عمروبن عاص كه چنان ديد، به خيال خود دانست كه با اين تدبير شكست حتمى است -در صدد كار شكنى بر آمده به خليفه اوّل گفت:
من در اين بيابان ها از على آشناترم، در اينجا درّندگانى چون گرگ و كفتار وجود دارد كه خطرشان براى سربازان ما بدتر از دشمن است، به نزد على برو و از او اجازه بگير تا به بالاى درّه برويم.
خليفه اوّل پيش حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و سخن عمرو عاص را به وى گفت.
ولى امام على عليه السلام هيچ پاسخى نداد.
خليفه اوّل بازگشت و به آنها گفت :
على به من پاسخى نداد.
عمرو عاص اين بار خليفه دوّم را فرستاد و به او گفت:
تو قدرت بيشترى در سخن دارى.
ولى خليفه دوّم نيز وقتى سخن عمرو بن عاص را براى على عليه السلام اظهار كرد با سكوت آن حضرت مواجه شد،
عمرو بن عاص كه وضعيّت را اينگونه ديد به سربازان اظهار كرد:
ما نمى توانيم خود را به هلاكت اندازيم، بياييد تا به بالاى درّه برويم.
ولى با مخالفت شديد سربازان مواجه شده همگى گفتند:
ما دست از اطاعت و فرمانبردارى فرمانده خود بر نمى داريم.
بدين ترتيب در همان جايى كه على عليه السلام دستور داده بود، ماندند و چون نزديكى هاى سپيده صبح شد، على عليه السلام دستور حمله داد و لشگريان از هرسو به دشمن حمله كردند.
اعراب بنى سليم تا خواستند به خود آيند و آماده جنگ شوند، شكست خورده و مسلمانان بر آنها پيروز شدند كه وحى الهى به صورت اين آيات :
وَالْعادِياتِ ضبْحاً
تا آخر سوره در شأن على عليه السلام و لشگريان او نازل گرديد.(75)
وقتى سپاه پيروز امام على عليه السلام به مدينه بازگشتند، رسول خدا صلى الله عليه و آله با ديگر مسلمانان به استقبال على عليه السلام آمدند، چون چشم على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله افتاد به احترام آن حضرت از اسب پياده شد،
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:
سوار شو كه خدا و رسول او از تو خشنودند.
على عليه السلام از خوشحالى گريان شد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:
اى على، اگر نمى ترسيدم كه گروه هايى از امّت من درباره تو همان سخنى را بگويند كه نصارى درباره حضرت عيسى بن مريم گفتند، امروز درباره تو سخنى مى گفتم كه بر هيچ دسته اى از مردم عبور نكنى جز آنكه خاك زير پايت را (به منظور تبرّك) بردارند.
( امام على عليه السلام و مسائل اطّلاعاتى )
فصل چهارم : اطّلاعات و مسئله فراريان
1 - نكوهش از فراريان
مسئله فرار دوستان ضعيف النّفس، در همه دوران هاى تاريخ وجود داشت.
اگر علل و عوامل آن تبيين نگردد و عوامل بازدارنده، دقيقاً مورد ارزيابى قرار نگيرد، ممكن است فراگير شده يك نظام را از پاى درآورد،
بايد ديد چرا يك انسان از مسئوليّت خود دست مى كشد؟
و به طرف دشمن فرار مى كند؟
چرا تمام روزنه هاى اميد به روى او بسته شده است؟
اگر ضعفى در رفتار حكومتى مديران وجود دارد، بايد برطرف شود،
و اگر به ضعف و سستى ايمان افراد ارتباط دارد بايد به تقويت روحيّه و ايمان پرداخت كه موارد ياد شده مورد توجّه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام قرار دارد.
يكى از فرماندهان امام على عليه السلام شخصى به نام مصقلة بن هبيره شيبانى بود كه پس از ارتكاب جرم، به شام گريخت.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نسبت به عمل زشت او فرمود:
قَبَّحَ اللّهُ مَصْقَلَةَ فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ، وَفَرَّ فِرارَ الْعَبِيد
(خدا زشت گرداند روى مصقله را كه كار بزرگان را انجام داد اما چون بردگان گريخت)(76)
پس از ماجراى حكميّت در صفّين، يكى از افرادى كه فريب خورد، خريت بن راشد از قبيله بنى ناجيه بود كه به طرف مدائن و اهواز گريخت و شورش كرد و توسّط معقل بن قيس در كوه هاى رامهرمز ايران سركوب شد و به طرف دريا و شمال ايران گريخت.
