توحيد در عبوديّت
پس از نفى آلهه در قرآن و اثبات توحيد الوهىِ حق تبارك و تعالى، در مقام عبوديت نيز نمى توان جز در پيشگاه او سر تعظيم فرودآورد، لذا پيام همه پيامبران الهى اين بود:{وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولا أَنْ اُعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ
}
«و در حقيقت در ميان هر امتى فرستاده اى برانگيختيم (تا بگويد:) خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد.»
«طاغوت» در فرهنگ قرآن، «هر معبودى جز خداست»(13)، سمبل هر «مدعى قدرت و اراده اى غير از
خدا»، سمبل «هر سركش و طغيانگرى در برابر حق» است و اجتناب از او به عنوان «تكليف» به همه ملّتها و اقوام ابلاغ شده است. «اجتناب» نيز به معناى «دورى جستن و ترك طاغوت» و به عبارتى ديگر «نفى عبوديت، سرسپردگى و اطاعت غير خداست.»
بنابر اين معنا، تفاوتى بين نفى اطاعت و عبادت بتهاى ساخته دست بشر يا انس و جنِّ طاغى و سركشى كه در نظام هستى ادعاى ربوبيت دارند يا در اين جايگاه نشانده شده، نيست، چنانكه فرعون ادعا مى كرد:
{
أنا رَبُّكُمُ الأعْلى
}
.(14) بر
همين اساس همه پيامبران طاغوتهاى زمان خود را نفى كرده و از آنان برائت مى جستند و آن را آشكارا اعلام مى كردند.حضرت نوح
(عليه السلام)
از اعمال و رفتار شرك آلود قومش تبرّى مى جويد و اعلام مى كند:
{
إنّي بريءٌ مِمّا تُجرمون
}
،(15) چنانكه حضرت هود
(عليه السلام)
از مشركان و
معبودهاى آنان بيزارى مى جويد:{
إِنِّي أُشْهِدُ اللهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِىءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِي
}
.«من خدا را گواه مى گيرم و شاهد باشيد كه من آنچه را جز او شريك وى مى گيريد، بيزارم. پس همه شما در كار من نيرنگ كنيد و مرا مهلت ندهيد.»
حضرت هود براى اعلام برائت، هم خدا را گواه مى گيرد تا صدقى بر ادعايش باشد و هم قومش را تا از نفرت و برائت او از خدايانشان مطلع باشند و سكوت و عجز خدايان خود را در برابر تحدّى پيامبر الهى لمس كنند. سخن هود درواقع دليل عقلى بر بطلان الوهيت خدايان و معجزه اى بر صحت رسالت اوست.حضرت ابراهيم
(عليه السلام)
پايه گذار و معمار خانه خدا، مركز توحيد و يكتاپرستى نيز در مقاطع گوناگون رسالت خويش، برائت و انزجار خود را از مشركان و خدايان ايشان ابراز مى كند. او پس از اقامه برهان بر بطلان اعتقادات قومش، اظهار مى دارد:{
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ * أُفّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ
}
«آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى رساند؟ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد؟! مگر نمى انديشيد؟»
پس از ابطال الوهيت خدايان، از آنان و خدايانشان برائت مى جويد و به طور آشكار ابراز مى كند، چنانكه پس از اثبات وحدانيت پروردگار، آشكارا بدان شهادت مى دهد.دقت در آيات كريمه نشان مى دهد كه سخن از «برائت قلبى» نيست. بلكه سخن از «شهادت» و «اعلام برائت» است، چنانكه براى ورود به جرگه مسلمانان، «شهادت» بر وحدانيت پروردگار و نبوت رسول خاتم
(صلى الله عليه وآله)
لازم است «أشهَدُ أن لا اِلهَ إلاّ الله وأشْهَدُ إنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» تا همگان بدانند و بشنوند، هم موحدان مطلع شوند و هم ملحدان و مشركان بفهمند.اگر پيامبران الهى تنها به اثبات خداى خويش اكتفا مى كردند و از اظهارنظر درباره خدايان آنان اجتناب مىورزيدند، مورد تعرض و آزار و اذيت مشركان واقع نمى شدند. اساس دشمنى آنان با پيامبران، «نفى موجوديت و الوهيت خدايانشان» بود; زيرا باطن توحيد كه پيام اصلى انبياست، نفى آنهاست.پيامبران الهى حتى مجاز به «طلب مغفرت» براى مشركان نيز نبودند; چرا كه طلب بخشش از پروردگار عالم درصورتى است كه انسان «عناد ولحاجى» نسبت به خدا و حق و حقيقت نداشته باشد و در صورت برخورد با حق، آن را بپذيرد. قرآن كريم دراين باره مى فرمايد:{
مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُوْلِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ
}
.«بر پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند، سزاوار نيست كه براى مشركان ـ پس از آنكه برايشان آشكار گرديد كه آنان اهل دوزخند ـ طلب آمرزش كنند، هرچند خويشاوند (آنان) باشند.»
