خواستگاران فاطمه (ع) - زندگانی حضرت زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی حضرت زهرا (س) - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خواستگاران فاطمه (ع)

«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة » (1) دو سال،يا اندكى بيشتر از اقامت مهاجران در مدينه گذشت.در اين دو سال دگرگونى چشمگيرى در وضع سياسى و اجتماعى مسلمانان پديد گرديد.نيز بعض سريه ها (2) با پيروزى برگشتند.و نتيجه پيروزى آنان گشايشى اندك در كار مسلمانان،و تثبيت موقعيت ايشان در ديده قبيله هاى مخالف بود.نيز قبيله هايى چند كه پس از درگيرى مسلمانان با يهوديان،و منافقان مدينه در حالت دو دلى بسر مى بردند،كم و بيش بى طرف ماندند و يا به مسلمانان پيوستند.

مهمتر از همه پيروزى در غزوه بدر بود كه قدرت افسانه اى مكه را در هم ريخت،و شمت خيره كننده سران قريش را از ميان برد.و آنانكه هنوز هم نمى خواستند مكه را از خود برنجانند دانستند كه قريش و بازرگانان آنان هم شكست پذيرند.

در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نيز تغييرى رخ داد.سوده دختر زمعة بن قيس و عايشه دختر ابو بكر،در خانه او بسر مى بردند. عروسى سوده چند ماه پيش از هجرت (3) و عروسى عايشه در شوال سال نخستين هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هيچ يك از اين دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خديجه را پر نميكردند اما بهر حال هر يك از جهتى مراقب حال پيغمبر بودند و فاطمه (ع) از اين نظر ديگر براى پدر نگرانى نداشت.

عايشه دخترى نه ساله و سوده بيوه سكران بن عمرو بن عبد شمس بود.سكران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در اين سفر سوده را نيز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشت به مكه در گذشت و پيغمبر آن بيوه را خواستگارى كرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش كسانى هستند كه نگاهبان حال او باشند.

مسلم است كه فاطمه (ع) خواهان بسيارى داشته است.در اين باره نيازى بذكر روايات نداريم.پدرش پيش از آنكه به پيغمبرى رسد در ديده همشهريان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پيش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نكوهش پدر شوى آنان نازل نمى شد،و اگر آن مرد لجوج و يا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى خواستند زنان خود را رها كنند،آنان از اين پيوند خشنود و شادمان بودند.ليكن باصرار ابو لهب بين آنان جدائى صورت گرفت.

اين زنان پس از آنكه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،يكى پس از ديگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قريش شوهر كردند.زينب خواهر ديگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربيع بود (6) چون محمد (ص) به پيغمبرى مبعوث شد،و خديجه و دخترانش بدو گرويدند،ابو العاص بر دين قريش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گويد و آنان هر دخترى را كه دوست ميدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذيرفت و گفت او بهترين همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسير شد، و پيغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط كه زينب را بمدينه بفرستد.اين چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد كسان خود و ديگران حرمت داشتند.اكنون كه محمد (ص) به پيغمبرى رسيده و يثرب در اطاعت اوست و مكه از او در حالت بيم و احتياط بسر مى برد،طبيعى است كه كسانى با موقعيت بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.

