پاسخ ابوبكر به دختر پيغمبر
«و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا» (1) .در آن اجتماع كه نيمى مجذوب و نيمى مرغوب بودند،اين سخنان آتشين كه از دلى داغدار بر خاسته چه اثرى نهاده است؟خدا مى داند.تاريخ و سندهاى دست اول جز اشارت هاى مبهم چيزى ثبت نكرده است.اگر هم در ضبط داشته،در اثر دستكارى هاى فراوان بما نرسيده است. مسلما گفته هاى دختر پيغمبر،و همسر پسر عموى او در چنان مجمع بدون عكس العمل نبوده است.دخترى كه هر چه آن مردم در آنروز داشتند از بركت پدر او مادر او بود،پدرى كه ديروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى گرفته اند.اگر در چنان جمع مهاجران صلحت خويش را در آن ديده اند كه خاموش باشند،انصار چنان نبوده اند.آنان ناخرسندى خود را در سقيفه نشان دادند،و اين خرده گيرى محرك خوبى بوده است.اما آنان چه گفته اند،و چه شنيده اند،همزبان شده اند؟باعتراض برخاسته اند؟نمى دانيم.آيا تنها به افسوس و دريغ بسنده كرده اند،خدا مى داند.شايد گفته اند كارى است گذشته. حكومتى روى كارست و بايد او را تقويت كرد،و مصلحت مسلمانان در اين است كه اگر يكدل نيستند بارى يكزبان باشند،چه جز شهر مدينه از همه جا بوى سركشى به دماغ مى رسد.اما چنانكه نوشته اند (2) ابو بكر در آن جمع پاسخ دختر پيغمبر را چنين داد (3) :-دختر پيغمبر!پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان،و دشمن كافران و مظهر قهر يزدان بر ايشان بود.اگر نسب او را بجوئيم،او پدر تو است نه پدر ديگر زنان.برادر پسر عموى تو است نه ديگر مردان.در ديده او از همه خويشاوندان برتر،و در كارهاى بزرگ او را ياور بود.جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز پست نژاد تخم دشمنيتانرا در دل نكارد.شما در آن جهان ما را پيشوا و به سوى بهشت رهگشاييد.من چه حق دارم كه پسر عمت را از خلافت باز دارم!اما فدك و آنچه پدرت به تو داده اگر حق تو است و من از تو گرفته ام ستمكارم.اما ميراث،ميدانى پدرت گفته است:«ما پيمبران ميراث نمى گذاريم.آنچه از ما بماند صدقه است ».-اما خدا درباره دو تن از پيمبران گويد:«از من و از آل يعقوب ميراث مى برد» (4) و نيز گويد: «سليمان از داود ارث برد» (5) اين دو پيمبرند و ارث نهادند و ارث بردند.آنچه بارث نمى رسد پيمبرى است نه مال و منال.چرا ارث پدرم را از من مى گيرند.آيا در كتاب خدا فاطمه دختر محمد (ص) از اين حكم بيرون شده است؟اگر چنين آيه اى است بگو تا به پذيرم.-دختر پيغمبر گفتار تو بينت است و منطق تو زبان نبوت.كسى را چه رسد كه سخن تو را نپذيرد؟و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گيرد؟شوهرت ميان من و تو داورى خواهد كرد (6) .اما ابن ابى الحديد عكس العمل خطبه را به صورتى ديگر نوشته است.وى نويسد ابو بكر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت:دختر پيغمبر!بخدا هيچيك از آفريدگان خدا را بيشتر از پدرت دوست نمى دارم!روزى كه پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمين فرود آيد.بخدا دوست دارم عايشه بينوا شود و تو مستمند نباشى.چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم كنم.