***** صفحه 21 *****
- خورند، ما را به تعبير آن خبر ده، كه ما تو را از نيكوكاران مى يابيم! (36/يوسف)
و رؤياى پادشاه مصر را حكايت نموده مى فرمايد: پادشاه گفت:
- من در خواب مى بينم هفت گاو فربه را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند و هفت سنبله سبز و سنبله هاى خشك ديگر ، هان اى كرسى نشينان ، نظر دهيد مرا در رؤيايم ! (43/يوسف)
و نيز از خواب مادر موسى حكايت نموده مى فرمايد:
- و چون وحى كرديم به مادر تو آنچه وحى شدنى است كه او را در صندوق بگذار و بدريا بينداز!(7/قصص)
( چون در روايات آمده كه اين وحى بصورت رؤيا بوده است.)
و نيز خوابهايى از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم حكايت كرده مى فرمايد:
- زمانى كه خداوند ايشان را در عالم رؤيا به تو اندك نشان داد ، كه اگر ايشان را بسيار جلوه مى داد هر آينه سست مى شديد و در اينكه به جنگشان اقدام بكنيد يا نه نزاع مى كرديد.(43/انفال)
و باز فرموده:
- هر آينه خداوند صدق و حقيقت خواب رسولش را آشكار و محقق ساخت كه: بزودى ان شاء الله به مسجد الحرام وارد مى شويد، در حالى كه ايمن باشيد و سرهايتان تراشيده باشد و تقصير كرده باشيد و ترسى بر شما نباشد!(27/فتح)
و نيز مى فرمايد:
- ما خوابى كه به تو نشان داديم قرارش نداديم مگر فتنه و امتحان مردم!
(60/اسرا)
از دليل نقلى هم تعداد زيادى روايت از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و امامان اهل بيت عليهم السلام رسيده كه همه ، اين معنا را تاييد مى كنند.
و ليكن دانشمندان طبيعى اروپا ، رؤيا را يك واقعيت خارجى نمى دانند و برايش ارزش علمى قائل نيستند كه در باره حقيقت و ارتباطش با حوادث خارجى بحث كنند ، مگر عده اى از روانشناسان ايشان كه به شان آن اعتنا ورزيده عليه دسته اول به پاره اى از رؤياهاى صحيح استدلال كرده اند ، كه از حوادث آينده و يا امور پنهانى بطور شگفت آورى خبر داده ، بطورى كه ممكن نيست حمل بر اتفاق و صرف تصادف نمود ، و اينگونه خوابها آنقدر زياد و بطرق معتبر نقل شده كه ديگر نمى توان در باره آنها ترديد كرد و اين دسته ، از اينگونه خواب ها كه گفتيم( بطور اعجاب آورى از آينده و يا امور پنهانى خبر داده،) در كتب خود نقل كرده اند .
***** صفحه 22 *****
بحث 2- رؤيا داراى حقيقت است!
هيچ يك از ما نيست كه در زندگى خود خوابهايى نديده باشد كه به پاره اى امور پنهانى و يا مشكلات علمى و يا حوادث آينده از خير و شر دلالت نكرده باشد ، آرى از هر كه بپرسى يا خودش چنين رؤياهايى داشته و يا از ديگران شنيده و چنين امرى را نمى توان حمل بر اتفاق كرد و گفت كه: هيچ ارتباطى ميان آنها و تعبيرشان نيست ، مخصوصا خوابهاى صريحى كه اصلا احتياج به تعبير ندارد .
البته اين هم قابل انكار نيست كه رؤيا امرى است ادراكى ، كه قوه خيال در آن مؤثر و عامل است و اين قوه از قواى فعالى است كه دائما مشغول كار است ، بسيار مى شود كه عمل خود را از جهت اخبارى كه از ناحيه حس لامسه و يا سامعه و امثال آن وارد مى شود ادامه مى دهد و بسيار هم مى شود كه صورتهايى بسيط و يا مركب ، از صورتها و يا معناهايى كه در خزينه خود دارد گرفته و آنها را تحليل مى كند ، مانند تفصيلى كه در صورت انسان تام الخلقه هست گرفته به يك يك اعضاء ، از قبيل سر و دست و پا و غير آن تجزيه و تحليل مى كند ، و يا بسائط را گرفته تركيب مى نمايد ، مثلا از اعضايى كه جدا جدا در خزينه خود دارد انسانى مى سازد .
