فصل چهارم: قرآن و «برائت از مشركان» - مبانی دینی و سیاسی برائت از مشرکان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی دینی و سیاسی برائت از مشرکان - نسخه متنی

سید جواد ورعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل چهارم: قرآن و «برائت از مشركان»

از آيات متعدد قرآن كريم برمى آيد كه برائت از «كفار و مشركان»، «دشمنان خدا و پيامبران»، جرء لاينفكّ اديان توحيدى است; به طورى كه به عنوان جزئى از رسالت پيامبران الهى در گفتار و كردار به مردم ابلاغ شده است. و هيچ قومى و ملتى را نمى توان يافت كه مخاطب اين تكليف قرار نگرفته باشد. البته لسان آيات در اين زمينه متفاوت است كه در چند محور به اجمال مطرح مى شود:

1- اديان توحيدى و «برائت از مشركان»

اساسى ترين اصل در اديان الهى، «توحيد و يكتاپرستى» و لازمه آن «برائت از شرك و بت پرستى» است. «لا اله الاّ الله» سخن همه پيامبران الهى بوده است. اين كلمه بر خلاف نظر عده اى از مفسران كه آن را مركّب از دو جزء «سلبى» و «ايجابى» دانسته اند، مركب نيست.

علامه طباطبائى، مفسر عاليقدر قرآن
(رحمه الله)
در توضيح اين مطلب مى گويد:

«نفى در اين جمله، نفى جنس است و مراد از «اِله» آن وجودى است كه حقيقتاً «اله» بر او صدق مى كند، لذا مى تواند خبر محذوف، «موجود» يا «كائن» باشد و تقدير جمله اين است
«لا اِله بِالحقيقة والحقّ موجود»
و چون لفظ جلاله مرفوع است نه منصوب، لذا «الاّ» براى استثنا نيست، بلكه وصف براى «اله» و به معنانى «غير» است. خلاصه معناى آن اين است: لا اله غير الله بموجود.

پس جمله براى نفى آلهه موهوم و متخيل غير از الله است نه براى نفى غير خدا و اثبات وجود خداى سبحان، چنانكه عده فراوانى تصور كرده اند و شاهد اين معنا آن است كه در اين بحث فقط به «نفى» احتياج است تا وحدت خداى سبحان در مقام الوهيت تثبيت شود، نه «اثبات و نفى» باهم، به علاوه كه قرآن شريف اصل وجود خداوند تبارك و تعالى را بديهى مى شمارد، به طورى كه براى تصديق آن نيازى به اثبات نيست و عنايت قرآن فقط به اثبات صفات خدا ازقبيل وحدت، خالقيت، علم و قدرت و امثال آن است.»


استاد شهيد مطهرى در توضيح كريمه: «لا اِله اِلاّ اللّه»، از اين جهت كه: «اين جمله مركب از دو جزء است; نفى آلهه و اثبات خداى يكتا، يا برائت از آلهه لازمه آن است يا معناى مطابقى آن، نفى آلهه است; چرا كه اثبات خداى يكتا مفروغ عنه بوده و از ديدگاه قرآن امرى بديهى است»، بيان روشنى ندارند و برخى از احتمالات فوق از كلمات ايشان استفاده مى شود، اما به لحاظ سودمند بودن سخنان ايشان و ارتباط آن با موضوع اصلى بحث ما، بخشهايى از آن را نقل مى كنيم.

ايشان پس از ارائه معنايى از تقوا مبنى بر «پرهيزكارى و كناره گيرى»، مى فرمايند:

«اصل پرهيز و اجتناب يكى از اصول زندگى سالم بشر است، در زندگى سالم نفى و اثبات، سلب و ايجاب، ترك و فعل، اعراض و توجه توأم است. با نفى و سلب است كه مى توان به اثبات و ايجاب رسيد و با ترك و اعراض مى توان به فعل و توجه تحقق بخشيد. كلمه توحيد يعنى كلمه
لا اله الاّ الله
مجموعاً نفيى است و اثباتى، بدون نفى ماسوا، دم از توحيد زدن ناممكن است. اين است كه عصيان و تسليم و كفر و ايمان قرين يكديگرند; يعنى هر تسليمى متضمن عصيانى و هر ايمانى مشتمل بر كفرى، و هر ايجاب و اثبات مستلزم سلب و نفيى است

{
فَمَنْ يَكْفُر بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللهِ فَقَدْ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوِةِ الْوُثْقى
}

«بى ترديد دعوت قرآن براساس آزادى از غير خدا و بندگى خدا، تمرّد از اطاعت غير او و تسليم در برابر او استوار است. كلمه
لا اله الاّ الله
كه پايه اساسى بناى اسلام است، استوار است بر نفيى و اثباتى، سلبى و ايجابى، كفرى و ايمانى و تمرّدى و تسليمى; نفى و سلب و كفر و تمرّد نسبت به غير حق. و اثبات و ايجاب و ايمان و تسليم نسبت به ذات حق. شهادت اول اسلام يك «نه» فقط نيست، همچنانكه تنها يك «آرى» نيست، تركيبى است از «نه» و «آرى».

