست يابى و تحصيل قدرت در تصرفات عجيب و غريب در امور طبيعى كه يكى از اقسام آن تصرف در خيال مردم است ، كه آنرا سحر ديدگان می

***** صفحه 120 *****
     نامند ، و اين فن از تمامى فنون سحر مسلم تر و صادق تر است .
     2- علم ليميا ، كه از كيفيت تاثيرهاى ارادى ، در صورت اتصالش با ارواح قوى و عالى بحث مى كند ، كه مثلا اگر اراده من متصل و مربوط شد با ارواحي كه موكل ستارگان است ، چه حوادثى مى توانم پديد آورم ؟ و يا اگر اراده من متصل شد بارواحى كه موكل بر حوادثند  و بتوانم آن ارواح را مسخر خود كنم و يا اگر اراده ام متصل شد با اجنه  و توانستم آنان را مسخر خود كنم  و از آنها كمك بگيرم چه كارهائى ميتوانم انجام دهم ؟ كه اين علم را علم تسخيرات نيز مى گويند .
     3- علم هيميا، كه در تركيب قواى عالم بالا ، با عناصر عالم پائين ، بحث مى كند ، تا از اين راه به تاثيرهاى عجيبى دست يابد  و آن را علم طلسمات نيز ميگويند ، چون كواكب و اوضاع آسمانى با حوادث مادى زمين ارتباط دارند ، همانطورى كه عناصر و مركبات و كيفيات طبيعى آنها اينطورند ، پس اگر اشكال و يا بگو آن نقشه آسمانى كه مناسب با حادثه اى از حوادث است ، با صورت و شكل مادى آن حادثه تركيب شود ، آن حادثه پديد مى آيد ، مثلا اگر بتوانيم در اين علم بان شكل آسمانى كه مناسب با مردن فلان شخص ، يا زنده ماندنش و يا باقى ماندن فلان چيز مناسب است ، با شكل و صورت خود اين نامبرده ها تركيب شود ، منظور ما حاصل ميشود يعنى اولى ميميرد  و دومى زنده ميماند و سومى بقاء مى يابد  و اين معناى طلسم است .
     4- علم ريميا، و آن علمى است كه از استخدام قواى مادى بحث مى كند تا باثار عجيب آنها دست يابد ، بطوريكه در حس بيننده آثارى خارق العاده در آيد و اين را شعبده هم مي گويند .
     5- علم كيميا، چهار فن بالا با فن پنجمى كه نظير آنها است  و از كيفيت تبديل صورت يك عنصر ، بصورت عنصرى ديگر بحث مى كند يعنى علم كيميا همه را علوم خفيه پنجگانه مى نامند كه مرحوم شيخ بهائى در باره آنها فرموده : بهترين كتابيكه در اين فنون نوشته شده ، كتابى است كه من آنرا در هرات ديدم ، و نامش ( كله سر - همه اش سر) بود ، كه حروف آن از حروف اول اين چند اسم تركيب شده ، يعنى كاف كيميا و لام ليميا ، و هاء هيميا ، و سين سيميا و راء ريميا ، اين بود گفتار مرحوم بهائى.
     و نيز از جمله كتابهاى معتبر در اين فنون خفيه: كتاب خلاصه كتب بليناس و رساله هاى خسروشاهى  و ذخيره اسكندريه و سر مكتوم تاليف رازى و تسخيرات سكاكى  و اعمال الكواكب السبعة حكيم طمطم هندى است .
6- علم اعداد و اوفاق، باز از جمله علومى كه ملحق بعلوم پنج گانه بالا است ، علم اعداد و اوفاق است كه از ارتباطهائى كه ميانه اعداد و حروف و ميانه مقاصد آدمى است ، بحث مى كند عدد و يا حروفى كه مناسب با مطلوبش مي باشد در جدولهائى بشكل مثلث و يا مربع ، و يا غير آن ترتيب خاصى قرار مي دهد و در آخر آن نتيجه اى كه ميخواهد بدست

/ 14