حال بسيار مى شود كه آنچه تركيب كرده با خارج مطابقت مى كند و بسيار هم مى شود كه مطابقت نمى كند ، مانند اين كه انسانى بى سر و يا ده سر بسازد .
و كوتاه سخن اينكه اسباب و عوامل خارجى كه محيط به بدن آدمى است ، از قبيل حرارت و برودت و امثال آن ، و همچنين عوامل داخلى كه بر آن عارض مى شود از قبيل مرض و ناملايمات و انحرافات مزاج و پرى معده و خستگى و غير آن ، همه در قوه مخيله و در نتيجه در خوابها تاثير مى گذارد .
و لذا مى بينيم كسى كه( در بيدارى و يا در خواب) حرارت و يا برودت شديد در او اثر كرده ، در خواب آتشى شعله ور و يا برف و سرمايى شديد مشاهده مى كند ، و كسى كه گرماى هوا در او اثر گذاشته و عرق او را جارى ساخته در خواب حمام گرم و يا خزينه و يا ريزش باران را مى بيند و نيز كسى كه مزاجش منحرف و يا دچار پرى معده شده خوابهاى پريشانى مى بيند كه سر و ته نداشته ، چيزى از آن نمى فهمد .
و همچنين اخلاق و سجاياى انسانى تاثير شديدى در نوع تخيل آدمى دارد ، كسى كه در بيدارى دچار عشق و محبت به شخصى شده و يا عملى را دوست مى دارد بطورى كه هيچگاه از ياد آن غافل نيست او در خواب هم همان شخص و همان چيز را مى بيند .
و شخص ضعيف النفسى كه در بيدارى همواره دچار ترس و وحشت است و اگر ناگهانى صدايى بشنود هزار خيال كرده امور هولناك بى نهايتى در نظرش مجسم مى شود ، او در خواب هم همين سنخ امور را مى بيند ، همچنين خشم و عداوت و عجب و تكبر و طمع و نظائر اينها هر كدام آدمى را به تخيل صورتهاى متسلسلى مناسب و ملائم خود وام
***** صفحه 23 *****
دارد و كمتر كسى است كه يكى از اين سجاياى اخلاقى بر طبيعتش غالب نباشد.
و بهمين جهت است كه اغلب رؤياها و خوابها از تخيلات نفسانى است كه يكى از آن اسباب ، خارجى و يا داخلى طبيعى و يا داخلى اخلاقى ، نفس را به تصور آنها واداشته است و در حقيقت نفس آدمى در اين خوابها همان كيفيت تاثير و نحوه عمل آن اسباب را در خودش حكايت مى كند و بس و آن خوابها حقيقت ديگرى غير اين حكايت ندارند.
اين است آن حقيقتى كه منكرين واقعيت رؤيا را به انكار واداشته ، و غير آنچه ما گفتيم دليل ديگرى نداشته و بغير شمردن عوامل مزبورى كه گفتيم ( در قوه خيال آدمى اثر مى گذارند،) مطلب علمى ديگرى ندارند .
و ما هم آنرا مسلم مى دانيم منتهى چيزى كه هست بايد به ايشان بگوييم دليل مذكور نمى تواند اثبات كند كه بطور كلى هر چه رؤيا هست از اين قبيل است و حقيقت و واقعيتى ندارد ، بله اين معنا را اثبات مى كند كه هر رؤيايى حقيقت نيست و اين غير مدعاى ايشان است ، مدعاى ايشان اين است كه همه خوابها خالى از حقيقت است .