و اگر زينب و ام كلثوم و رقيه پيش از اسلام به شوى رفتند، تربيت زهرا (ع) چنانكه نوشتيم در خانه وحى و مركز نزول قرآن بود.چنانكه در صفحات اين كتاب خواهيد ديد و سند آن ماخذ دست اول تاريخ اسلام است،عمر و ابو بكر هر يك خواهان فاطمه بودند،ليكن چون خواست خود را با پيغمبر در ميان نهادندوى گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى كه از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گويد:پيغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى كرد،پذيرفت (8) اما نسائى اين حديث را ذيل بابى كه بعنوان «برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از ميان خواستگاران نام اين دو تن را از آنجهت نوشته اند كه از لحاظ شخصيت سرشناس تر از ديگران اند،نه آنكه خواستگاران دختر پيغمبر تنها اين دو مرد سالخورده بودند.يعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى كردند (9) آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى او با على عليه السلام خواهيم نوشت،در كتاب هاى شيعه و سنى آمده است.روايت هاى ديگر نيز موجود است و مضمون آنها همين است كه در اين روايت ها خواهيد ديد.تنها ممكن است اندك اختلافى در لفظ روايت ها ديده شود .اين روايت ها و نيز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و عالمانى چون كلينى و مفيد و شيخ طوسى نوشته اند،تنها سند نويسندگان پس از آنهاست.شيعه يا سنى،شرقى يا غربى،هر كس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم كتابى بنويسد يا تحقيقى كند،بايد به همين كتاب ها مراجعه كند،و اين كارى است كه نويسنده اين كتاب كرده است.

اگر مطلبى در كتابهاى شرق شناسان ديده شود كه در هيچيك از اين سندها نيامده باشد بايد آنرا نپذيرفت ،و يا لا اقل در درستى آن ترديد كرد،نه آنكه بگوئيم آنها مداركى داشته اند كه در اختيار ما نيست.كدام مدرك؟آنها اين مدارك ها را از كجا آورده اند؟.نوشتن تاريخ صدور اسلام،چون تحقيق درباره تمدن سيا و حمير و يا خواندن سنگ نبشته هاى عصر هخامنشى و يا پژوهش درباره تحقيقات علمى قرن نوزدهم و بيستم ميلادى نيست كه بگوئيم غربيان وسيله هائى در اختيار دارند كه ما نداريم.اينگونه تصديق هاى يك جانبه و تسليم كوركورانه ناشى از عقده حقارت و يا بعهده گرفتن ماموريت و يا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارك گوناگون است.

البته انكار نمى كنم كه در مواردى روش غربيان در تحليل مسائل تاريخى،دقيق تر از روش بعض مورخان گذشته مشرق زمين است.اما آنجا كه اصل حادثه در سندهاى دست اول بروشنى موجود باشد،اجتهاد برابر نص معنى نخواهد داشت. ما از بعضى شرق شناسان كه بخود اجازه مى دهند حقيقت را دگرگون كنند،يا آنرا چنان تفسير كنند كه با عقيده خودشان-يهودى يا ترسا-منطبق باشد گله اى نداريم.از آنان شكايتى نبايد كرد چون معذورند.از دوستان تاريخ دان خود تعجب داريم كه چگونه دربست تسليم گفته ايشان مى شوند ،و آنچه را آنان مينويسند حقيقت مسلم و غير قابل جرح مى دانند،و چون خطاهاى اين پژوهندگان نشان داده مى شود به عذر اينكه آنان بر ما حق استادى دارند،خطاها را ناديده مى گيرند.نتيجه اين بى همتى يا سهل انگارى يا ناآگاهى است كه امروز بيشتر كرسى هاى تاريخ اسلام را شرق شناسان يهودى در تصرف دارند و آنچه مى خواهند مى نويسند و به زبانهاى عربى و فارسى ترجمه مى شود و مايه تحقيق تاريخ نويسان مسلمان مى گردد.

گاه برادران ايرانى ما بخاطر حسن ظنى كه به برادران عرب خود دارند،همين كتاب ها را بى هيچگونه اظهار نظر از عربى بفارسى بر مى گردانند و اين نوشته هاست كه پايه معلومات گروهى مى گردد كه چنانكه بايد از تاريخ صدر اسلام آگاهى ندارند:

«فاطمه چون زشت بود تا سن هفده سالگى-يا بيشتر-در خانه پدر ماند و كسى براى خواستگارى او نمى آمد.روزى كه پدرش باو گفت على تو را مى خواهد،يكه خورد كه مگر چنين چيزى ممكن است »پناه بر خدا،حقيقت پوشى،ستيزه جوئى و يا بد گوهرى كار را بكجا مى كشاند؟. اينها دانشمندانى هستند كه مى خواهند حادثه هاى تاريخى را در پرتو دانش جديد تجزيه و تحليل كنند،اما اين دانش را چگونه و از كدام منبع اندوخته اند؟معلوم نيست!

