ديباچه
مي خواهمدر زير آسمان نشابور
چندان بلند و پاك
بخوانم كه هيچ گاه
اين خيل سيلو وار
مگس ها
نتوانند
روي صداي من بنشينند
مي خواهم
در مزرع ستاره
زنم شخم
و بذرهاي صاعقه
را يك يك
با دستهاي خويش بپاشم
وقتي حضور خود
را دريافتم
ديدم تمام
جاده ها از من
آغاز مي شود
اي حاضران غايب
از خود
اي شاهدان حادثه از
دور
من عهد كرده ام
حتي اگرچه يك شب
رم را
پس از نرون
به تماشا روم
نرون
ديوانه اي كه مي
خواهد
زنجير را به گردن
تندر درافكند