پس در آن هنگام كه امويان بر شما تسلط يابند، باطل بر جاى خود استوار شود، و جهل و نادانى بر مركب ها سوار، و طاغوت زمان عظمت يافته، و دعوت كنندگان به حق اندك و بى مشترى خواهند شد.
روزگار چونان درنده خطرناكى حمله ور شده، و باطل پس از مدّتها سكوت، نعره مى كشد، مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مى گذارند، و در جدا شدن از دين متّحد مى گردند، و در دروغ پردازى با هم دوست و در راستگويى دشمن يكديگرند
و چون چنين روزگارى مى رسد، فرزند با پدر دشمنى ورزد، و باران خنك كننده، گرمى و سوزش آورد، پست فطرتان همه جا را پر مى كنند، نيكان و بزرگواران كمياب مى شوند، مردم آن روزگار چون گرگان، و پادشاهان چون درندگان، تهيدستان طعمه آنان، و مستمندان چونان مردگان خواهند بود،
راستى از ميانشان رخت بر مى بندد، و دروغ فراوان مى شود، با زبان تظاهر به دوستى دارند اما در دل دشمن هستند، به گناه افتخار مى كنند، و از پاكدامنى به شگفت مى آيند، و اسلام را چون پوستينى واژگونه مى پوشند.(12)
آفت ها اگر بدرستى شناسائى نگردند، فرد و جامعه را به انحراف مى كشانند.
رهبران و مديران انقلاب را دگرگون مى سازند.
مردم انقلابى را بى تفاوت و سست مى كنند.
اهداف آغازين نهضت فراموش مى شود.
ارزش ها كم رنگ و به تدريج مسخ و فراموش مى گردد.
و انقلابيّون را در برخورد با مشكلات زندگى دلسرد كرده به ضد انقلاب مبدّل خواهد ساخت كه سير ارتجاعى آغاز كرده و خود در برابر ارزشهاى انقلاب ايستادگى كرده و عوامل انقلاب را تضعيف مى كنند.
2 - آفت زدگى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله
آفت ها در برخى از نهضت ها تا آنجا پيش رفته اند كه رهبران قيام ها و حركت هاى انقلابى را ار پاى در آوردند با اهداف انقلابى بيگانه ساختند و به وابستگى و سازش كشاندند كه حركتى بر ضدّ حركت تكاملى خود برگزيدند و به نابودى انقلاب خود همّت كردند.
اگر علل سقوطها و علل سير ارتجاعى رهبران ملت ها بدرستى ارزيابى شود اين حقيقت ثابت مى شود كه آفت ها نقش فراوانى در دگرگونى ها و مسخ ارزشها دارند كه:
برخى از ياران و اصحاب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دست از اسلام ناب بردارند و به خط نفاق و دوروئى پناه ببرند.
امام على عليه السلام اين واقعيّت تلخ را اينگونه توضيح مى دهند كه :
فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، وَإِنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَى الْآبَاءِ وَالْأَبْنَاءِ وَالْإِخْوَانِ وَالْقَرَابَاتِ، فَمَا نَزْدَادُ عَلَى كُلِّ مُصِيبَةٍ وَشِدَّةٍ إِلَّا إِيمَاناً، وَمُضِيّاً عَلَى الْحَقِّ، وَتَسْلِيماً لِلْأَمْرِ، وَصَبْراً عَلَى مَضَضِ الْجِرَاحِ.
وَلكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِي الْإِسْلَامِ عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَالْإِعْوِجَاجِ، وَالشُّبْهَةِ وَالتَّأْوِيلِ. فَإِذَا طَمِعْنَا فِي خَصْلَةٍ يَلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا، وَنَتَدَانَى بِهَا إِلَى الْبَقِيَّةِ فِيَما بَيْنَنَا، رَغِبْنَا فِيهَا، وَأَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا.
ما با پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم، و همانا جنگ و كشتار گرداگرد پدران، فرزندان، برادران و خويشاوندان ما دور مى زد، امّا از وارد شدن هر مصيبت و شدّتى جز بر ايمان خود نمى افزوديم، و بيشتر در پيمودن راه حق، و تسليم بودن برابر اوامر الهى، و شكيبايى بر درد جراحت هاى سوزان، مصمّم مى شديم.