تو دختر پيغمبرى!اين مال از آن پيغمبر نبود مال همه مسلمانان بود.پدرت آنرا در راه خدا مى داد!و نياز مردمان را بآن برطرف مى ساخت.پس از مرگ او من نيز مانند او رفتار خواهم كرد.-بخدا سوگند هيچگاه با تو سخن نخواهم گفت.-بخدا سوگند از تو دست بر نخواهم داشت.-بخدا سوگند ترا نفرين مى كنم.-بخدا سوگند در حق تو دعا نمى كنم (7) .و نيز ابن ابى الحديد از محمد بن زكريا حديث كند كه چون ابو بكر خطبه دختر پيغمبر را شنيد بر او گران آمد.پس به منبر رفت و گفت:مردم چرا بهر سخنى گوش مى دهيد؟!چرا در روزگار پيغمبر چنين خواست هائى نبود؟!هر كس از اين مقوله چيزى شنيده بگويد.هر كس ديده گواهى دهد.روباهى را ماند كه گواه او دم اوست مى خواهد فتنه خفته را بيدار كند.از درماندگان يارى مى خواهند.از زنان كمك مى گيرند.ام طحال (8) را مانند كه بدكارى را از همه چيز بيشتر دوست داشت.من اگر بخواهم مى گويم و اگر بگويم آشكار مى گويم!ليكن چندانكه مرا واگذارند خاموش خواهم بود.شما گروه انصار!سخن نابخردان شما را شنيدم!شما بيشتر از ديگران بايد رعايت فرموده پيغمبر را بكنيد!چه شما بوديد كه او را پناه داديد و يارى كرديد.من دست و زبانم را از كسى كه سزاوار مجازات نباشد كوتاه خواهم داشت.پس از اين سخنان بود كه دختر پيغمبر بخانه بازگشت.ابن ابى الحديد گويد:اين سخنان را بر نقيب ابو يحيى،بن ابو زيد بصرى خواندم و گفتم:-ابو بكر به چه كسى كنايه مى زند؟ -كنايه نمى زند بصراحت مى گويد.-اگر سخن او صريح بود از تو نمى پرسيدم.خنديد و گفت:-مقصودش على است.-روى همه اين سخنان تند به على است؟ -بله!پسركم!حكومت است!-انصار چه گفتند؟ -از على طرفدارى كردند.اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنانرا نهى كرد. (9) براستى در آنروز خليفه وقت چنين سخنانى گفته است؟آيا فاطمه (ع) در مسجد حاضر بوده و شنيده است كه به شوهر وى،پسر عموى پيغمبر و نخستين مسلمان،چنين بى حرمتى روا داشته اند؟آيا درايت،كاردانى و مصلحت انديشى رخصت مى داده است كه خليفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگويد؟و اگر اين سخنان گفته شده عكس العمل آن در حاضران چه بوده است؟پذيرفته اند؟باعتراض برخاسته اند؟خاموش نشسته اند؟آيا مى توان گفت اين كلمات بر ساخته است .ابن ابى الحديد و نقيب بصرى شيعه نبودند،پس از اين گفتگوها تنها از طريق شيعه ضبط نشده.آيا نمى توان گفت معتزليان چنين داستانى را ساخته و به خليفه نسبت داده اند؟البته نه.آنان در اين كار چه سودى داشته اند؟اما اگر آنروز سخنانى باعتراض در ميان آمده،و هيچ بعيد نيست كه گفته شده باشد،بايد گفت ممانعت از پيدا شدن مخالفت هاى بعدى موجب بوده است كه قدرت مركزى مقابل هر كس باشد شدت عمل نشان دهد؟ اگر نتوان براى هر يك از اين پرسش ها پاسخى قطعى يافت يك نكته روشن است و آن اينكه مرگ پيغمبر براى مسلمانان آزمايشى بزرگ بود.قرآن از پيش،مسلمانان را بدين آزمايش متوجه ساخت كه:اگر محمد بميرد يا كشته شود مبادا شما بگذشته ديرين خود برگرديد.دست دركاران سياست و همفكران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و كرده اند دليل ها نوشته و مى نويسند.