عموماً منازعات جهاني بر پايه منازعه ميان دولتها و تشکيل اتحاديه ها و ائتلاف ميان دولتهاي متخاصم شکل گرفته به جريان افتاده و خاتمه مييافت. اگر چه بعضاً عوامل ايدئولوژيک مانند آنچه که در قرن بيستم ميان دنياي کمونيسم و جهان سرمايه داري مطرح بود در اين منازعات نقش بالقوه پيدا ميکرد ولي عموماً منازعات بين المللي برسر تقسيم منافع اقتصادي شکل ميگرفت. انقلاب اسلامي نه تنها گفتمان اين نوع منازعات را تغيير داده بلکه بازيگران اصلي را در مخاصمات بين المللي از حوزه دولت - ملت خارج نمود. بر اساس گفتمان جديد منازعه اساسي نه ميان دولتها با منافع و اهداف متفاوت است بلکه ميان صاحبان قدرت و زور از يک طرف با توده هاي مردم بوده و جنگ واقعي ميان مستکبرين از يکطرف و مستضعفين جهان ازطرف ديگر ميباشد. با اين گفتمان مرزبندي هاي جغرافيايي، نژادي، قومي و حتي مذهبي را در تخاصمات بين المللي در هم ريخته و جنگ دولتها را بعنوان مستکبرين از يکطرف ، با ملتها بعنوان مستضعفين از طرف ديگر منازعه واقعي و نهائي مطرح نمود که تلاش غرب بر اينستکه اين نوع منازعات را در پوشش مبارزه با با تروريسم بعد از 11 سپتامبر 2001 و يا برخورد تمدنها تئوريزه نمايد.