ميان ديدن و بودن
سواد وحشت و كشتارگاه و
سايه تيغ
و بيم رستن فواره هاي خون
نگاه را بردار
سوي دريچه بگردان
ولي چرا ؟
چراي ، بره نوباوه را نظاره
كنيم
به واهمه هاي علف
چرا ؟
عزيزمن آرام
به پشت سكه نگاهي كن
به پاسخ عطش ساطور
جواب بايد داد
در اين سترگ بيابان
عجيب گيتي هموار است
كوچك و خوشبخت
ميان ديدن و بودن هزار فرسنگ
است