تلخ
تلخم مپيچ ، اي دوست
تلخم
آري رهايم كن در اين
مرداب جانكاه
بگذار در اين واپسين دم
با درد خود دلگرم باشم
ناگاه تيري از كمين
برخاست ، بنشست
تا پر ميان سينه ي من ؟
ديدم كه جنگل سنگ شد در
ديدگانم
شب نرم ، نرمك ، ريخت
در رود روانم
صياد من كيست ؟
جز شاخ هاي سركش پر شكوت
ديرينه ي من
بگذار و بگذر
بگذار در اين واپسين دم
گه گاه با ليسيدن خوناب زخمم
سرگرم باشم