نام و لقب هاى دختر پيغمبر - زندگانی حضرت زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی حضرت زهرا (س) - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نام و لقب هاى دختر پيغمبر

«فطمت فاطمة من الشر (1) » (فتال نيشابورى از امام صادق (ع) ) نويسندگان سيره و محدثان اسلامى براى دختر پيغمبر لقب هائى چند نوشته اند:

زهرا،صديقه،طاهره،راضيه،مرضيه،مباركه،بتول و لقب هاى ديگر.از اين جمله لقب زهرا از شهرت بيشترى برخوردار است،و گاه با نام او همراه مى آيد (فاطمه زهرا) و يا بصورت تركيب عربى (فاطمة الزهرا) .زهرا كه در تداول بيشتر بجاى نام او بكار مى رود در لغت،درخشنده، روشن و مرادف هائى از اين گونه،معنى مى دهد.و اين لقب از هر جهت برازنده اين بانوست.او چهره درخشان زن مسلمان،فروغ تابان معرفت و نمونه روشن پرهيزگارى و خداپرستى است. اين درخشندگى به ساعتى مخصوص و روزى معين اختصاص ندارد.از آن روز كه وظيفه خود را تعهد كرد تا امروز و براى هميشه چون گوهرى بر تارك تربيت اسلامى مى درخشد.

محدثان ذيل بعض اين لقب ها و سبب آن روايت هائى نوشته اند.باز نوشتن آن گفته ها موجب درازى گفتار خواهد شد.آنچه ازمجموع اين روايت ها دانسته مى شود،بزرگى قدر و خصيت برجسته دختر پيغمبر در ديده پدر و شوهر و مقام ارجمند او در اسلام و ميان مسلمانان است.اين حقيقتى است كه پيروان همه مذاهب اسلامى بدان اعتراف دارند.براى همين است كه در عموم كتاب هاى شيعه و گاه در كتابهاى معتبر اهل سنت و جماعت كتابى جداگانه در فضيلت دختر پيغمبر ديده مى شود و يا فصلى را براى روايت هائى كه درباره اوست گشوده اند.

نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم.و فطم در لغت عرب بمعنى بريدن،قطع كردن و جدا شدن آمده است.اين صيغه كه بر وزن فاعل معنى مفعولى مى دهد،به معنى بريده و جدا شده است.فاطمه از چه چيز جدا شده است؟در كتاب هاى شيعه و سنى روايتى مى بينيم كه پيغمبر فرمود او را فاطمه ناميدند،چون خود و شيعيان او از آتش دوزخ بريده اند (2) مجلسى از عيون اخبار الرضا و او باسناد خويش از على بن موسى الرضا و محمد بن على (ع) و آنان از مامون و او از هارون و او از مهدى و او به سند خويش از ابن عباس روايت كنند كه:وى از معاويه پرسيد مى دانى چرا فاطمه را فاطمه ناميدند؟گفت نه!ابن عباس گفت چون او و شيعيان او به دوزخ نمى روند (3) فتال نيشابورى ضمن حديثى از امام صادق آورده است كه چون از بدى ها بريده شد او را فاطمه ناميده اند (4) بدين مضمون روايت هاى ديگر هم آمده است آنچنانكه براى صيغه وصفى نيز معناهاى ديگر جز آنچه نوشتيم ضبط كرده اند. (5) پيش از ظهور اسلام دو سه تن از زنان بدين نام موسوم بوده اند كه در اسلام به فواطم مشهوراند،مانند فاطمه دختر اسد بن هاشم و فاطمه دختر عتبة بن ربيعه (6) و نيز فاطمه دختر عمرو بن عائذ (7) .

بارى پرورش زهرا در كنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود،آنجا كه فرود آمد نگاه فرشتگان،و مركز نزول وحى و آيه هاى قرآن است.آنجا كه نخستين گروه از مسلمانان به يكتائى خدا ايمان آوردند،و بر ايمان خويش استوار ماندند.آنانكه پروردگار دلهايشان را آزمود، و در قرآن كريم مدح فرمود.تربيت دينى را هم از آموزگارى چون محمد (ص) فرا گرفت، پيغمبرى كه معلم انسانهاى جهان است.و تا جهان باقى است مشعل دين و دانش بنام او فروزان.