سرانجام به دست نعمان بن صهبان كشته شد.
مسئوليّت آزادى اسراى اين جنگ را فرماندار امام على عليه السلام (مصقله) در نواحى آذربايجان بر عهده گرفت كه با 500 هزار درهم غرامت آزاد گردند.
پس از پرداخت 200 هزار درهم احساس كرد كه نمى تواند همه را بپردازد، از اينرو به طرف معاويه به شام گريخت (77)
2 - شناخت عوامل فرار
الف - عامل فكرى، تبليغى
اگر دشمن بر اساس شايعات، تبليغات مسموم، دروغ پردازى ها، غيرواقعى نشان دادن روش هاى حكومت حقّ، مردم را، مديران و سربازان را به فرار سوق مى دهد، بايد رهبرى امّت و مسئولين تبليغاتى، با تبليغات حساب شده، تلاش تبليغاتى دشمن را خنثى كند.
به مصقله گفته بودند كه :
على عليه السلام سختگير است، از حق نمى گذرد، تو را ادب مى كند، تا غرامت ها را نپردازى، مورد محبّت على عليه السلام قرار نمى گيرى،
و با انواع وسوسه ها كوشيدند، مصقله را به فرار تشويق نمايند كه فرار كرد.
امام على عليه السلام براى خنثى كردن روش هاى انحرافى دشمن، در يك سخنرانى رسمى، عمل جوانمردانه مصقله را ستود، كه ديگران بدانند زحمت و تلاش و اقدامات اساسى مديران جامعه اسلامى هرگز فراموش نمى شود.
كه امام فرمود:
فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ
سپس به زشتى فرار كردن از حقّ و مسئوليّت هاى الهى پرداخت كه فرمود:
مثل برده ها گريخت؟
چرا بايد انسان آزاد چون بردگان بگريزد؟
و فرمود :
هنوز ستايشگران برابر عمل جوانمردانه اش به مدّاحى او نپرداخته بودند كه آنها را ساكت كرد و هنوز ستايش ستايشگران به پايان نرسيده بود، كه آنها را به زحمت انداخت.
يعنى تازه مى خواستيم او را تشويق كنيم، ارتقاء درجه بدهيم كه با فرارش همه چيز را خراب كرد
و آنگاه روزنه هاى اميد را باز و پرنور مى گشايد كه:
وَلَوْ أقامَ لاخَذْنا مَيْسورَه
(اگر مردانه در پُست خود مى ايستاد از او به مقدار توانش مى پذيرفتيم.)
وانْتَظَرْنا بِمالِهِ وُفُورَهُ
(و تا هنگام قدرت و توانائى صبر مى كرديم.)(78)
با اين سخنرانى، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به ديگر مديران اميدوارى داد كه اگر در محورهاى عمليّاتى و مديريّت سياسى و نظامى اقدام درستى انجام دادند، منتظر پاداش باشند.
و اگر نتوانستند يا كوتاهى كرده مشكلى به وجود آمد، جوانمردانه مشكلات را با رهبرى در ميان بگذارند، كه با موازين حق و رحمت اسلامى برخورد خواهد شد.
پس ديگر بهانه اى براى فرار باقى نمى ماند.
ب - عامل خويشاوندى
اگر دشمن از طريق روابط خانوادگى و پيوندهاى خويشاوندى، مى خواهد سربازى را يا مديرى را بفريبد، بايد با توضيحات و تبليغات حساب شده، راه اين توطئه را نيز بَست،
كه پيوندهاى فاميلى و خانوادگى خللى در ايمان و عقيده انسان ايجاد نكند.
وقتى معاويه به زياد بن أبيه نامه وسوسه آميزى مى نويسد تا با ادّعاى دروغين ابوسفيان، او را بفريبد،(79)
زيرا در آستانه جنگ صفيّن معاويه مى خواهد به بهانه، برادرى و فاميلى، زياد را به فرار تشويق كند،
و چون زياد هم از نظر روانى سرخورده بود كه چرا پدر قانونى ندارد، وسوسه هاى معاويه سرانجام در او كارگر شد و به شام گريخت كه امام على عليه السلام در نامه اى جداگانه هشدارهاى لازم را به او داد.
پس عامل خويشاوندى يا ادّعاى دروغين خويشاوندى را بايد با توضيحات لازم، و هشدارهاى به مورد از مقدّمه فرار كنار زد،