اگر دختر پيغمبر سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه يا دهساله بوده است و جاى سخن نيست.و اگر پنج سال پيش از بعثت متولد شده و در هجده سالگى بخانه شوهر نرفته باشد،دليل آنرا نوشتيم:وضع اجتماعى مسلمانان،بيم آزار و شكنجه،نابسامانى كارها، مهاجرت به حبشه،محاصره بنى هاشم از يكسو،حادثه هائى كه در زندگى خصوصى او اثر مى گذاشت چون مردن مادرش خديجه و عموى پدرش ابو طالب از سوى ديگر،مجال چنين وصلتى را بدو نمى داد.

او نمى خواست پس از مرگ مادر،پدرش در خانه غمخوارى نداشته باشد.در حاليكه ديديم روايت هاى معتبرى نيز تولد او را بسال پنجم بعثت نوشته بودند،و اگر چنين باشد داستان از بن درست نيست.و اگر از اين روش بگذريم و شيوه مؤلف دانشمند!را پيش بگيريم،بخواهيم حادثه ها را برابر روشنائى تحقيق تازه،و از ديد اجتماعى بنگريم،باز هم نتيجه آن نيست كه شرق شناس دانشمند دريافته است.چرا؟

چون:
عموم تاريخ نويسان و نويسندگان سيره،محمد (ص) را به زيبائى چهره و تناسب اندام ستوده اند.خديجه را نيز تا آنجا كه مى دانيم زنى زيبا بوده است-طبيعى است كه فرزندان پدر و مادر زيبا چهره نيكو صورت باشند.سه خواهر فاطمه (ع) ،زينب،رقيه و ام كلثوم بخانه شوهرانى جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در آنروزگار پدر آنان رياستى يا مالى نداشت كه بگوئيم جوانان قريش دختران زشت چهره او را بخاطر مقام و يا مال پدرشان خواستگارى كردند.

چه شد كه آن خواهران هر سه زيبا بودند و اين يكى زشت.اين امر هر چند محال نيست اما مدرك تاريخى مى خواهد.دليل شرق شناس محقق چيست؟ نويسندگان سيره عموما دختران هاشمى را تا نسل دوم و سوم بزيبائى چهره وصف كرده اند. هنگامى كه حسن بن حسن نزد عموى خود حسين (ع) (سيد الشهدا) براى خواستگارى يكى از دو دختر او رفت، حسين (ع) بدو گفت پسرم هر يك از دو دختر را مى خواهى خواستگارى كن!حسن شرمگين خاموش ماند و پاسخ نداد.حسين (ع) گفت من فاطمه را براى تو انتخاب مى كنم كه به مادرم شبيه تر است (10) تا آنجا كه مى دانيم اين فاطمه از زيبائى خاص برخوردار بوده است (11) مفيد نويسد:در زيبائى چنان بود كه او را به حورى همانند مى كردند (12) .

حال كشف علمى اين شرقشناس بزرگوار كه مى خواهد هر داستانى را با روشنائى علم بررسى كند بر اساس چه ماخذى است؟اجتهادى است مقابل نص؟يا تخليطى در متن تاريخ؟به عمد يا از روى نقصان عربيت؟نمى دانم.اما از آنجا كه دروغ گو كم حافظه است،نويسنده كتاب،رد پائى از جعل و افترا و يا اشتباه خود بجا مى گذارد.او مدرك خود را نوشته بلاذرى مى شناساند كه قاعدة كتاب معروف او انساب الاشراف است.اين كتاب را من هم اكنون پيش چشم دارم:

پيغمبر به زهرا (ع) گفت تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهى پيوست.فاطمه يكه خورده (13) پيغمبر فرمود نمى خواهى سيده زنان بهشت باشى؟زهرا (ع) تبسم كرد.نمى دانم شرقشناس متعهد در نتيجه تحقيق علمى،اين دو روايت را بهم ريخته؟يا چنانكه نوشتم نقصان عربيت او موجب ارتكاب چنين اشتباهى گرديده،يا مانند بيشتر شرق شناسان امين، رسالتى خاص بعهده داشته است؟.بهر حال نتيجه يكى است و ما از اين نمونه رعايت امانت ها در كتاب هاى آنان و يا شرقيان شرقشناس تر از غربيان فراوان مى بينيم.