كودك خردسال اين نو مسلمانان را مى ديد كه هر روز با شور و هيجان براى فرا گرفتن آيت هاى قرآن و آموختن روش پرستش پروردگار نزد پدرش مى آيند.در اين خانه بود كه تكبير گفتن،روى به خدا ايستادن،و هر شبانروز در اوقاتى خاص پروردگار يكتا را به بزرگى ياد نمودن آغاز شد.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان اين تنها خانه اى بود كه چنين بانگى از آن بر مى خواست.«الله اكبر»و زهرا تنها دختر خردسال مكه بود كه چنين جنب و جوشى را در كنار خود مى ديد.اين بانگ آسمانى اين مراسم بى مانند،در روح اين طفل خردسال چه اثرى نهاد،سالها بعد آشكار گرديد.

او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهائى مى گذراند.دو خواهر او رقيه و ام كلثوم ساليانى چند از او بزرگتر بودند.او در اين خانه همبازى نداشت.شايد اين تنهائى هم يكى از انگيزه هائى بوده است كه بايد از دوران كودكى همه توجه وى به رياضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.الله اكبر،اشهد ان محمدا رسول الله.اندك اندك آيه هاى ديگر مى رسد و درسهاى وسيع تر داده مى شود.درسهائى از اخلاق قرآنى و سفارش هائى براى تحصيل خوى انسانى.مردم همه برابر خدا و حكم الهى يكسانيد!كسى بر ديگرى برترى ندارد!

برده و ارباب در پيشگاه حق تعالى مساوى هستند.شما موظفيد با بردگان،با اسيران،با مستمندان،مهربانى كنيد و با آنان خوشرفتار باشيد.به دختران چون پسران حرمت نهيد و با آنان درشتى نكنيد!و در كنار رسيدن اين تعليمات و آموختن آن بمسلمانان،و شورى كه آنان در فرا گرفتن اين درسها نشان مى دادند ،دشمنى همشهريان و خويشاوندان را با پدرش مى ديد.آنان چنين سخنانى را خوش نداشتند.نمى خواستند مردم با اين گفته ها كه تا آنروز سابقه نداشت آشنا شوند.گسترش اين تعليمات موجب درهم ريختن زندگانى آنان مى شد.اما براى اينكه بيم خود را پنهان سازند و به گمان خويش گفته هاى او را از تاثير بيندازند،بدو تهمت مى زدند:جادوگر است،ديوانه است،يتيم ابو طالب كجا و پيغمبرى كجا؟چرا اين وحى به مرد بزرگ و دولتمندى از مكه و يثرب فرود نيامده.

(8) تا دير نشده بايد اين كار را چاره كرد. اما اگر او را بكشيم با ابو طالب و بنى هاشم درگيرى خواهيم داشت.بهتر است پيروان او را از گردش پراكنده سازيم.و اگر بزبان خوش پند نگرفتند و او را رها نكردند،بزور متوسل شويم.

سلاح مردم بى منطق چيست؟دشنام،آزار،و اگر ممكن شود كشتار.در شهر كوچك خبرها بسرعت پخش مى شود و خانه پدرش مركز انعكاس جريانهاى آنروز مكه بود.امروز بلال را شكنجه كردند!امروز به عمار آسيب رسيد!امروز مادر عمار را كشتند!عموى پدرش ابو لهب چنين گفت و ابو جهل چنان،و گزارشهاى ناخوشايندى از اين قبيل.تا روزيكه شنيد پدرش پيروان خود را فرموده است مكه را ترك گويند و به حبشه بروند،چون نمى توانسته است بيش از اين شاهد آزار نو مسلمانان باشد .چرا اين مردمان بايد از خانه و زندگى خود دست بردارند و خطر سفر را بر خود هموار سازند؟به جائى بروند كه نمى دانند كجاست،و از كسى پناه بخواهند كه نمى دانند كيست؟و روش او چيست.پدرش بآنان گفته است نجاشى با پناهندگان خود خوشرفتارى مى كند،اما مگر اينان چه گناهى كرده اند كه بايد نزد او بروند؟چرا بايد رنج غربت را تحمل كنند؟راستى اين سنگ پاره ها و قطعه چوب ها كه بنام خدا درون خانه كعبه نهاده اند،اين اندازه حرمت دارد؟آيا بزرگان قريش نمى دانند كه اين دست پرداخت كارگران نه سودى دارد نه زيانى؟نه!آنان از چيز ديگرى مى ترسند.از زيانهائى كه با پخش اين دعوت محمد (ص) دامنگير آنان مى شود:

«الذى جمع مالا و عدده.يحسب ان ماله اخلده.كلا لينبذن فى الحطمة (9) .» (سوره همزه) آرى پيكار در گرفته است.دسته اى مى خواهند از طاعت مخلوق باطاعت خالق بگريزند،طوق بندگى را بشكنند و آزاد شوند.و براى همين است كه همه اين بلاها را بجان مى خرند و از پرستش خدا باطاعت شيطان باز نمى گردند،و دسته اى كه مى خواهند،اينان همچنان ابزار افزايش مكنت آنان باشند.هر يك از اين حادثه ها به نوعى در قلب بظاهر كوچك و بمعنى بزرگ او اثرى مى نهاد و هر پيش آمد بدو درسى مى داد.درس پايدارى،آنان كه به حكومت الله گردن نهند،و بر سر گفته خود بايستند ،فرشتگان بر آنان فرود مى آيند. (10) امنيت و آسايش روحى اينجهان و بهشت جاودان آن جهان در انتظار كسى است كه برابر پيش آمدها استقامت ورزد و از كيد شيطان نهراسد.اين ها درس هائى بود كه به مسلمانان داده مى شد،و او كه مستقيم با گيرنده دستورات مربوط بود جداگانه مى آموخت.او بايد اين آزمايش ها را يكى پس از ديگرى ببيند تا چون فولادى كه پى در پى آبش مى دهند مقاومتش افزوده گردد.اما آزمايش ها پايان يافتنى نيست،هر روز آزمايشى و هر شب رياضتى.

دوره هاى آزمايش يكى پس از ديگرى مى گذرد،و هر آزمايش تلخ تر از آزمايش پيشين است. آزمايش ها پيوسته دشوارتر و دردناك تر مى شود.تهديد،خشونت،آزار،گرسنگى و سختى زندگانى.

روزى مى شنود دشمنان شكنجه شترى را بر سر پدرش افكنده و رخت او را آلوده ساخته اند. دوان دوان خود را به پدر مى رساند و جامه او را از آن آلودگى پاك مى سازد.روز ديگر خبر مى دهند كه پاى پدرش را با پرتاب سنگ آزرده اند.هيچيك از اين رفتارهاى خشونت آميز نتيجه اى چنانكه دشمنان مى خواهند نمى دهد.نه محمد (ص) از دعوت دست مى كشد و نه نو مسلمانان از گرد او پراكنده مى شوند.ديرى نمى گذرد كه قريش شكست خورده و خشمگين، تصميم سخت ترى مى گيرند .بايد رابطه بنى هاشم با مردم قطع شود.آنان بايد در محاصره اقتصادى و اجتماعى قرار گيرند،گرسنگى و جدائى از مردم براى ايشان درس خوبى است. چندى كه بدين حال بمانند خسته مى شوند.بستوه مى آيند،و براى آسايش خود هم كه شده است از حمايت محمد (ص) دست بر مى دارند.

آنگاه محمد يكى از دو راه را پيش روى خود خواهد داشت:از كارى كه پيش گرفته است باز ايستادن،يا بدست قريش كشته شدن.شعب ابو طالب در فاصله كمى از شهر مكه براى تبعيد شدگان در نظر گرفته مى شود.خوراك،پوشاك، ديد و بازديد براى آنان ممنوع است.چه مدت در اين دره مخوف بسر برده اند؟دقيقا معلوم نيست.ابن هشام مدت را دو يا سه سال نوشته است (11) در اين مدت بر زهرا چه گذشته ست خدا مى داند.بيشتر سنگينى بار چنين زندگى بدوش اوست.اما دشوارتر و دردناك تر از همه اين رنج ها مرگ عزيزانست.

مرگ مادرش و مرگ ابو طالب:

قضاى الهى چنان بود كه مرگ اين زن فداكار-خديجه نخستين بانوى مسلمان-با مرگ ابو طالب در يكسال اتفاق افتد آنهم در فاصله اى كوتاه (12) فاطمه (ع) چنانكه از قرآن كريم درس گرفته است بايد اين آزمايش را هم به بيند مرگ خويشاوندان براى او آزمايش دگرى است.بايد برابر اين دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (13) آن آزمايشها آزمايش جسمانى بود و اين امتحان،آزمايش قدرت نفسانى است.مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابو طالب او را برابر دشمنان بيرونى حمايت مى كرد.با بودن ابو طالب مشركان مكه نمى توانستند قصد جان پدرش را بكنند.زيرا خويشاوندان او-تيره بنى هاشم-تيره اى بزرگ بودند اگر مكنت و مال آنان در حد بنى زهره،بنى مخزوم و يا بنى حرب نبود،هيچ قبيله اى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمى كرد.مهتران مكه و ثروتمندان شهر مى دانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخيزند،بنى هاشم خاموش نمى نشينند،و بسا كه تيره هاى ديگر نيز به حمايت آنان برخيزند.ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار او آرام مى كردند.دشنام،ريشخند، سنگ پرانى،دهن كجى،تهمت:حربه هائى كه ناتوانان از آن استفاده مى كنند.تقدير چنين بود كه فاطمه (ع) شاهد همه اين منظره ها باشد،و پس از تحمل اين رنج ها آن دو صحنه دلخراش را نيز به بيند.