علامه سيد محمدحسين طباطبايى دليل عقلى آن را اينگونه تبيين مى كند:«بنده اى كه دشمن و محارب خداست، مستكبر و مغرور است; مثل سران كفر و عناد، عقلا استغفار و شفاعت سودى براى او ندارد، مگر توبه كند و از استكبار فرودآيد و خاضعانه در برابر خداوند قرارگيرد. طلب رحمت و آمرزش براى كسى كه آن را قبول نمى كند و درخواست عنايت براى فردى كه براى پذيرش آن خاضع نيست، معنا و مفهومى ندارد و شوخى با مقام ربوبيت و بازى با مقام عبوديت است كه به حكم ضرورى فطرى ممنوع مى باشد.»
ابراهيم خليل نيز پس از آگاهى از دشمنى و عناد آذر با خداى سبحان، نه تنها براى او استغفار نمى كند، كه از او بيزارى مى جويد.{
فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للهِِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لاََوَّاهٌ حَلِيمٌ
}
.«و هنگامى كه براى او روشن شد وى دشمن خداست، از او بيزارى جست. راستى ابراهيم، دلسوزى بردبار است.»
دلسوزى او از آن جهت بود كه براى هدايت آذر و قومش نگران بود و از ضلالت و گمراهى او متأثر مى شد. او كه به مقام والاى «خلّت» رسيده بود، هرگز دشمنان خدا را دوست نداشت و همواره از آنان خشمگين بود، ولى رسالت او اقتضا مى كرد كه براى هدايت آنان تلاش كند و رنج و مشقت كشد. لذا او را مظهر قهر و مهر خدا خوانده اند. چنانكه صفات موجودات متكامل است.دشمنى و برائتش نيز با دشمنان خدا در حد اعلى و مبالغه آميز بود و كلمه «برآء» در آيه شريفه بر اين معنا دلالت دارد.{
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لاَِبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ * إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ
}
.«و چون ابراهيم به پدر (عموى) خود و قومش گفت: من واقعاً از آنچه مى پرستيد، بيزارم; مگر (از) آن كس كه مرا پديد آورد و البته او مرا راهنمايى خواهد كرد.»
حتى ابراهيم
(عليه السلام)
دراين باره الگوى امت اسلامى قرار داده شده، خداوند، او و پيروانش را كه از بت پرستان و خدايان آنها برائت جستند، به عنوان «اسوه حسنه» معرفى مى كند
كه در فصل بعد، اين آيه مورد بحث قرار خواهد گرفت.حضرت موسى
(عليه السلام)
نيز از فرعون و قومش برائت مى جويد و به مبارزه علنى با او برمى خيزد، بنى اسرائيل را از تحت سلطه فرعون و ظلم و بى عدالتى او مى رهاند، چنانكه پيروان او راهش را ادامه مى دادند. مؤمن آل فرعون مردم را به توحيد و برائت از ربوبيت فرعون فرامى خواند.