آرى( همانطور كه گفتيم،) خوابهايى در اين ميان هست كه رؤياى صالح و صادق است و از حقائقى پرده برمى دارد كه هيچ راهى به انكار آن نيست و نمى توانيم بگوييم هيچگونه رابطه اى بين آنها و بين حوادث خارجى و امورى كه كشف و پيش بينى شده وجود ندارد .
پس ، از آنچه كه بيان شد اين معنا روشن گرديد كه بطور كلى هيچ يك از رؤياها خالى از حقيقت نيست به اين معنا كه اين ادراكات گوناگونى كه در خواب بر نفس آدمى عارض مى شود و ما آنها را رؤيا مى ناميم ريشه ها و اسبابى دارند كه باعث پيدايش آنها در نفس و ظهورشان در خيال مى شود ، و وجود اين ادراكات حكايت از تجسم آن اصول و اسبابى مى كند كه اصول و اسباب آنها است ، بنا بر اين( صحيح است بگوئيم،) براى هر رؤيايى تعبيرى هست ، ليكن تعبير بعضى از آنها عوامل طبيعى و بدنى در حال خواب است ، و تاويل بعضى ديگر عوامل اخلاقى است و بعضى ديگر سببهاى متفرقه اتفاقى است ، مانند كسى كه در حال فكر در امرى بخواب مى رود و در خواب رؤيايى مناسب آن مى بيند .
در آنچه گفته شد هيچ حرف و بحثى نيست و همه در باره آن متفقند. بحث و رد و قبولى كه هست همه در باره رؤيايى است كه نه اسباب خارجى طبيعى دارد و نه ريشه اش اسباب مزاجى و يا اتفاقى است و نه مستند به اسباب داخلى و اخلاقى است و در عين حال با حوادث خارجى و حقائق كونى ارتباط هم دارد .
بحث 3- خوابهاى راست
خوابهاى مورد بحث، يعنى آنهايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه
***** صفحه 24 *****
سابقه قبلى ندارند ارتباط دارد از آنجايى كه يكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نيامده از قبيل بخواب ديدن اينكه پس از مدتى چنين و چنان مى شود و عينا هم بشود اشكال شده است، كه معنا ندارد ميان امرى وجودى(رؤيا) و امرى عدمى(حادثه نيامده) ارتباط برقرار شود و يا به عبارت ديگر معقول نيست ميان رؤيا و امرى كه بوسيله يكى از عوامل مذكور در قبل ، از حواس ظاهر و اخلاقيات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشده ارتباط برقرار گردد. مثلا شخصى بدون هيچ سابقه اى در خواب ببيند كه در فلان محل دفينه اى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصيات را هم دارد و شكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است ، آنگاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمين را بكند و دفينه را با عين آن خصوصيات پيدا كند ، چون همانطور كه گفتيم معنا ندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بوده ارتباط برقرار شود .
و بهمين جهت در جواب اين اشكال گفته اند : اين ارتباط از اين راه برقرار مى شود كه نفس شخص نائم ، نخست با سبب حادثه ارتباط پيدا مى كند ، آن سببى كه فوق عالم طبيعت قرار دارد و بعد از برقرار شدن ارتباط ميان نفس و آن سبب ، ارتباط ديگرى برقرار مى شود ميان آن و خود حادثه .
توضيح اينكه عوالم سه گونه اند:
يكى عالم طبيعت كه عبارتست از عالم دنيا كه ما در آن زندگى مى كنيم و موجودات در آن صورتهايى مادى هستند ، كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغير و تبدل جريان مى يابد .
عالم دوم عالم مثال است كه ما فوق اين عالم قرار دارد ، به اين معنا كه وجودش ما فوق وجود اين عالم است( نه اينكه فوق مكانى باشد،) و در آن عالم نيز صور موجودات هست اما بدون ماده ، كه آنچه حادثه در اين عالم حادث مى شود از آن عالم نازل مى گردد و باز هم به آن عالم عود مى كند و آن عالم نسبت به اين عالم و حوادث آن ، سمت عليت و سببيت را دارد .