سخنان بزرگان اهل معرفت نيز در زمينه فطرى بودن اصل هستى، خداى سبحان و يگانگى او، بر همين معنا از كلمه طيبه «لا اله الاّ الله» منطبق است. از ديدگاه آنان هم اصل وجود خدا فطرى است; چنانكه در آيه شريفه مى فرمايد:
{
أفِي اللهِ شَكٌّ فاطِرِ السّموات وَالارض
}
(10) وهم
توحيد و هم معاد. و اگر انسان از موجودات ناقص مى گريزد و فطرتِ گريز از نقص دارد، امرى تبعى است. دراين باره به بيانى از حضرت امام خمينى
(قدس سره)
در اثبات توحيد كه آن را بر گرفته از تعاليم استاد خود آية الله شاه آبادى مى دانند، اكتفا مى كنيم:

«بدان از فطرتهايى كه {
فطر الناس عليها
}، فطرت تنفّر از نقص است و انسان از هرچه متنفّر است، چون در او نقصانى و عيبى يافته است، از آن متنفر است. پس عيب و نقص مورد تنفّر فطرت است. چنانكه كمال مطلق مورد تعلّق آن است. پس
متوجّهٌ اليه
فطرت بايد واحد و اَحَد باشد; زيرا هر كثير و مركّبى ناقص است و كثرت، بى محدوديت نشود و آنچه ناقص است، مورد تنفر فطرت است نه توجّه آن. پس از اين دو فطرت، كه فطرت تعلق به كمال و فطرت تنفّر از نقص است، توحيد نيز ثابت شد.»


در توضيح كلمه طيّبه «لا اله الاّ الله»، همين مطلب با توضيحى سودمند در كلمات شاگردِ مفسّر و حكيم ايشان نيز به چشم مى خورد:

تابعه كه انزجار از نقص است مى گويد:
«لا احبّ الآفلين»
(11)، پس انسان دو فطرت بالاصاله و مستقيم
ندارد، بلكه يك فطرت
بالأصل
دارد و ديگرى
بالتبع
»

با عنايت به مطالب پيش گفته، معلوم مى شود كه عنايت قرآن كريم به «نفى آلهه» و «اعلان برائت خدا و پيامبران از شرك و بت پرستى» بوده است و اثبات خدا يا توحيد، چون امرى فطرى است، محتاج استدلال نيست، هرچند براى اثبات توحيد در قرآن، براهينى هم وجود دارد. نتيجه آنكه معناى مطابقى كريمه «لا اله الاّ الله»، نفى آلهه و طواغيت است و شهادت به آن، اعلام برائت از آنهاست. ناگفته نماند كه علما و دانشمندان در مفاد كريمه «لا اله الاّ الله» در مبحث «استثنا» در علم اصول فقه بحث كرده اند(12) و البته به
اشكالاتى كه بنابر تفسير فوق، وجود دارد، پاسخ داده اند كه ذكر يكى از اشكالات و پاسخ آن از كلمات حضرت امام خمينى
(قدس سره)
خالى از لطف نيست.

گفته اند:

«اگر
الاّ
براى استثنا نباشد و بدنبال نفى
(لا اله)
، در مقام اثبات (الله) نباشد، پس چگونه پيامبر خدا
(صلى الله عليه وآله)
اسلام كسانى را كه «لا اله الاّ الله» را بر زبان جارى مى كردند، مى پذيرفت؟ اگر اين جمله براى اثبات الوهيت خداوند دلالت نكند، به عنوان اعتراف به وجود بارى تعالى سودى نخواهد داشت.»


فقها در آثار خويش پاسخهاى مختلفى از اين اشكال داده اند، چنانكه حكما و فلاسفه نيز پاسخهايى فلسفى ارائه كرده اند، كه به ذكر پاسخى متين و مطابق با واقعيات تاريخى از حضرت امام
(قدس سره)
اكتفا مى كنيم:

«بت پرستان در زمان پيامبر معتقد به خداى تعالى بودند و بتها را شفيع و واسطه بين خود و خدا مى دانستند و آنها را براى تقرّب به خدا مى پرستيدند، پس قبول كلمه توحيد، از سوى پيامبر، فقط براى نفى آلهه و بتهاى آنان بود، نه اثبات وجود بارى تعالى; چرا كه وجود خدا مفروغ عنه بود.»




/ 37