مى خواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند:وحدت كلمه بايد حفظ شود.اگر گروههائى به مخالفت با حكومت تازه برخيزند،قدرت مركزى را ناتوان خواهند كرد. بهر صورت كه ممكن است بايد آنانرا به جمع مسلمانان برگرداند.ابو سفيان دشمن ديرين اسلام در كمين است و توطئه را آغاز كرده.گاهى بخانه عباس و گاهى بخانه على مى رود.مى خواهد اين دو خويشاوند پيغمبر را به مخالفت با خليفه بر انگيزد.اگر ابو سفيان موفق گردد و در داخل مدينه نيز دو دستگى پيش آيد و انصار مقابل مهاجران بايستند،آشوبى بزرگ برخواهد خاست.سعد بن عباده رئيس طائفه خزرج چشم بخلافت دوخته است.هنوز با خليفه بيعت نكرده.انصار خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مى دانند.اگر در آغاز كار، حكومت سخت نگيرد هر روز از گوشه اى بانگى خواهد برخاست (10) .اين توجيه ها و مانند آن از همان روزهاى نخستين تا امروز صدها بار مكرر شده است. عبارت ها گوناگون،و معنى يكى است.آنچه مسلم است اينكه كمتر انسانى مى تواند با تغيير شرايط سياسى و اقتصادى منطق خود را تغيير ندهد،و آنرا با وضع حاضر منطبق نسازد. چنانكه در جاى ديگر نوشته ام (11) مى توان گفت آنروز كه آن گروه چنين كارها را روا شمردند، بزعم خود صلاح مسلمانان را در آن ديدند.اما اين صلاح انديشى بصلاح مسلمانان بود يا نه؟ خود بحثى است.بگمان خود مى خواستند،اختلاف پديد نشود و فتنه بر نخيزد و يا لا اقل كردار خود را چنين توجيه مى كردند.اما چنانكه نوشتيم،اگر در اجتماعى اصلى مسلم (بهر غرض و نيت كه باشد) دگرگون شد،دستاويزى براى آيندگان مى شود.و آن آيندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند.و اگر داشتند مسلما امروز تاريخ مسلمانى رنگ ديگرى داشت.نوشته اند چون دختر پيغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك بخانه رفت و به شوهر خود چنين گفت:پسر ابو طالب تا كى دست ها را بزانو بسته اى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه نشسته اى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجه اى؟چرا امروز در چنگ اينان رنجه اى؟پسر ابو قحافه پرده حرمتم را دريد و نان خورش بچه هايم را بريد!آشكارا بدشمنى من برخاست و از لجاجت چيزى نكاست!چندانكه ديگر مهاجر و انصار در يارى من نكوشيدند،و ديده حمايت از من پوشيدند.نه يارى دارم نه مدد كارى!خشم خوار رفتم و خوار برگشتم. آنروز زبون شدى كه از مرتبه بالا به دون شدى!ديروز شيران را در هم شكستى چرا امروز در بروى خود بستى؟من گفتم آنچه دانستم.ليكن چيره شدن بر آنان نتوانستم (12) .كاش لختى پيش از اين خوارى مى مردم،و بر خطائى كه رفت دريغ نمى خوردم.اگر سخن به تندى گفتم،يا از اينكه مرا يارى نمى كنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد!واى بر من كه پشتم شكست و ياورم رفت از دست،بخدا شكايت مى برم،و از پدرم حمايت مى خواهم،خدايا دست تو بالاى دست هاست!على (ع) در پاسخ او گفت:-دختر صفوت عالميان!و يادگار مهتر پيمبران!غم مخور كه واى نه براى تو است،براى دشمن ژاژخاى تو است!من از روى سستى در خانه ننشستم،و آنچه توانستم بدرستى بكار بستم.