عالم سوم عالم عقل است كه ما فوق عالم مثال است، يعنى وجودش ما فوق آنست( نه جايش،) در آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد ، اما بدون ماده طبيعى و بدون صورت مثالى ، كه آن عالم نسبت به عالم مثال نيز سمت عليت و سببيت را دارد .
نفس آدمى بخاطر تجردش ، هم سنخيتى با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل و وقتى انسان به خواب رفت و حواسش دست از كار كشيد ، طبعا از امور طبيعى و خارجى منقطع شده متوجه به عالم مثال و عقل كه خود ، هم سنخ آنها است مى شود و در نتيجه پاره اى از حقايق آن عوالم را به مقدار استعداد و امكان مشاهده مى نمايد .
حال اگر نفس ، كامل و متمكن از درك مجردات عقلى بود ، آن مجردات را درك نموده اسباب كاينات را آنطور كه هست يعنى بطور كليت و نوريت در پيش رويش حاضر مى سازد و اگر آن مقدار كامل نبود كه بطور كليت و نوريت استحضار كند ، به نحو
***** صفحه 25 *****
حكايت خيالى و بصورتها و اشكالى جزئى و مادى كه با آنها مانوس است حكايت مى كند ، آنطور كه خود ما در بيدارى ، مفهوم كلى سرعت را با تصور جسمى سريع الحركه حكايت مى كنيم و مفهوم كلى عظمت را به كوه و مفهوم رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسمانى و شخص مكار را به روباه و حسود را به گرگ و شجاع را به شير و همچنين غير اينها را بصورتهايى كه با آن مانوسيم تشبيه و حكايت و مجسم مى سازيم .
اين صورتى است كه نفس متمكن از ادراك مجردات آنطور كه هست بوده باشد و بتواند به آن عوالم ارتقاء يابد و گرنه تنها از عالم طبيعت به عالم مثال ارتقاء يافته و چه بسا در آن عالم ، حوادث اين عالم را به مشاهده علل و اسبابش مشاهده نمايد بدون اينكه با تغيير و تبديل تصرفى در آن بكند .
و اينگونه مشاهدات نوعا براى نفوسى اتفاق مى افتد كه سليم و متخلق به صدق و صفا باشند ، اين آن خوابهايى است كه در حكايت از حوادث ، صريح است و چه بسا كه نفس ، آنچه را كه در آن عوالم مشاهده مى كند با مثالهايى كه بدان مانوس است ممثل مى سازد، مثلا ازدواج(آينده) را بصورت جامه در تن كردن حكايت مى كند و افتخار را بصورت تاج ، و علم را بصورت نور ، و جهل را بصورت ظلمت و بى نامى و گوشه نشينى را بصورت مرگ مجسم مى سازد و بسيار هم اتفاق مى افتد كه در آن عالم هر چه را مشاهده مى كنيم ، نفس ما منتقل به ضد آن مى شود ، همچنانكه در بيدارى هم با شنيدن اسم ثروت به فقر و با تصور آتش به يخ و از تصور حيات به تصور مرگ منتقل مى شويم و امثال اينها .
از جمله مثالهاى اين نوع خوابها ، اين خوابيست كه نقل شده كه مردى در خواب ديد در دستش مهرى است كه با آن دهان و عورت مردم را مهرى مى كند ، از ابن سيرين پرسيد ، در جواب گفت: تو بزودى مؤذن مى شوى و در ماه رمضان مردم با صداى تو امساك مى كنند .
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه خوابهاى راست در تقسيم اولى تقسيم مى شود به ، خوابهاى صريحى كه نفس نائم و صاحب رؤيا در آن هيچگونه تصرفى نكرده و قهرا و بدون هيچ زحمتى با تاويل خود منطبق مى شود .
