وا پسين منزل كاروان - زندگانی حضرت زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی حضرت زهرا (س) - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وا پسين منزل كاروان

شام در سال سيزدهم هجرى بدست سپاهيان مسلمان و بفرماندهى خالد بن وليد گشوده شد.و چيزى نگذشت كه در خلافت عمر،معاويه حكومت آن ايالت را يافت و همچنان تا پايان زندگى در اين سمت باقى بود.

مردم شام آئين مسلمانى را در رفتار مردمانى چون خالد و معاويه و پيرامونيان او مى ديدند.و از سيرت پيغمبر و تربيت مهاجر و انصار آگهى نداشتند.در سال شصت و يكم هجرى گروهى (شايد چند تن بيش از يكصد نفر) از كسانى كه رسول خدا را ديده بودند در شهرهاى شام مى زيستند.مردمانى كه ساليان عمرشان از شصت گذشته بود و ترجيح مى دادند بگوشه اى بنشينند و آنچه را مى گذرد نه بينند.شگفت نيست كه پس از سال يكصد و سى و دوم چون حاكم خاندان عباسى بدين شهر رسيد،مردم گفته باشند ما نمى دانستيم محمد (ص) را خويشاوندانى جز بنى اميه بوده است تا آنكه شما بر سر كار آمديد (1) .

اگر مقتل نويسان نوشته اند،هنگام در آوردن اسيران به دمشق مردم،شهر را آئين بسته بودند، دور نمى نمايد،و اگر يزيد در مجلس خود سروده باشد كه:

«كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدند،حاضر بودند و مى ديدند چگونه انتقام آنان را از فرزندان محمد (ص) گرفتم »بعيد نيست.آنروز در مجلس وى گرد يزيد را كسانى گرفته بودند كه اسلام و پيغمبر آنرا وسيله رسيدن بحكومت كرده بودند نه سبب قربت به خدا.

مى بينيد كه مجلس ها يكسان است و گفتگوها همانند.در كوفه پسر زياد شادمان بود كه ماموريت خود را انجام داده و مايه قوت عراقيان را از دست آنان گرفته و در شام يزيد بر خود مى باليد كه خون ريخته پدرانش در جنگ بدر بهدر نرفته است.

اگر كار بهمين جا پايان مى يافت،او برنده بازى بود.اما زينب نگذاشت يزيد،شهد اين پيروزى را بمكد،آنچه را مايه شيرينى كام خود مى دانست در دهانش تلخ تر از شرنگ ساخت.در سخنانى كوتاه بمجلسيان فهماند چه كسى بر آنان حكومت مى كند،و بنام كه حكومت مى كند،و اينان كه زنجير بگردن نهاده پيش تخت او ايستاده اند چه كسانند!.و سخنان او را از روى ديرينه ترين متنى كه در دست دارم (بلاغات النساء) نوشته احمد بن ابى طاهر كه يكصد و چهل سال پس از حادثه متولد شده آورده ام.و در مصادر متاخر اختلاف ها در ضبط كلمات ديده مى شود:

پس پايان كسانى كه بدى كردند،بدتر (دوزخ) بود.چه آنان آيت هاى خدا را دروغ خواندند،و بدان فسوس كردند. (2) يزيد!پندارى اكنون كه زمين و آسمان بر ما تنگ است،و چون اسيران شهر بشهرمان مى برند، در پيشگاه خدا ما را ننگ است؟و ترا بزرگوارى است و آنچه كردى نشانه سالارى؟بخود مى بالى و از كرده خويش خوشحالى كه جهان تو را بكام است و كارهايت به نظام (3) .

نه چنين است.اين شادى تو را عزاست.و اين مهلت براى تو بلاست و اين گفته خدا است: «آنانكه كافر شدند مى پندارند،مهلتى كه بدانها مى دهيم بر ايشان خوبست،همانا مهلتشان مى دهم تا بر گناهان بيفزايند و بر ايشان عذابى دردناكست.» پسر آزاد شدگان (4) .اين آئين دادست كه زنان و كنيزانت را در پرده نشانى و دختران پيغمبر را از اين سو بدان سو برانى؟حريم حرمتشان شكسته!و نفسهايشان در سينه بسته!نژند بر پشت اشتران!و شتربانان آنان دشمنان (5) .