اگر نانخورش مى خواهى روزى تو مضمون است و آنكس كه آنرا تعهد كرده مامون!-بخدا واگذار!-بخدا واگذاشتم! (13) اين گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذكر سند در مناقب آورده (14) و با اختلافى مختصر در بحار (15) ديده مى شود.آيا چنين گفتگوئى بين دختر پيغمبر و امير المؤمنين رخ داده است؟چگونه چنين چيزى ممكن است؟شيعه براى اين دو بزرگوار مقام عصمت قائل است.مى توان پذيرفت دختر پيغمبر اين چنين شوهرش را سرزنش كند؟آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بديهى است كه مى توان براى اين پرسش پاسخى نوشت،و گفته ها را توجيه كرد.اما اگر كار توجيه و پاسخ پرسش به بحث هاى منطقى و استدلال هاى دور و دراز بكشد،نتيجه آن بدينجا منتهى مى شود كه قدرت منطق كدام يك از دو طرف بيشتر باشد.يا چگونه بتواند روايات را به سود منطق خويش معنى و يا تاويل نمايد.چنين روش از حدود وظيفه پژوهندگان تاريخ بيرونست.آنچه مى بينم اينست كه گفتار منسوب به دختر پيغمبر پر از آرايش معنوى و لفظى است،از استعاره،تشبيه،كنايه،طباق،سجع.اگر خطبه از چنين آرايش ها برخوردار باشد زيور آنست، سخنى است كه براى جمع گفته مى شود.بايد در دل شنونده جا كند.در چنين گفتار خطيب در عين حال كه بمعنى توجه دارد به زيبائى آن،و نيز بآرايش لفظ بايد توجه داشته باشد.اما گفتگوى گله آميز زن و شوى چرا بايد چنين باشد؟مگر دختر پيغمبر مى خواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خويش نشان دهد؟بهر حال بقول معروف در اين اگر مگرى مى رود و حقيقت را خدا مى داند.1.و كسى كه بگذشته خود باز گردد زيانى بخدا نمى رساند (آل عمران:144)
2.بلاغات النساء.3.قسمتى از اين پاسخ مسجع است بدين جهت در ترجمه هم سجع رعايت شده است.4.يرثنى و يرث من آل يعقوب-مريم:7.5.و ورث سليمان داود-النحل:17.6.بلاغات النساء.چاپ بيروت ص 31-32.7.شرح نهج البلاغة ص 214.8.زن روسپى كه در عصر جاهليت بوده است.9.شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214-215.10.و نگاه كنيد به فاطمة الزهرا-عباس عقاد ص 57.11.پس از پنجاه سال ص 31 چاپ دوم.12.يا بن ابى طالب اشتملت شملة الجنين.و قعدت حجرة الظنين.نقضت قادمة الاجدل. فخاتك ريش الاعزل.هذا ابن ابى قحافة يبتزنى نحلة ابى.و بليغة ابنى.لقد اجهر فى خصامى.و الفيته الدفى كلامى.حتى حبسنى قتيلة نصرها.و المهاجرة وصلها.و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع-خرجت كاظمة.وعدت راغمة.اضرعت حدك يوم اضعت خدك. افترست الذئاب و استرشت التراب.ما كففت قائلا و لا اغنيت باطلا و لا خيار لى.13.ليتنى مت قبل هنيتى و دون ذلتى.عذيرى الله منك عاديا و منك حاميا.و يلاى فى كل شارق.ويلاى مات العمد.و وهنت العضد.و شكواى الى ابى و عدواى الى ربى.اللهم انت اشد قوة. فاجابها امير المؤمنين:لا ويل لك.بل الويل لشانئك.نهنهى عن وجدك يابنة الصفوة.و بقية النبوة.فما ونيت عن دينى و لا اخطات مقدورى فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون.و كفيلك مامول و ما اعد لك خير مما قطع عنك.فاحتسبى الله!فقالت حسبى الله و نعم الوكيل.14.ج 2 ص 208. 15.ج 43 ص 148.