اكنون فاطمه ديگر دختر خانواده نيست.او جانشين عبد الله،عبد المطلب،ابو طالب و خديجه است. (ام ابيها) چه كنيه مناسبى!مام پدر.او بايد وظيفه مادرش را عهده دار شود.بايد براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد.

اگر قبول كنيم زهرا (ع) پنجسال پيش از بعثت متولد شده است،بخاطر همين مادر خانگى است كه تا هفده سالگى نتوانست و يا نخواست بخانه شوهر برود.او نمى خواست پدرش را تنها بگذارد.او مى دانست تا آنجا كه مى تواند بايد در داخل خانه پدر را آرامش دهد.اكنون كه پدرش سرپرستى چون ابو طالب و غمخوارى چون خديجه را ندارد،دشمنان بر او گستاخ تر شده اند،و او به دلجوئى نياز دارد.پدر نيز چون اين فداكارى را از او مى ديد با نمودن محبت، خشنودى خويش را از وى اعلام مى كرد.

سالها پس از اين روزگار از عايشه مى پرسند،چرا به جنگ جمل برخاستى؟مى گويد:«اين داستان را باز مگوئيد بخدا سوگند كسى از مردان جز على و از زنان جز فاطمه نزد پيغمبر محبوب تر نبود (14) و نيز مى گويد كسى را راستگوتر از فاطمه نديدم جز پدرش (15) ممكن است كسانى كه در سيره پيغمبر و خاندان او تتبعى دقيق ندارند،يا روح اسلام و شريعت محمد (ص) را چنانكه بايد لمس نكرده اند چنين به پندارند كه اين محبت مانند دوستى هر پدر به فرزندى ناشى از غريزه انسانى است .اين پندار شايد از يك جهت درست باشد.ما نمى گوئيم محبت رسول خدا به فاطمه رنگى از عاطفه پدر سبت بدختر را نداشت،چه محمد (ص) پدر بود و فاطمه فرزند.اما اين روايت و روايتهاى ديگر كه با اندك اختلافى در الفاظ از پيغمبر رسيده نشان دهنده حقيقتى ديگر است- بزرگى فاطمه در ديده پيغمبر و بزرگان اسلام در عصر رسول و زمانهاى پس از وى-فاطمه اين مقام را نه تنها از آنجهت يافت كه دختر پيغمبر است،آنچه او را شايسته اين حرمت ساخت از خود گذشتگى،پارسائى،زهد،دانش و ديگر ملكات انسانى است كه در او به حد كمال بوده است.و همه مورخان شيعه و سنى اين امتيازات را براى وى در كتابهاى معتبر خويش نوشته اند.

از امام صادق (ع) پرسيدند:بعض جوانان حديثى از شما باز ميگويند كه باور كردنى نيست. ميگويند«خدا از خشم فاطمه بخشم مى آيد (16) »امام صادق فرمود-مگر شما اين روايت را در كتاب هاى خود نداريد كه خدا از خشم بنده مؤمن بخشم مى آيد؟ -چرا -پس چرا باور نمى داريد كه فاطمه زنى با ايمان باشد و خدا از خشم او بخشم آيد (17) .

مرگ خديجه و ابو طالب،پيغمبر را نيز سخت آزرده ساخت.او ديگر خود را تنها و بى غمخوار و پشتيبان ميديد،اما در همه حال خدا مدد كار او بود.و دعوت به خداپرستى شعار او.سفرى به طائف كرد شايد در آن شهر از ميان مردم ثقيف كه تيره اى قدرتمند بودند كسانى را بدين خدا در آورد.ولى مهتران آنجا نه تنها روى خوش بدو نشان ندادند،از آزارش نيز دريغ نكردند.