از سويى به سويى،و هر روز بكويى،نه تيمار خوارى دارند،نه يارى.نه پناه و نه غمگسارى،دور و نزديك بآنان چشم دوخته و دل كسى بحالشان نسوخته. آنكه ما را خوار مى شمرد،و بچشم كينه و حسد در ما مى نگرد، نشگفت اگر دشمنى ما را از ياد نبرد.با چوبدستى بدندان جگر گوشه پيغمبر مى زنى؟!و جاى كشتگانت را در بدر،خالى مى كنى؟كه كاش بودند و مرا مى ستودند!آنچه را كردى خرد مى شمارى؟و خود را بى گناه مى پندارى (6) ؟ چرا شاد نباشى؟كه دل ما را خستى.و از رنج سوزش درون رستى.و آنچه ريختى خون جوانان عبد المطلب بود،ستارگان زمين و فرزندان رسول رب العالمين (7) . و بزودى بر آنان خواهى در آمد،در پيشگاه خداى متعال.و دوست خواهى داشت كه كاش كور بودى و لال.و نمى گفتى «چه خوش بود كه كشتگان من در بدر،اينجا بودند و مرا خوش باش مى گفتند و شادى مى نمودند.» خدايا حق ما را بستان!و كسانى را كه بر ما ستم كردند به كيفر رسان!يزيد!بخدا جز وست خود را ندريدى!و جز گوشت خويش را نبريدى!و بزودى و بنا خواست بر رسول خدا در مى آئى!روزى كه خويشان و كسان او در بهشت غنوده اند و خدايشان در كنار هم آورده است و از بيم پريشانى آسوده اند.اين گفته خداى بزرگ است كه «مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند كه آنان نزد پروردگار خود زنده اند و روزى خورنده اند» (8) .

بزودى آنكه تو را بر اين مسند نشانده و گردن مسلمانان را زير فرمان تو كشانده،خواهد دانست كه زيانكار كيست و خوار و بى يار چه كسى است.آنروز داور خدا و دادخواه مصطفى و گواه بر تو دست و پاست. اما اى دشمن و دشمن زاده خدا.من هم اكنون تو را خوار مى دارم و سرزنش تو را بچيزى نمى شمارم اما چه كنم كه ديده ها گريانست و سينه ها بريان.

ما را بجمع سفيهان (10) مى فرستد تا مال خدا را بپاداش هتك حرمت خدا بدو دهند.اين دست جنايت است كه بخون ما مى آلايند.و گوشت ماست كه زير دندان مى خايند.و پيكر پاك شهيدانست كه گرگان بيابان از هم مى ربايند.اگر ما را به غنيمت مى گيرى غرامت خود را مى گيريم.در آنروز جز كرده زشت چيزى ندارى. تو پسر مرجانه را به فرياد مى خواهى!و او از تو يارى مى خواهد.با يارانت در كنار ميزان ايستاده چون سگان بر آنان بانگ مى زنى و آنان بروى تو بانگ مى زنند.و مى بينى كه نيكوترين توشه اى كه معاويه براى تو ساخت كشتن فرزندان پيغمبر بود كه بگردنت انداخت. بخدا كه جز از خدا نمى ترسم و جز بدو شكوه نمى برم.هر حيله اى دارى بكار دار.و از هر كوشش كه توانى دست مدار.و دست دشمنى از آستين بر آر.كه بخدا اين عار بروزگار از تو شسته نشود.
سپاس خدا را كه پايان كار سادات جوانان بهشت را سعادت و آمرزش مقرر داشت و بهشت را براى آنان واجب انگاشت. از خدا مى خواهم كه پايه قدر آنان را والا و فضل فراوان خويش بايشان عطا فرمايد كه او مددكار تواناست (12) .

