سفرنامه
1از يادها برهنه و در
بادها دوان
همپاي و پويه
نفس گرم آهوان
مي كوچم از رهايي
در چشم كوچه اي
كانجا سراچه ها
همه لبريز هجرت اند
و آواز را به خاك فرو
رفته زانوان
خاموش مانده بودم
يك چند
زيرا
از خشم
در شعرهاي من
دندان واژه ها
به هم افشرده
مي شد
آه
ناگاه
تركيد بغض تندر
در صبر ابرا
پاشيد خون صاعقه
بر سبزه ي جوان
جايي كه نان گرسنه شد
و آب تشنه زيست
شمشير در نخاع
سحرگه نهاده اند
در جاده هاي صبحدم
اين جمع جادوان
2
در لحظه اي كه كج شد
فرياد ها
همه
در زير ثقل شب
ناگاه
برگ لاله برون آمد
از محاق
آن گاه
ديدم
مشتي طلوع كامل
بر آبها روان