خوانندگانى كه پدر در پدر با محبت خاندان پيغمبر (ص) زيسته اند و به سخنان دشمنان آنان و يا كج انديشان در بحث هاى علمى،توجهى ندارند،ممكن است بر نويسنده خرده گيرند كه اين اندازه پى جوئى و مراجعه باسناد در اين موضوع بخصوص چه لزومى دارد؟درست است. اينان محبت آل پيغمبر را با شير اندرون برده و با جان به خداى بزرگ مى سپارند.و گوش استماع به سخنان چنين محققانى ندارند و شايد هيچگاه نوشته هاى آنانرا نخوانند،اما نبايد فراموش كرد كه اين كتاب و كتابهاى ديگر از اين نمونه كه در سيرت خاندان پيغمبر نوشته مى شود براى همگانست.

متاسفانه بايد گفت،يا خوشبختانه،نمى دانم،صد سال يا بيشتر است كه فرهنگ ما با فرهنگ مغرب زمين نزديك شده و در مواردى بهم آميخته است.چنانكه مى دانيم سالهاست،هر يك يا هر دسته از شرق شناسان غرب،كار تحقيق و تتبع در رشته اى از فرهنگ اسلامى را بعهده گرفته و در اين باره كتابها نوشته اند.استادان كرسى اسلام شناسى اروپا و امريكا سالى چند كتاب پيرامون اسلام و تمدن آن و شخصيت هاى بزرگ اسلامى مى نويسند.در باره زندگانى رسول اكرم و بعض از امامان و نيز دختر پيغمبر كتاب ها منتشر شده و بعض اين كتاب ها را بفارسى برگردانده اند و يا تنى چند مطالب آنرا اقتباس كرده اند.

ترجمه نوشته هاى لامنس،گلدزيهر،دورمنگام،لوئى ماسينيون،برناردلويس،پتروشوفسكى، ردينسن،گپب،و دهها شرق شناس ديگر را در كتابفروشى هاى تهران و شهرستان ها مى توان خريد.

بيشتر اينان امانت علمى ندارند.دانشمندى چون بلاشر كه سالها عمر خود را در برگرداندن قرآن بفرانسه و تحقيق درباره ترتيب نزول آيات صرف كرده است،در ترجمه خود از قرآن بى هيچ اظهار نظر دو آيه بسوره پنجاه و سوم مى افزايد-همان دو آيه اى كه داستان پردازان پايان قرن نخستين هجرت بر ساختند و دستاويز دشمنان اسلام شد و نگارنده سى سال پيش بنام افسانه غرانيق فصلى درباره آن نوشت.اين سوء نيت را از بلاشر در اين مورد،بر حسب تصادف يافتم،چند جاى ديگر چنين كارى كرده؟خدا مى داند.

از هم ميهمان،كسانى را مى بينيم كه بگمان خود مى خواهند اسلام را از ديدگاه علمى و فلسفى بشناسانند،اينان نوشته هاى اين شرق شناسان و يا ايران شناسان را سند تحقيق خود قرار مى دهند.نتيجه آن مى شود كه باتكاء ترجمه غلط فصل ابن حزم،على بن ابى طالب (ع) سرمايه دار بزرگ عصر خويش معرفى ميگردد.حال ابن حزم چگونه بدين كشف علمى موفق شده،نويسنده كتاب بدان اهميتى نمى دهد.اما چندى بعد ممكن است نوشته اين مؤلف پايه تحقيقات كسانى شود كه نه از اسلام اطلاع درستى دارند و نه از عربيت.

