پژواك
به پايان رسيديم امانكرديم آغاز
فرو ريخت پرها
نكرديم پرواز
ببخشاي
اي روشن عشق بر ما
ببخشاي
ببخشاي اگر صبح را
ما به مهماني كوچه
دعوت نكرديم
ببخشاي
اگر روي پيراهن ما
نشان عبور سحر نيست
ببخشاي ما را
اگر از حضور فلق
روي فرق صنوبر
خبر نيست
نسيمي
گياه سحرگاه را
در كمندي فكنده ست و
تا دشت بيداري اش مي
كشاند
و ما كمتر از آن
نسيميم
در آن سوي ديوار
بيميم
ببخشاي اي روشن
عشق
بر ما ببخشاي
به پايان رسيديم
اما
نكرديم آغاز
فرو ريخت پر ها
نكرديم پرواز