مكه همه كوششهاى خود را براى خاموش ساختن اين فروغ خدائى بكار برد،اما از اين كوشش سودى نبرد.هر روز بانگ دعوت اسلام رساتر شد و بگوش گروهى تازه رسيد.طرح محاصره اقتصادى-آخرين مبارزه قريش-با شكست روبرو گرديد،تا آنجا كه سران قوم،خود آن معاهده شوم را بهم زدند.اما تصميم ديگرى گرفتند.حال كه ديگر محمد در مكه پشتيبانى ندارد بايد خود او را از ميان بردارند.بايد همه تيره ها در كشتن او شريك باشند،تا بنى هاشم نتوانند كسى را به قصاص او بكشند .اما مكرهاى شيطانى برابر تقديرات ربانى نمى پايد.از چندى پيش مركز دعوت از مكه به يثرب كه شهرى در پانصد كيلومترى مكه است منتقل شده بود،يا بهتر بگوئيم مركزى تازه براى دعوت اسلام تاسيس گرديد.ياران پدرش تك تك يا دسته دسته خانه و زندگانى خود را رها مى كنند و به يثرب مى روند.مردم اين شهر كه از آن پس در تاريخ اسلام لقب «انصار»را يافتند از آنان هر چه نيكوتر پذيرائى كردند.تا آنجا كه آنان را بر خود مقدم داشتند.شبى كه بنا بود توطئه قريش عملى گردد ،و پيغمبر (ص) بدست گروهى مركب از همه تيره هاى قريش كشته شود،على (ع) را بجاى خود خواباند و با ابو بكر راه يثرب را پيش گرفت.اين همان روى داد بزرگى است كه چند سال بعد،مبدا تاريخ مسلمانان گرديد و تا امروز هم بنام «تاريخ هجرى »متداول است.

چون اندك اندك كارها سر و سامانى يافت،و مسجدى آماده گرديد،و مهاجران در خانه هاى تازه جاى گرفتند،پدرش دستور هجرت وى را داد.بلاذرى نويسد:زيد بن حارثه و ابو رافع مامور همراهى فاطمه (ع) و ام كلثوم بودند (18) اما ابن هشام نوشته است عباس بن عبد المطلب مامور بردن او بود (19) بهر حال زهرا و ام كلثوم با سرپرست خود سوار شدند كاروان آماده حركت است حويرث بن نقيذ،از دشمنان محمد (ص) كه پيوسته بد گوى او بود نزد آنان مى آيد و شتر آنان را آسيبى مى زند.

شتر مى رمد و فاطمه و ام كلثوم بر زمين مى افتند.ابن هشام و ديگر مورخان از آسيبى كه فاطمه (ع) از اين صدمه ديده است نامى نبرده اند،لكن پيداست كه دختر پيغمبر از اين حادثه بى رنج نمانده است.اين مرد پست فطرت در شمار كسانى است كه در روز فتح مكه پيغمبر (ص) فرمود اگر به پرده هاى كعبه چسبيده باشند بايد خونشان ريخته شود حويرث بدست على شوى فاطمه كشته شد (20) در مقابل اين سندها يعقوبى كه او نيز از تاريخ نويسان طبقه اول است نويسد على بن ابى طالب (ع) او را بمدينه آورد (21) و روايت هاى شيعى نوشته يعقوبى را تاييد ميكنند.سرانجام وعده خدا تحقق يافت. مسلمانان از گزند مشركان و دشمنان آسوده گرديدند.در تاريخ اسلام فصل تازه اى گشوده شد. از اين تاريخ ديگر نه تنها از بجاى آوردن مراسم دينى بيمى ندارند،بايد ديگران را هم به پذيرفتن دين بخوانند،و اگر نپذيرفتند با آنان پيكار كنند.

1.روضة الواعظين ج 1 ص 148.

2.بحار ص 18 ج 43 از امالى شيخ طوسى.نسائى،حافظ ابو القاسم دمشقى و جمعى ديگر اين حديث را ضبط كرده اند (الصواعق المحرقه ص 160) .

3.بحار ص 12 ج 43.

4.روضة الواعظين ص 148..

5.بحار ص 12

6.ابن سعد ج 1 ص 32 لسان العرب.ذيل فطم.

7.يعقوبى ج 2 ص 8.

8.و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم.

9.مال ها را بر هم مى نهد و مى شمارد و مى پندارد اين مال او را جاويدان خواهد ساخت نه چنين است،اين مال آتش جان او خواهد شد.

10.ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملئكة (فصلت-30) .

11.ج 1 ص 375.

12.اما به نقل شيخ كلينى،ابو طالب يكسال پس از مرگ خديجه در گذشت (اصول كافى ج 1 ص 44) .

13.و بشر الصابرين.الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون (البقره:155-156) .

14.بحار ج 43 ص 23 از امالى شيخ طوسى.

15.مناقب ج 1 ص 462.

16.خوارزمى ج 1 ص 60.

17.بحار ص 22 ج 43.

18.انساب الاشراف.ص 414 و 269.

19.ابن هشام ج 4 ص 29.

20.ابن هشام ج 4 ص 30.

21.ج 2 ص 31.

/ 30