اندك اندك مردم دمشق از حقيقت آنچه در عراق رخ داده بود آگاه شدند.و دانستند آنكه بامر يزيد و بدست سپاهيان كوفه كشته شده است،ماجراجويى عصيان گر نبوده بلكه دختر زاده رسول خدا و اين زنان و كودكان را كه باسيرى بدمشق آورده اند خاندان پيغمبر نهاست خاندان كسى است كه يزيد بنام جانشينى او بر آنان و بر ديگر مسلمانان،حكومت مى كند.از روى دادهاى آن مجلس و خرده گيرى چند تن بر يزيد و سخنان امام على بن الحسين در مسجد دمشق در متن هاى متاخر گزارش هايى ديده مى شود.همه اين گزارش ها بطور اجمال واقعيتى را نشان مى دهد:

-ناخرسندى مردم از آنچه بر خاندان پيغمبر رفته است، پس از اين ماجراها بود كه يزيد مصلحت نديد اسيران را نزد خود نگاه دارد.نخست در صدد دلجوئى از ايشان بر آمد و كوشيد تا آنچه را در عراق رخ داده است بگردن پسر زياد بيندازد.بهر حال كاروان رخصت بازگشتن يافت و روى به حجاز نهاد.اما كى؟در چه ماهى و در چه سالى؟بدرستى روشن نيست!

آيا كاروان مستقيما از دمشق به مدينه رفته است؟آيا راه خود را طولانى ساخته و به كربلا آمده است تا با مزار شهيدان ديدارى داشته باشد؟آيا يزيد با اين كار موافقت كرده است؟و اگر كاروان به كربلا بازگشته،آيا درست است كه در آنجا با جابر بن عبد الله انصارى كه او نيز براى زيارت آمده بود ديدارى داشته؟آيا در آنجا مجلسى از سوگواران بر پا شده؟و چگونه حاكم كوفه بر خود هموار كرده است كه در چند فرسنگى مركز فرمانفرمائى او چنين مراسمى بر پا شود؟ و بر فرض كه اين روى دادها را ممكن بدانيم اين اجتماع در چه تاريخى بوده است؟ چهل روز پس از حادثه كربلا؟مسلما چنين چيزى دور از حقيقت است.رفتن و برگشتن مسافر عادى از كربلا به كوفه و از آنجا بدمشق و بازگشتن او،با وسائل آن زمان بيش از چهل روز وقت مى خواهد تا چه رسد به حركت كاروانى چنان و نيز ضرورت دستور خواهى پسر زياد از يزيد درباره حركت آنان بدمشق و پاسخ رسيدن،كه اگر همه اين مقدمات را در نظر بگيريم دو سه ماه وقت مى خواهد.

فرض اينكه كاروان در اربعين سال ديگر (شصت و دوم) به كربلا رسيده نيز درست نيست، چرا كه ماندن آنان در دمشق براى مدتى طولانى،چنانكه نوشتيم به صلاح يزيد نبود.بهر حال هاله اى از ابهام گرد پايان كار را گرفته است و در نتيجه دستكارى هاى فراوان در اسناد دست اول،بايد گفت حقيقت را جز خدا نمى داند.آنچنانكه پايان زندگانى شير زن كربلا نيز روشن نيست.مسلم است كه زينت پس از بازگشت از شام مدتى دراز زنده نبود.چنانكه مشهور است سال شصت و دوم از هجرت بجوار حق رفته است.در كجا؟مدينه؟دمشق؟قاهره، هر يك از نويسندگان سيره براى درستى راى خود دليلى و يا دليل هائى آورده است.

مزارى كه بنام ستى زينب «سيده زينب »در شهر قاهره بر پاست.و شب و روز-بخصوص شبها و روزهاى جمعه-زيارت كنندگان بسيارى دارد،همتاى مشهد ديگرى است كه بنام «راس الحسين »در اين شهر ساخته است.گويا فاطميان كه در سده چهارم هجرى بر قاهره ست يافتند مى خواستند با بناى اين دو زيارتگاه توجه عامه را جلب كنند.

آنچنانكه بسيارى از مورخان و نقادان حديث اصالت مزار دمشق را نيز منكرند و نگارنده ضمن سفرنامه قاهره كه چند سال پيش در مجله يغما منتشر شد (13) نوشت:اين زيارتگاه ها از مصاديق بيوتى است كه نام خدا در آنها به بزرگى ياد مى شود و دوستداران اهل بيت با خلوص نيت فراوان مراتب ارادت خود را بكسى كه آن مزار بنام او برپاست بيان مى دارند و با پيغمبر خود و خانواده او تجديد عهد مى كنند.

1.الهفوات النادرة ص 371.

