مبانی دینی و سیاسی برائت از مشرکان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی دینی و سیاسی برائت از مشرکان - نسخه متنی

سید جواد ورعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1- دين و شؤون زندگى دنيوى

على رغم وجود و حضور دين در شؤون مختلف زندگىِ دنيوى; اعم از سياست و اجتماع، و فرهنگ و اقتصاد و اظهار نظر قرآن و پيشوايان دينى در ابعاد مختلف زندگى دنيوى، و موضع گيرى صريح در برابر ظلم و بى عدالتى و استكبار و استثمار و تبيين اهداف مهم دين در زندگى دنيوى; همچون «قسط و عدل» و ارائه راه هاى رسيدن به اين نقطه متعالى، بسيارى از علما و دانشمندان اسلامى تحت تأثير تز استعمارى «جدايى دين از سياست»، دين را منحصر به امور عبادى دانسته و به مسائل اجتماعى، كمتر عنايت نموده اند.

گذشته از علما و دانشمندان اسلامى، گروهى از مسلمانان ناآشنا به مبانى دين نيز هدف دين را منحصر به امور معنوى و زندگى اخروى انسان دانسته اند، حتى به سراغ قرآن، تاريخ انبيا و تاريخ اسلام هم كه رفته اند، با اين پيش فرض، شواهد و ادله فراوانِ حضور دين و پيشوايان دينى در صحنه سياست و اجتماع را توجيه كرده و يا استثنايى قلمداد نموده اند.

درباره حضرت موسى و حضرت ابراهيم
(عليهما السلام)
اظهار داشته اند:

«موسى مانند ابراهيم كارى به امپراتورى و قصد سرنگونى فرعون نداشته، به جاى تندى و تخاصم و توهين، به دستور خدا، «فقولا له قولا ليّنا» را پيش مى گيرد و مطالبه رهايى بنى اسرائيل را مى كند.»

در حالى كه «قول ليّن»، مرحله ابتدايىِ دعوت موسى
(عليه السلام)
بود و در مراحل بعدى عصاى خود را كه معجزه نبوّتش بود، در برابر فرعون و كاخ او به زمين زد و اژدها شد، مگر نجات بنى اسرائيل بدون نبرد با فرعون كه خود را «ربّ اعلى» مى دانست، ممكن بود؟ مگر پيروزى بر فرعون، كه با جنايات بى شمارش، با كشتن مردان و به اسارت بردن زنان و جلوگيرى از تولد فرزندانِ ذكور بنى اسرائيل، نفسها را در سينه ها حبس نموده بود، بدون نشان دادن قدرت و اعمال آن ميسور بود؟

چنانكه ابراهيم خليل نيز تنها به استدلال و برهان اكتفا نكرد، بلكه با تبر و قدرت به جان مقدس ترين معتقدات مردم افتاد و بتهايى را شكست كه با ديد جاهلانه مردم و اعمال سياست هاى زورگويانه و استحمار مردم از سوى نمرود و طواغيت ديگر، اهانت به آلهه آنان بود. بت شكنى ابراهيم، شكستن چند عدد سنگ و چوب نبود، بلكه شكستن قداست دروغين و ابهت پوشالى سلاطينى بود كه در پشت بت هاى سنگى و چوبى پنهان بودند، اگر غير از اين بود، چرا ابراهيم را به مجازات سنگينى چون سوزاندن در آتش محكوم كرده و او را به ميان زبانه هاى آتش افكندند؟

حضرت امام خمينى
(قدس سره)
در زمينه مأموريت حضرت ابراهيم
(عليه السلام)
مى فرمايند:

عظيم الشأن تأسى كنند.»(38) اساساً توحيدى كه پيامبران از آن
سخن مى گفتند، بدون حكومت و حاكميت توحيد، به طور كامل تحقّق پيدا نمى كند، پيامبر اسلام
(صلى الله عليه وآله)
به عنوان خاتم انبياى الهى، با حكومت اهداف خود را عملى ساخت، چنانكه خاتم اوصياى الهى نيز اهداف متعالى خود را با تشكيل حكومت عملى خواهد ساخت.

جالب آن كه بدون هيچ دليل و شاهدى، حكومت پيامبرانى همچون داود و سليمان را استثنا شمرده اند،(39) در
حالى كه حضور حتى يك پيامبر در صحنه اجتماع و سياست، بهترين گواه بر ارتباط دين و سياست و حضور دين در مهم ترين شؤون زندگى دنيوى است.