و خوابهاى غير صريحى كه نفس صاحب خواب از جهت حكايت ، در آن تصرف كرده حالا يا به تمثيل و يا به انتقال از معناى خواب به چيزى كه مناسب آن و يا ضد آنست ، اين قسم رؤيا آن قسمى است كه محتاج به تعبير است تا متخصصى آن را به اصلش كه در رؤيا مشاهده شده برگرداند ، مثلا تاجى را كه مى گويد در خواب ديده ام افتخار و مرگ را به حيات و حيات را به فرج بعد از شدت و ظلمت را به جهل و حيرت را به بدبختى تعبير كند .
آنگاه قسم دوم به يك تقسيم ديگرى منقسم مى شود به دو قسم يكى آن خوابهايى است كه نفس صاحب خواب فقط يكبار در آن تصرف مى كند و از آنچه ديده به چيز ديگر
***** صفحه 26 *****
مناسب و يا ضد آن منتقل گشته و آنرا حكايت مى كند و يا فوقش از آنهم به چيز ديگرى منتقل مى شود به طورى كه برگرداندن آن به اصل و ريشه اش دشوار نيست .
قسم دوم آن رؤيايى است كه نفس صاحبش به يك انتقال و دو انتقال اكتفا ننموده ، مثلا از آنچه ديده به ضدش منتقل شده و از آن ضد به مثل آن ضد و از مثل آن ضد به ضد آن مثل و همچنين بدون اينكه به حدى توقف كرده باشد انتقال بعد از انتقال و تصرف بعد از تصرف كرده ، بطورى كه ديگر مشكل است كه تعبيرگو بتواند رؤياى مزبور را به اصلش برگرداند ، اينگونه خوابها را اضغاث احلام مى نامند ، كه تعبير ندارد ، براى اينكه يا دشوار است و يا ممكن نيست تعبيرش كرد.
از اينجا بخوبى روشن گرديد كه بطور كلى خوابها داراى سه قسم كلى هستند ، يكى خوابهاى صريحى كه احتياجى به تعبير ندارد ، يكى اضغاث احلام كه از جهت دشوارى و يا تعذر ، تعبير ندارد و سوم خوابهايى كه نفس در آن با حكايت و تمثيل تصرف كرده ، اين قسم از خوابها است كه تعبير مى شود .
اين بود اجمال آنچه كه علماى روانشناس قديم در باره رؤيا گفته اند و بحث بيش از اين و كامل آن موكول به كتبى است كه در اين باره تدوين يافته است.
بحث 4- در قرآن مؤيد آنچه گفته شد هست !
يكجا مى فرمايد:
" و هو الذى يتوفيكم بالليل!" (60/انعام)و در جاى ديگر مى فرمايد:
" الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى!"(42/زمر)
و ظاهر اين دو آيه اين است كه نفوس در موقع خواب ، از بدن ها گرفته مى شوند و ديگر ارتباطى با حواس ظاهرى بدن ندارند ، به نوعى به عالم ربوبى رجوع كرده و منتقل مى شوند كه بى شباهت به مرگ نيست .
خداى تعالى در كلام خود به هر سه قسم رؤياى مذكور اشاره كرده و از قسم اول، رؤياى ابراهيم و رؤياى مادر موسى و پاره اى از رؤياهاى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را آورده و به قسم دوم هم در جمله اضغاث احلام اشاره كرد ، كه چنين رؤياهايى هم هست و از قسم سوم ، رؤياى يوسف و رؤياهاى دو رفيق زندانى او و رؤياى پادشاه مصر را كه هر سه در سوره يوسف آمده برشمرده است .
الميزان ج : 11 ص : 365
***** صفحه 27 *****
فصل سوم: تکليف
مقدمه تفسيري بر موضوع:
تکليف
" فَاصدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِض عَنِ الْمُشرِكِينَ!"
" إِنَّا كَفَيْنَك الْمُستهْزِءِينَ...!"
" فَسبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك وَ كُن مِّنَ السجِدِينَ!"