2.ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآى ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن (روم:10)

3.اظننت يا يزيد انه حين اخذ علينا باطراف الارض و اكناف السماء فاصبحنا نساق كما يساق الاسارى،ان بنا هوانا على الله و بك عليه كرامة.فشمخت بانفك و نظرت فى عطفيك جذلان فرحا.حين رايت الدنيا مستوسقة لك.و الامور متسقة عليك.

4.آنروز كه رسول خدا مكه را گشود بزرگان قريش نزد او حاضر شدند.پرسيد گمان مى بريد با شما چه رفتارى خواهم كرد؟گفتند آنچه در خور عموزاده اى بزرگوار است.فرمود برويد!شما آزاديد و از آن روز قريش به ابناء الطلقاء معروف شدند.

5.و قد امهلت و نفثت و قول الله تبارك و تعالى و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا انما و لهم عذاب مهين. (آل عمران:178) .امن العدل يا بن الطلقاء تخديرك نساءك و اماءك و سوقك بنات رسول الله صلى الله عليه قد هتكت ستورهن و اضحلت صوتهن مكتئبات تخدى بهن الاباعر و يحد و بهن الاعادى.

6.من بلد الى بلد.لا يراقبن و لا يؤوين.يتشوفهن القريب و البعيد.ليس معهن ولى من رجالهن. و كيف يستبطا فى بغضنا من ينظر الينا بالشنف و الشنآن و الاحن و الاضغان.ا تقول «ليت اشياخى ببدر شهدوا»غير متاثم و لا مستعظم؟و انت تنكت ثنايا ابى عبد الله.

7.و لم لا تكون كذلك؟.و قد نكات القرحة و استاصلت الشاقة باهراقك دماء ذرية رسول الله صلى الله عليه و نجوم الارض من آل عبد المطلب.

8.و لتردن على الله و شيكا موردهم و لتؤدن انك عميت و بكمت و انك لم تقل:«فاستهلوا و اهاوا فرحا»اللهم خذ بحقنا،و انتقم لنا ممن ظلمنا،و الله ما فريت الا فى جلدك،و لا حزرت الا فى لحمك و سترد على رسول الله صلى الله عليه و برغمك،و عترته و لحمته فى حظيرة القدس،يوم يجمع الله شملهم ملمومين من الشعث،و هو قول الله تبارك و تعالى و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. (آل عمران:169) .

9.عبيد الله پسر زياد و سپاهيان او.

10.يزيد و كسان او.

11.و سيعلم من بواك و مكنك من رقاب المؤمنين-اذا كان الحكم الله،و الخصم محمد صلى الله عليه،و جوارحك شاهدة عليك،فبئس للظالمين بدلا-ايكم شر مكانا و اضعف جندا،مع انى و الله يا عدو الله و ابن عدوه،استصغر قدرك،و استعظم تقريمك،غير ان العيون عبرى و الصدور حرى،و ما يجزى ذلك او يغنى عنا:و قد قتل الحسين عليه السلام،و حزب الشيطان يقربنا الى حزب السفهاء،ليعطوهم اموال الله على انتهاك محارم الله،فهذه الايدى تنطف من دمائنا،و هذه الافواه تتحلب من لحومنا،و تلك الجثت الزواكى،يعتامها عسلان الفلوات،فلئن اتخذتنا مغنما لنتخذن مغرما،حين لا تجد الا ما قدمت يداك.

12.تستصرخ بابن مرجانة،و يستصرخ بك،و تتعاوى و اتباعك عند الميزان،و قد وجدت افضل زاد زودك معاوية فتلك ذرية محمد صلى الله عليه،فو الله ما اتقيت غير الله،و لا شكواى الا الى الله،فكد كيدك،واسع سعيك،و ناصب جهدك،فو الله لا يرحض عنك،عار ما اتيت الينا ابدا،و الحمد لله الذى ختم بالسعادة و المغفرة لسادات شبان الجنان،فاوجب لهم الجنة اسال الله ان يرفع لهم الدرجات و ان يوجب لهم المزيد من فضله فانه ولى قدير.

(بلاغات النساء ص 21-23 جمهرة خطب العرب ج 2 ص 126-129) اعلام النساء ج 2 ص 95-97)

13.مجله يغما سال بيست و چهارم (1350) شماره پنجم ص 282.

/ 30