باب توجيه را تا آنجا گشوده اند كه حتى نامه اميرمؤمنان
(عليه السلام)
را به مالك اشتر و عدم پذيرش خلافت توسط امام هشتم
(عليه السلام)
را دليلى بر تفكيك دين از سياست و امور دنيوى شمرده اند،(40) در حالى كه خلافت على بن ابى
طالب
(عليه السلام)
و استدلال هاى او در نهج البلاغه از غصب حق خويش پس از رحلت پيامبر
(صلى الله عليه وآله)
و قبول ولايتعهدى مأمون از سوى امام هشتم
(عليه السلام)
از شواهد ديگر حضور دين و پيشوايان دينى در زندگى دنيوى مردم است. «پيوند دين و سياست» و «حضور دين در شؤون زندگى دنيوى مسلمانان» در آيات قرآن، احاديث پيشوايان دين، سيره پيامبران و امامان و آثار و تأليفات و زندگى علما و فقهاى اسلام موج مى زند، هر چند سلطه طلبى مستكبران و ستم پيشگان در طول تاريخ، سبب انزواى آنان بوده است. شهادت پيشوايان دينى و علما و فقهاى متعهد اسلام از سوى دشمنانشان، شاهد ديگرى بر حضور آنان در صحنه هاى سياسى و احساس خطر سلطه طلبان از اين حضور بوده است و اين احساس، بيش از آن كه از حضور «شخص» آنان باشد، از «شخصيت» آنان و «مقام و موقعيّت دينى» آنان بوده است. مأموريت رهبران الهى، آن گونه كه از قرآن استفاده مى شود منحصر به هدايت اعتقادى و معنوى و تأمين سعادت اخروى مردم نبوده است، بلكه آنان در زندگى دنيوى مردم نيز اهدافى را دنبال مى نمودند، بلكه نيل به اهداف معنوى و اخروى از رهگذر نيل به اهداف مقدس دنيوى است. قرآن در خصوص مأموريت پيامبران مى گويد:

{
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ
}

به راستى (ما) پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به قسط و انصاف برخيزند.»


آيه مباركه فوق، از روشن ترين و صريح ترين دلايل «پيوند دين و سياست» و «حضور دين در زندگى دنيوى انسان» است و اختصاص به پيامبر مشخصى هم ندارد. با وجود چنين آيات صريحى و صرفاً با آگاهى ناقص از زندگى پيامبران، نمى توان حكم به كنار بودن آنها از زندگى دنيوى انسان صادر كرد; چرا كه:

اولا: نصوص روشن و صريحى در زمينه وسعت وظايف آنان و عدم انحصار آن به امور معنوى و اخروى در قرآن و احاديث وجود دارد.

ثانياً: تنها تاريخ زندگى معدودى از پيامبران در اختيار ماست، قاعدتاً همه آنان در راستاى انجام وظايف خويش، كه يكى از آنها ايجاد جامعه قسط و عدل بوده، تلاش كرده اند. البته در موقعيت هاى مختلف، عملكرد متفاوتى داشته اند; چنانكه ائمه
(عليهم السلام)
در موقعيت هاى گوناگون، متفاوت عمل كرده اند.

ثالثاً: قرآن كتاب داستان نيست تا همه زواياى زندگى پيامبران را ترسيم نمايد، بلكه چون كتاب هدايت است، تنها از اين زاويه به تاريخ زندگى پيامبران مى نگرد.

رابعاً: اگر پيامبران در صحنه هاى سياست و اجتماع نبودند، اين قدر مورد آزار و اذيت قرار نمى گرفتند، راستى اگر حضرت زكريا
(عليه السلام)
فقط به امور عبادى و معنوى مشغول بود، چرا توسط سلطه طلبان و صاحب منصبان به دو نيم شد و يا فرزندش يحيى
(عليه السلام)
كه پيامبرى از پيامبران الهى بود، به شهادت رسيد؟ اگر حضرت عيسى
(عليه السلام)
چنانكه معروف است، كارى به امور دنيوى نداشت و به رغم مسيحيان فقط به صلح مى انديشيد، توسط دشمنانش تعقيب و واجب القتل شمرده مى شد؟ اگر آنان نيز مانند مقدسين امروز تنها به عبادت خود مى انديشيدند و بس، مانند اينان از هر تعرضى مصون بودند و به مرگ طبيعى از دنيا مى رفتند.

گرچه از ديدگاه دين، دنيا «پلى براى آخرت» است، اما پلى كه ميلياردها انسان، بدان وارد شده و عمرى را در آن سپرى مى كنند، نمى تواند مورد نظر و عنايت دين نباشد. دينداران در دنيا منزوى باشند و تحت ظلم و ستم استعمارگران و استبداد پيشگان بسر برند و دم فرو بندند و انتظارى از دين براى بهبود دنيايشان نداشته باشند. هدف نهايى دين، البته نزديك كردن انسان به خداست، اما ايجاد زمينه رشد و كمال و نيل به هدف نيز بر عهده دين است.

وضع قوانين و مقررات فراوان در زندگى انسان، از مراحل قبل از تولد تا پس از مرگ، همگى حاكى از دخالت دين در دنياى مردم است.

اگر دين نسبت به دنياى مردم بى تفاوت بود و آن را به خود انسان ها واگذار مى كرد نيازى به بيان احكام بى شمارى در زمينه هاى مختلف اجتماعى و سياسى نبود. به احكام روابط خانوادگى، اجتماعى، قضايى و جزايى احتياج پيدا نمى شد. حضور دين در اين صحنه ها نشانگر دخالت دين در اجتماع و سياست و زندگى دنياى مردم است. اگر كسى نگرشى جامع به دين داشته باشد، اذعان خواهد كرد كه «دين سياست مدن و راهنماى صراط مستقيم لاشرقيه لاغربيه است. دينى است كه عبادتش توأم با سياست و سياستش عبادت است.»




/ 37