من در عين حال كه كوشش مترجمان محترم را در بر گرداندن اين كتاب ها تقدير مى كنم،از آنان-اگر تعهدى نسبت به بعض مكتب ها ندارند-استدعا دارم رنج ديگرى را نيز بر خود هموار كنند.مندرجات اين كتابها را با مطالب كتاب هاى دست اول (تا آخر قرن پنجم هجرى) مقايسه فرمايند.مبادا خداى نخواسته نادانسته موجب شوند،كسى يا كسانى از حقيقت بدور افتند.

بعض آثار اين شرق شناسان به عربى ترجمه شده و چون ايرانيان به نويسندگان عرب حسن ظنى دارند آن ترجمه ها را در بست پذيرفته و بفارسى برگردانده اند.من كم و بيش از نقاط ضعف اين ترجمه ها آگاه هستم.من نمى گويم همه اين مؤلفان بد انديش و يا دشمن اسلام اند.

ممكن است بخاطر درست ندانستن زبان عربى و يا دسترسى نداشتن به سندهاى خالى از تعصب قضاوتى كرده باشند.اما با بعض آنان از نزديك آشنا هستم و يا با ايشان در اين باره گفتگو كرده ام و مى دانم كينه اى از مسلمانان در دل دارند كه هيچگاه آنرا فراموش نخواهند كرد.چرا سببش را بايد از ايشان پرسيد.

اسلام شناس دانشمندى را مى شناسم كه در كار خود بى همتا و يا كم نظير است.گذشته از چند زبان اروپائى از عربيت بهره فراوان دارد.بنابر اين بايد از روح اسلام و مقررات اين دين چنانكه هست مطلع باشد.او خوب مى داند كه فاتحان عرب همه از يكدست نبودند.بسيارى از آنان غم دين داشتند و اندكى غم دنيا.

بنيان گذار اسلام خود اين دو دسته را خوب شناخته است چنانكه گويد:«آنكس كه براى خدا بميدان جهاد مى رود اجر او با خداست و آنكس كه ديده بمال دنيا دوخته جز آن نصيبى ندارد». (14) محتملا اين شرق شناس محترم زودتر از من بدين حديث برخورده است.اما او چون متعهد است كتاب خود را با اين جمله آغاز مى كند:«سرزمين غله خيز مصر بهترين انبار خواروبار بود، كه مى توانست شكم عرب هاى گرسنه را سير سازد».من نمى گويم عمرو بن العاص براى رضاى خدا و پيشرفت اسلام قدم در سرزمين مصر گذاشت.او مسلما اخلاصى را كه عقبة بن نافع در فتح افريقا داشت نداشته است. (هر چند در اينجا هم نمى خواهم كارى را كه عقبه در شمال افريقا كرد،از هر جهت درست بدانم) .

اما آن دسته از ياران مؤمن پيغمبر كه در ركاب عمرو به وادى نيل قدم نهادند چسان؟آنها هم در پى سير كردن شكم گرسنه خود بودند؟بيش از اين گفتار را در اين باره دراز نمى كنم.و از خداوند براى خود توفيق و براى اينان راهنمائى را مسالت دارم.

چنانكه نوشتيم و آنچنانكه كتاب هاى محدثان و مؤرخان طبقه اول و سندهاى اصلى شيعه و سنى به صراحت تمام نوشته اند،و آنچنانكه قرينه هاى خارجى نوشته اين مورخان را تاييد مى كند،دختر پيغمبر خواستگارانى داشت،ليكن پدرش از ميان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزيد.و بدخترش گفت ترا به كسى بزنى مى دهم كه از همه نيكو خوى تر و در مسلمانى پيش قدم تر است. (15) ابن سعد نويسد:چون ابو بكر و عمر از پيغمبر پاسخ موافق نشنيدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نويسد:تنى چند از انصار على را گفتند:فاطمه را خواستگارى كن! وى بخانه پيغمبر رفت و نزد او نشست،پيغمبر پرسيد:

-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟ -براى خواستگارى فاطمه!