امّا امروز با پيدايش زنگارها در دين، كژى ها و نفوذ شبهه ها در افكار، تفسير و تأويل دروغين در دين، با برادران مسلمان خود به جنگ خونين كشانده شديم، پس هرگاه احساس كنيم چيزى باعث وحدت ماست و به وسيله آن با يكديگر نزديك مى شويم، و شكافها را پُر و باقيمانده پيوندها را محكم مى كنيم، به آن تمايل نشان مى دهيم، آن را گرفته و ديگر راه را ترك مى گوييم.(13)
و بعضى از ياران مجاهد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه در جَمَل و صفّين نيز حماسه آفريدند، به صف دشمنان و مخالفان امام بپيوندند و براى كشتن آنحضرت هم قسم و هم داستان گردند.
ابن مُلجم مرادى از نمايندگان مردم يَمَن بود كه به مدينه آمد و با امام على عليه السلام بيعت كرد، و چون مريض شد يك هفته در منزل آنحضرت پذرائى شد و با گرفتن هزينه سفر و اسب سوارى و تشكّر فراوان با امام على عليه السلام خداحافظى كرد،
چه كسى باور مى كرد كه او قاتل امام باشد؟
شمر بن دوالجوشن از فرماندهان لشگرهاى امام على عليه السلام در جنگ صفّين بود، جنگ كرد، و زخمى شد.
امّا سرانجام جذب خوارج و منافقان زمان شد و در صحراى كربلا به انواع جنابت ها آلوده گرديد.
و در تداوم سير تاريخ در نهضت هاى اسلامى چهره هاى فراوانى بودند كه سرد شدند، ساكت شدند به انزوا گرائيدند و مجاهدت ها و افتخارات گذشته خود را ناديده انگاشتند.
امام على عليه السلام نسبت به سعد وقّاص و ياران همراه او كه دچار آفت زدگى شدند و گوشه گيرى اختيار كردند و از يارى حقّ سَر باز زدند ، فرمود :
يَا حَارِثُ، إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ! إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَلَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ.
فقال الحارث : فإني أعتزل مع سعيد بن مالك و عبد اللَّه بن عمر، فقال عليه السلام :
إِنَّ سَعِيداً وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ، وَلَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ.
مشكل حق ناشناسى
اى حارث! تو زيرپاى خود را ديدى، امّا به پيرامونت نگاه نكردى، پس سرگردان شدى، تو حق را نشناختى تا بدانى اهل حق چه كسانى مى باشند؟ و باطل را نيز نشناختى تا باطل گرايان را بدانى.
(حارث گفت من و سعيد بن مالك، و عبدالله بن عمر، از جنگ كنار مى رويم، امام فرمود :)
همانا سعيد و عبداللَّه بن عمر، نه حق را يارى كردند، و نه باطل را خوار ساختند.(14)
و يا اهداف آغازين انقلاب را انكار كردند، و حقائق روشن را ناديده انگاشتند، انس بن مالك با اينكه در روز غدير حاضر بود و پس از بيعت پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد.
امّا در آستانه جنگ جَمَل آن را ناديده گرفت و به دروغ انكار كرد.
امام على عليه السلام در يك سخن افشاگرانه فرمود :
وقال عليه السلام لأنس بن مالك،وقد كان بعثه إلى طلحة و الزبير لما جاء إلى البصرة يذكرهما شيئاً مما سمعه من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله في معناهما، فلوى عن ذلك، فرجع إليه، فقال:
إِنِّي أُنْسِيتُ ذلِكَ الْأَمْرَ، فَقَالَ عليه السلام:
إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَضَرَبَكَ اللَّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لَامِعَةً لَا تُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ.
يعني البرص، فأصاب أنساً هذا الداء فيما بعد في وجهه، فكان لا يرى إلا مبرقعاً.