" وَ اعْبُدْ رَبَّك حَتى يَأْتِيَك الْيَقِينُ!"
" آنچه را دستور دارى آشكار كن و از مشركان روى بگردان!"
" ما شر استهزاءگران را از تو كوتاه مى كنيم !"
" كسانى كه با خداى يكتا، خداى ديگر مى انگارند به زودى خواهند دانست!"
" ما مى دانيم كه تو سينه ات از آنچه مى گويند تنگ مى شود!"
" به ستايش پروردگارت تسبيح گوى و از سجده كنان باش!"
" پروردگار خويش را عبادت كن تا برايت يقين( مرگ) فرا رسد!"
(94تا99/حجر)
غرض از آن آيات اين بود كه خداي تعالي رسول گرامي خود را به قيام بر انجام ماموريت و رسالت خود و اعراض و گذشت از جفاهاى مشركين دعوت كند ، و تسلاى خاطر دهد كه از آنچه مى گويند غمگين و تنگ حوصله نگردد ، زيرا قضاى حق بر اين رانده شده كه مردم را به اعمالشان در دنيا و آخرت و مخصوصا در روز قيامت - كه هيچ شكى در آن نيست - سزا دهد ، همان روزى كه احدى را از قلم نمى اندازد و به اندازه يك ذره هم از خير و شر كسى را بدون كيفر و پاداش نمى گذارد. با در پيش داشتن چنين روزى ، ديگر جاى تاسف خوردن بر كفر كافران باقى نمى ماند ، چون خدا بدان دانا است و به زودى جزاى اعمالشان را مى دهد و نيز جاى تنگ حوصلگى و اندوه نيست ، چون ب
***** صفحه 28 *****
خداى سبحان مشغول گشتن مهم تر و واجب تر است .
در اين سوره خداى سبحان دو بار مساله اعراض و گذشت از كفارى را كه رسول الله(ص) را مسخره مى كردند تكرار كرده و همچنين به آنجناب سفارش فرموده كه به تسبيح و حمد و عبادت خداى خود بپردازد و خبر داده كه خود او شر كفار را از او مى گرداند.
اينك در اين آيات هم همين را تكرار مى كند كه به كار رسالت خود مشغول باشد!
الميزان ج : 12 ص : 276
بحث فلسفى در:
تکليف و چگونگى دوام آن
در الميزان در خلال بحثهاى نبوت و چگونگى نشو و نماى شرايع آسمانى در ميان بشر، اين معنا گذشت كه : هر نوعى از انواع موجودات براى خود هدف و غايتى از كمال دارد كه از بدو پيدايش بسوى آن حد از كمال سير مى كند و با حركت وجوديش آن كمال را جستجو مى كند و لذا همه حركاتش طورى است كه با آن كمال متناسب است و تا خود را به آن حد نرساند آرام نمى گيرد مگر آنكه مانعى در سر راهش در آيد و او را از سير باز بدارد و قبل از رسيدن به هدف او را از بين ببرد ، مثلا درخت به خاطر آفاتى كه به آن حمله ور مى شود از رشد و نمو باز بايستد .
و نيز اين معنا گذشت كه محروميت از رسيدن به هدف ، مربوط به افراد مخصوصى از هر نوع است ، نه نوعيت نوع ، كه همواره محفوظ است و تصور ندارد كه تا آخرين فردش دچار آفت گردد .
يكى از انواع موجودات ، آدمى است كه او نيز غايتى وجودى دارد كه به آن نمى رسد مگر آنكه به طور اجتماع و مدنيت زندگى كند ، دليل و شاهدش هم اين است كه به چيزهايى مجهز است كه به خاطر آنها از همنوع خود بى نياز نيست ، مانند نر و مادگى و عواطف و احساسات و كثرت حوائج و تراكم آنها .