مرحبا و اهلا!و جز اين جمله چيزى نفرمود.

چون على نزد آن چند تن آمد پرسيدند:

-چه شد؟ -در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.

-همين جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشيد (16) گويا اين اختصاص كه نصيب على (ع) گرديد و امتياز قبول كه در خواستگارى فاطمه يافت بر تنى چند گران افتاده است.

مجلسى بنقل از عيون اخبار الرضا چنين نوشته است:

پيغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قريش از من رنجيدند كه چرا دخترم را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:اين كار به اراده خدا بوده است.كسى جز على شايستگى همسرى فاطمه را نداشت (17) بعض روايت ها در خواستگارى دختر پيغمبر (ص) ،ام سلمه را نيز دخالت داده اند.على بن عيسى اربلى در كشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمى ضمن داستانى طولانى مى گويد:ابو بكر و عمر چون در خواستگارى فاطمه (ع) پاسخ موافق نشنيدند،نزد على رفتند و گفتند:

-چرا بخواستگارى فاطمه (ع) نمى روى.

-تنگدستى مانع چنين درخواستى از پيغمبر است.ابو بكر گفت:

-يا ابو الحسن دنيا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد.

پس از اين گفتگو على شتر آبكش خود را بخانه برد و نعلين پوشيد و نزد پيغمبر رفت.

در اين وقت پيغمبر در خانه ام سلمه دختر ابى اميه مخزومى بود.على در كوفت.ام سلمه گفت كيست؟پيغمبر گفت ام سلمه بر خيز و در را باز كن و بگو در آيد.اين مردى است كه خدا و رسول را دوست دارد و آنان نيز او را دوست مى دارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم كه نزديك بود بر روى در افتم... (18) اين روايت كه حديثى است مرفوع،يعنى سند آن متصل نيست،باحتمال قوى و بلكه مطمئنا بدين صورت درست نيست.زيرا ام سلمه كه نام او هند و دختر ابو اميه حذيفة بن مغيرة بن عبد الله بن عمر از تيره بنى مخزوم است،پيش از آنكه بخانه پيغمبر آيد زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بود.

ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشه اند؟ (19) كه هنگام اقامت پيغمبر در مكه،بازگشتند (20) ابو سلمه بمدينه هجرت كرد،در جنگ بدر حاضر بود (21) و در جنگ احد ابو اسامه جشمى تيرى بدو افكند (22) وى از اين جنگ جان بدر برد و سى ماه پس از هجرت بفرماندهى سريه اى به و از غنائم بنى نضير هم بهره برد (24) سرانجام در جمادى الآخر سال چهارم هجرى در گذشت و پيغمبر (ص) پس از گذشتن عده ام سلمه در شوال سال چهارم با او عروسى كرد (25) .البته ممكن است گفت:ام سلمه در زندگانى شوهرش،بخانه پيغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روايت چنانست كه وى هنگام آمدن على (ع) براى خواستگارى فاطمه،زن پيغمبر (ص) بوده است و اين گفته درست نيست.بارى مجلسى به نقل از امالى شيخ طوسى چنين نويسد:

على (ع) گفت،ابو بكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پيغمبر خواستگارى نمى كنى؟من نزد پيغمبر رفتم.چون مرا ديد خندان شد.پرسيد ابو الحسن،براى چه آمده اى؟ من پيوندم را با او،و سبقت خود را در اسلام،و جهادم را در راه دين بر شمردم.فرمود راست ميگوئى!تو فاضلتر از آنى كه بر مى شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده ام.گفت على! پيش از تو كسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذيرفت.بگذار ببينم وى چه مى گويد.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.

