حجة الوداع - زندگانی حضرت زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی حضرت زهرا (س) - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حجة الوداع

«بلغ ما انزل اليك من ربك » (1) سال دهم هجرت فرا مى رسد.پيغمبر (ص) با انبوهى از مسلمانان كه شمار آنان را بين نود تا يكصد و بيست هزار نوشته اند روانه مكه شد.در اين زيارت آداب حج را به مردم آموخت.آنچه را بت پرستان از طواف و قربانى و ديگر كارها انجام مى دادند نسخ فرمود.امتيازهائى را كه قريش در اين عبادت خاص خود ساخته بود برداشت.به مسلمانان تعليم داد w در خانه خدا تنها بايد خدا را عبادت كنند و همه مردم برابر خدا يكسانند و كسى بر ديگرى برترى ندارد.ضمن خطبه معروف خود به مردم چنين گفت:مردم!جز خدا را مپرستيد!همگى فرزندان آدميد و آدم از خاك است.پس هيچيك بر ديگرى مزيتى ندارد قريش و جز قريش،مردم!خون و مال شما براى هميشه بر يكديگر حرامست تا روزى كه خداى خود را ملاقات كنيد.

هنگام بازگشت در منزل حجفه (2) آنجا كه كاروانها از هم جدا مى شود،آخرين ماموريت خود را انجام داد:

-مردم!من دو چيز را ميان شما مى گذارم.اگر اين دو را از دست ندهيد،هيچگاه گمراه نخواهيد شد.اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است.مردم!من بر هر كس ولايت دارم على مولاى اوست.اين داستان را بيش از صد تن از صحابه پيغمبر و صدها ديگر از تابعين و محدثان و علماى بزرگ مذاهب مختلف اسلامى در روايات و در كتاب هاى خود آورده اند. اسناد آن به تفصيل در مجلد اول الغدير و جزء نخست از منهج دوم عبقات الانوار،نوشته مير حامد حسين،و ديگر كتاب ها موجود است.نيز در سلسله اين كتابها در جاى خود،از آن سخن خواهد رفت.

پيغمبر از سفر باز مى گردد.ديرى نمى گذرد كه خبرى ناگوار بدخترش مى دهد:

-دخترم!جبرئيل هر سال يكبار قرآن را بر من مى خواند و امسال آنرا دو بار بر من خواند.

-پدر!معنى اين چيست؟ -پندارم امسال آخرين سال زندگانى من است.

زهرا تكانى سخت مى خورد،افسرده مى شود،اشك در چشمانش حلقه مى بندد و پدرش گفتار خود را با اين جمله تمام مى كند:

-و تو دخترم!نخستين كس از خاندان من هستى كه به پدرت خواهى پيوست.و لبخندى بر لبان زهرا نقش مى بندد.حاضران سبب آن اشك و لبخند را مى پرسند ولى زهرا چندى پس از آنروز پاسخ آنرا مى دهد. (3) زندگانى پس از مرگ پدر چه اندازه بر او دشوار بود كه از شنيدن خبر مرگ خود آن چنان شادمان گشت كه لبخند زد؟ آرى!زهرا طاقت جدائى پدر را ندارد.

گويا در همين روزهاست كه پيام خدائى بدو رسيده است:«تو مى ميرى ديگر مردمان هم مى ميرند» (4) «مردم محمد نيز مانند ديگر پيمبرانست كه پيش از او آمدند و رفتند.»به گورستان بقيع مى رود براى مردگان از خدا آمرزش مى خواهد.همه اينها نشانه هائى است كه از حادثه اى ناگوار خبر مى دهد.سرانجام آن روز شوم فرا مى رسد،و فاجعه دردناك واقع مى شود.پيغمبر بخانه عايشه مى رود.از درد سر مى نالد!او مردى نيست كه تسليم بيمارى گردد.درياى پر تلاطمى كه بيست و سه سال آرام نداشته است چگونه از جنبش بايستد؟هنوز درس هائى مانده است كه مردم آنرا نياموخته اند.در حاليكه دستى بگردن فضل بن عباس و دستى بگردن على بن-ابى طالب (ع) دارد،پاى كشان خود را به مسجد مى رساند.براى شهيدان احد از خدا آمرزش مى خواهد.

سپس چنين مى گويد:

خدا يكى از بندگان خويش را ميان دنيا و آخرت مخير كرد و او آخرت را بر گزيد.