و همين اجتماع و مدنيت ، آدميان را به احكام و قوانينى محتاج مى كند كه با احترام نهادن به آن و به كار بستن آن ، امور مختلف زندگى را منظم ساخته و اختلافات خود را كه غير قابل اجتناب است بر طرف سازند و هر فردى در جائى قرار بگيرد كه سزاوار آنست و به همين وسيله سعادت و كمال وجودى خود را در يابد و اين احكام و قوانين عملى در حقيقت ناشى از حوائجى است كه خصوصيت وجودى انسان و خلقت مخصوصش ، يعنى تجهيزات بدنى و روحيش آن را ايجاب مى كند ، همچنانكه همين خصوصيات وجودى و خلقتيش مرتبط با خصوصيات علل و اسبابى است كه در ميان نظام عمومى عالم ، مثل او موجودى را پديد بياورد .
و اين معنا همان معناى فطرى بودن دين خداست ، زيرا دين خدا عبارتست ا
***** صفحه 29 *****
مجموعه احكام و قوانينى كه وجود خود انسان ، انسان را به سوى آن ارشاد مى كند و يا به تعبير ديگر : فطرى بودن دين خدا به اين معنا است كه دين خدا مجموعه سنتهايى است كه وجود و كون عمومى عالم آن را اقتضاء مى كند بطورى كه اگر آن سنتها اقامه شود مجتمع بشر اصلاح شده و افراد ، به هدف وجودى و نهايت درجه كمال خود مى رسند ، باز بطورى كه اگر آن سنت ها را باطل و بى اعتبار كنند ، عالم بشريت رو به تباهى نهاده ، آن وقت مزاحم نظام عمومى جهان مى گردد .
و اين احكام و قوانين چه مربوط به معاملات اجتماعى باشد كه حال مجتمع را اصلاح و منظم كند و چه مربوط به عبادات باشد كه آدمى را به كمال معرفتش برساند و او را فردى صالح در اجتماعى صالح قرار دهد ، مى بايستى از طريق نبوت الهى و وحى آسمانى به آدمى برسد و انسان تنها بايد به چنين قانونى تن در دهد و لا غير .
با اين بيان و اصولى كه گذشت معلوم مى شود كه : تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى است ، و مادامى كه در اين نشاه ، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد ، حال چه اينكه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حد كمال وجودش نرسيده باشد و چه اينكه از حيث علم و عمل به حد كمال رسيده باشد( خلاصه اينكه بشر تا بشر است و تا در اين عالم است محتاج دين است چه اينكه در حال توحش باشد و چه اينكه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد!) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيه علم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن ، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد .
و پر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه افراد متمدن ، قوانين و احكام را بشكنند و معاملات را فاسد انجام دهند و مجتمع را فاسد و در هم و بر هم كنند و حال آنكه عنايت الهى چنين نخواسته .
و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند و حال آنكه همه افعال ، مقدماتى براى به دست آوردن ملكاتند و وقتى ملكه پيدا شد افعال ، آثار غير قابل تخلف آن مى شود و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا : ملكه معرفة الله را پيدا كرده خدا را عبادت نكند و يا كسى كه ملكه سخاوت را پيدا كرده بذل و بخشش نكند .
اينجا است كه فساد گفته بعضى ها روشن مى شود كه توهم كرده اند : غرض از تكاليف عملى ، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است ، و وقتى كامل شد ديگر حاجتى به تكليف نداشته بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد .
***** صفحه 30 *****
وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرباز زند ، مثلا : احكام معاملاتى را رعايت نكند ، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند بر خلاف ملكاتش رفتار كرده و اين محال است ، چون رفتار بشر آثار ملكات او است و به فرض هم كه جائز باشد ، باز مستلزم از بين بردن ملكه است و آن نيز مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است .
آرى ميان انسان كامل و غير كامل از نظر صدور افعال فرق است ، انسان كامل و داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است و ملكه راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند ، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد .
خداوند همه را در به دست آوردن ملكات فاضله يارى فرمايد!
الميزان ج : 12 ص : 288