نفرين كردن امام عليه السلام
و درود خدا بر او فرمود :
چون به شهر بصره رسيد انس بن مالك را به سوى طلحه و زبير فرستاد تا آن چه از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آنان شنيده يادشان آورد، انس، سر باز زد و گفت من آن سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را فراموش كردم، فرمود)
اگر دروغ مى گويى خداوند تو را به بيمارى برَصَ (سفيدى روشن) دچار كند كه عمّامه آن را نپوشاند.(15)
(پس از نفرين امام انس به بيمارى بَرَص در سر و صورت دچار شد كه همواره نقاب مى زد.)
3 - انقلاب هاى معاصر و آفت ها
و در انقلاب الجزاير، رشد آفت ها، رهبران نهضت را دچار تفرقه و اخلاف كرد كه پس از دادن هزاران كشته بازهم وابسته بمانند
و انقلاب فلسطين را آفت ها از پاى در آورد كه با صهيونيست هاى جلاّد سازش كنند.
و زحمات فراوان جمال عبدالنّاصر در مصر را آفت ها بر باد دادند كه انور سادات پا بر روى كشته هاى فراوان مصر بگذارد و در كمپ ديويد، دست در دست اسحق رابين و موشه دايان بگذارد و سازش كند، و افتخار و صلابت و اصالت اعراب را در هم بشكند،
او در آغاز حركات انقلابى عبدالنّاصر از مشاوران و معاونين او بود.
و در انقلاب ايران ديديم كه :
برخى از ياران و طرفداران انقلاب اسلامى، به روشنفكران خائن روى كرده و در احمد آباد بر روى قبر مصدّق اجتماع كنند كه امام خمينى قدس سره به آنها هشدار داد و فرمود:
(باز هم مى روند روى قبر آن مرد و توطئه مى كنند، نكنيد كارى كه من بگويم آن شخص چه سيلى ها به اسلام زد.)
مصدّق از ياران آيةاللَّه كاشانى بود كه سرانجام به نهضت خيانت كرد.
آقاى لاهوتى كه از زندان آزاد شد، امام خمينى قدس سره در يكى از برنامه هاى تلويزيونى ايشان را معرّفى كرده فرمود:
(اين آقاى لاهوتى پايش را در زندان ارّه كردند)
و مردم به ايشان علاقمند شدند، امّا به زودى دچار آفت شد و بر ضد امام و انقلاب موضع گيرى كرد.
امام از سپاه پاسداران تشكّر مى كرد.
امّا لاهوتى در يك سخنرانى تهران گفت:
سپاه همان گارد جاويدان است.
امام على عليه السلام فرمود:
انقلاب اسلامى را بايد به ديگر كشورهاى جهان صادر كنيم.
امّا لاهوتى مى گفت :
مگر انقلاب يك بُغچه لباس است كه آن را صادر كنيم؟
و سرانجام فرزندان او كه داماد يكى از شخصيّت هاى مهم كشور بودند، روزها به شكار بسيجيان مى رفتند و در جنگ مسلّحانه درون شهرى دستگير و هر دو اعدام شدند و لاهوتى نيز از آن غصّه مضاعف دوام نياورد و مُرد.
چه كسى باور مى كرد مرجع تقليدى با عوامل خود به جان مردم افتاده و قتل و غارت را امضاء كند؟
چه كسى باور مى كرد، قائم مقام رهبرى اسناد و اسرار مهم نظامى كشور را در اختيار آمريكا و عوامل آمريكا بگذارد؟ و از باند و گروهى حمايت كند كه 84 نفر را ترور كردند.
و در ادامه نهضت ديديم كه دو نفر از مراجع صاحب رساله عمليّه براى ارتباط با آمريكا بر ضد مواضع فكرى امام خمينى قدس سره اطّلاعيّه اى صادر كنند.
و چه كسى فكر مى كرد كه يك روحانى با پذيرش ده ها مسئوليت مانند:
وزارت كشور، نمايندگى مجلس، نمايندگى امام در سپاه، در جهاد سرانجام پس از استيضاح در مجلس، امتياز روزنامه اى گرفته، بر ضدّ رزش هاى انقلاب و اسلام مقاله بنويسد، نظر بدهد