لشكر اسامه بايد هر چه زودتر به ماموريتى كه دارد برود!مردم!اكنون وقتى است كه هر كس حقى بر من دارد بگيرد.اگر تازيانه اى بر پشت يكى از شما زده ام برخيزد و پشت مرا تازيانه بزند. من با دشمنى و كينه توزى خو نگرفته ام.بدانيد دوست ترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى بر من دارد آنرا بگيرد يا مرا حلال كند،تا چون خدا را ديدار كنم خاطرم آسوده باشد.

مى بينم يكبار درخواست كردن كافى نيست.بايد چند بار درخواست كنم.از منبر فرود مى آيد نماز ظهر را با مردم مى گزارد دوباره به منبر مى رود.همان تقاضا را مكرر مى كند.مردى برمى خيزد:اى پيغمبر خدا من سه درهم از تو طلبكارم.

-فضل!سه درهم باين مرد بده.

-مردم اگر حق كسى پيش كسى است آنرا بدهد.نگويد اين براى من رسوائى است.رسوائى اين جهان آسان تر از رسوائى آن جهان است.مردى برخاست و گفت:

-اى پيغمبر خدا من سه درهم در مال خدا خيانت كرده ام.

-چرا چنين كردى.

-بآن نيازمند بودم.

-فضل!برخيز و سه درهم از او بگير!مردم!هر كس گمان دارد حقى بر گردن اوست برخيزد و بگويد.

-مردى برخاست و گفت:

-اى پيغمبر خدا.من دروغگو،بد زبان،بسيار خواب هستم.

-پروردگارا.راستگوئى و ايمان نصيب او كن و خواب او را باختيار او بگذار!

مردى ديگر برمى خيزد:

-اى پيغمبر خدا من مردى دروغگو و منافق هستم.كار زشتى نمانده كه نكرده ام.

عمر بدو مى گويد:

خود را رسوا كردى،و پيغمبر به عمر مى گويد:

-پسر خطاب رسوائى دنيا آسان تر از رسوائى آخرت است (5) .

از مسجد بخانه باز مى گردد در بستر مى افتد.چگونه چنين چيزى ممكن است؟محمد (ص) و بستر خواب؟.فاطمه پدرش را شب ها در حضور پروردگار بر پا ديده است.اين شب بيدارى و راز و نياز را خدا از او خواسته بود. قم الليل الا قليلا . (6) بايد كمتر بخوابد و بيشتر بايستد.شب براى مردم معمولى مايه آسايش است،نه براى او.مردان سرنوشت ساز بايد هميشه بر پا بايستند.خانه آسايش آنها اين جهان نيست:

«تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين.» (7) مردى چون محمد (ص) شب و روز بايد همچون موج در حركت باشد.

اين رياضت را تا آنجا بر خود بار كرد كه ديگر بار كلام خدا به دلداريش شتافت. ما انزلنا عليك القرآن لتشقى . (8) چرا اين مرد كه سرمشق كوشش و نمونه تحرك و جنبش است بايد چنين در بستر بيفتد؟ همه نگرانند.همه مى خواهند پيغمبر محبوب آنان مانند هميشه به مسجد آيد.با آنان نماز گزارد و آنها را تعليم دهد و پند بياموزد.مدينه و مردم آن دهسال است با اين پيغمبر خو گرفته اند.او بود كه ريشه خونريزى،دشمنى و كينه توزى را از اين شهر بر كند.او بود كه آنانرا با يكديگر برادر ساخت.او بود كه آنانرا در ديده عرب و مهمتر از همه در چشم قريش و ساكنان مكه ارجمند ساخت.او بايد برخيزد و همچنان دست مهربانى خود را بر سر پير و جوان و كودك اين شهر بكشد.

1.آنچه از پروردگارت بتو فرو فرستاده شد بمردم برسان (المائده:67) .

2.دهى بوده است بر چهار منزلى مدينه و ميقات گاه مردم مصر و شام بوده است.در اينجا كاروانها از يكديگر جدا مى شد و هر يك بسوئى مى رفت.

3.طبقات ج 8 ص 17.طبرى ج 3 ص 114.بحار از كشف الغمه ص 51.

4.الزمر:30.

5.طبرى ج 4 ص 1801-1803.

6. (المزمل:2) 7. (القصص 83) .

8. (طه:2) .

/ 30