تو پيوند او را با ما و پيشى او را در اسلام مى دانى و از فضيلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پيغمبر چون آثار خشنودى در آن ديد گفت الله اكبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (26) شيخ طوسى در امالى آورده است كه:چون پيغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضايت داد،فاطمه (ع) گريان شد پيغمبر گفت بخدا اگر در اهل بيت من بهتر از او كسى بود ترا بدو ميدادم. (27) و نيز مؤلف كشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پيغمبر گفت:

-پدر و مادرم فداى تو باد تو ميدانى كه مرا در كودكى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سايه تربيت خود پروردى،و در اين پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى، و از سرگردانى و شك كه پدران من دچار آن بودند رهانيدى.تو در دنيا و آخرت تنها مايه و اندوخته من هستى اكنون كه خدا مرا به تو نيرومند ساخته است،مى خواهم براى خود سامانى ترتيب دهم و زنى بگيرم.من براى خواستگارى فاطمه آمده ام.آيا دخترت را به من خواهى داد؟ ام سلمه گويد چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خنديد و گفت آيا چيزى دارى كه مهريه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نيست.جز شمشير و شترى آبكش چيزى ندارم.پيغمبر گفت:شمشير را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و باركشى در سفر مى خواهى همان زره را مهر قرار مى دهم (28) .ولى چنانكه نوشتيم اگر ام سلمه در اين ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در اين هنگام زن پيغمبر (ص) نبوده است.

زبير بكار كه كتاب او الموفقيات از مصادر قديمى بشمار ميرود از گفته على (ع) چنين آورده است:

-نزد رسول خدا رفتم و در پيش روى او خاموش نشستم.چرا كه حشمت و حرمت او را كسى نداشت.چون خاموشى مرا ديد پرسيد: -ابو الحسن! (29) چه مى خواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پيغمبر سه بار پرسش خود را مكرر فرمود سپس گفت:

-گويا فاطمه را مى خواهى؟ -آرى!

-آن زره كه بتو دادم چه شد؟ -دارم!

-همان زره را كابين فاطمه قرار بده (30) در بعض روايات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پيراهن يمانى فرسوده نوشته است.و بعضى گويند كه على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا كابين قرار داد.بهاى اين زره يا رقم اين كابين چه بوده است؟حميرى مؤلف قرب الاسناد آنرا سى درهم نوشته است (31) و ديگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشته اند.

ابن سعد در يكى از روايات خود بهاى زره را چهار درهم (32) نوشته است،كه گمان دارم تصحيفى از چهار صد است.يعنى رقم اربعماة را اربع ضبط كرده است.و ابن قتيبه بهاى زره را سيصد و بروايتى چهار صد و هشتاد درهم مى نويسد (33) .

بارى كابين دختر پيغمبر چهار صد درهم يا اندكى بيشتر و يا كمتر بود همين و همين،و بدين سادگى نيز پيوند برقرار گرديد.پيوندى مقدس است كه بايد دو تن شريك غم و شادى زندگانى يكديگر باشند. كالائى بفروش نمى رفت تا خريدار و فروشنده بر سر بهاى آن با يكديگر گفتگو كنند.زره،پوست گوسفند يا پيراهن يمانى هر چه بوده است،بفروش رسيد و بهاى آنرا نزد پيغمبر آوردند.رسول خدا بى آنكه آنرا بشمارد،اندكى از پول را به بلال داد و گفت با اين پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابو بكر داد و گفت با اين پول آنچه را دخترم بدان نيازمند است آماده ساز.عمار ياسر و چند تن از ياران خود را با ابو بكر همراه كرد تا با صوابديد او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى كه شيخ طوسى براى جهاز نوشته چنين است:

پيراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطيفه مشكى بافت خيبر، خت خوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشك) كه رويهاى آن كتان ستبر بود يكى را از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند.چهار بالش از چرم طائف كه از اذخر (34) پر شده بود.پرده اى از پشم.يك تخته بورياى بافت هجر (35) آسياى دستى.لگنى از مس،مشكى از چرم،قدحى چوبين،كاسه اى گود براى دوشيدن شير در آن،مشكى براى آب،مطهره اى (36) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند كوزه گلى. (37) چون جهاز را نزد پيغمبر آوردند آنرا بررسى كرد و گفت:خدا به اهل بيت بركت دهد.

هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسيد.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شيعه اين خطبه را با عبارت هاى مختلف و بصورت هاى گوناگون نوشته اند. از ميان آنها اين صورت كه بيشتر محدثان آنرا ضبط كرده اند،انتخاب شد.كسيكه تفصيل بيشترى بخواهد بايد به بحار الانوار رجوع كند:

سپاس خدائى كه او را به نعمتش ستايش كنند،و بقدرتش پرستش،حكومتش را گوش به فرمان اند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را كه نزد اوست خواهان،و فرمان او در زمين و آسمان روان.

خدائى كه آفريدگان را بقدرت خود بيافريد،و هر يك را تكليفى فرمود كه در خود او مى ديد و بر دين خود ارجمند ساخت،و به پيغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پيوندى ديگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدين پيوند،خويشاوندى را در هم پيوست،و اين سنت را در گردن مردمان بست.چه مى فرمايد،«اوست كه آفريد از آب بشرى را،پس گردانيدش نسبى و پيوندى و پروردگار تو تواناست ». (38) همانا خداى تعالى مرا فرموده است كه فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.

-على!راضى هستى.

-آرى يا رسول الله.

چنانكه نوشتيم ابن شهر آشوب در مناقب (39) خطبه را بدين عبارت آورده و مجلسى نيز آنرا بهمين صورت از كشف الغمه نقل كرده است (40) و پس از آن يك سطر ديگر اضافه دارد.
اما ابن مردويه خطبه را با عبارت ديگر آورده است.آن خطبه و نيز خطبه اى را كه على (ع) در پذيرفتن اين زناشوئى خوانده است در بحار و مناقب مى توان ديد. خطبه زناشوئى خوانده شد و زهرا (ع) از آن على گرديد.جهاز عروسى نيز بدان صورت كه نوشتيم آماده گشت.اما مدتى طول كشيد تا دختر پيغمبر از خانه پدر بخانه شوهر رفت.مجلسى در روايت خود اين مدت را يكماه نوشته است در حاليكه بعضى آنرا تا يكسال و بيشتر هم نوشته اند.

بارى جستجو و تحقيق در اين جزئيات چندان مهم بنظر نمى رسد.يكماه يا يكسال يا هر مدت گذشت،سرانجام روزى عقيل بخانه پيغمبر رفت و از او خواست فاطمه را بخانه على (ع) بفرستد.بعض زنان پيغمبر نيز با وى همداستان گشتند و سرانجام شبى عروس را با جمعى از زنان بخانه على (ع) بردند.شاعران شيعى قرن اول و دوم هجرى چون كميت،سيد اسماعيل حميرى و نيز ديك الجن كه در آغاز قرن سوم هجرى در گذشته است،در باب خواستگارى از دختر پيغمبر و زناشويى او با على عليه السلام و عروسى و مقدار مهريه دختر پيغمبر قصيده هاى غرائى سروده اند كه در كتاب هاى تذكره و ترجمه موجود است.

شبى كه ميخواستند عروس را بخانه شوى برند پيغمبر فرمود:

على!عروسى بى مهمانى نمى شود.

سعد گفت:من گوسفندى دارم.دسته اى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند.

زبير بكار از طريق عبد الله بن ابى بكر از على (ع) چنين آورده است (41) :

چون خواستم با فاطمه (ع) عروسى كنم پيغمبر (ص) به من آوندى (42) زرين داد و گفت به بهاى اين آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوندى به من طعامى دهد.او هم پذيرفت سپس از من پرسيد.

-كيستى؟ -على بن ابى طالب.

-پسر عموى پيغمبر؟ -آرى!

-اين طعام را براى چه مى خواهى؟ -براى مهمانى عروسى!كه را بزنى گرفته اى؟ دختر پيغمبر را!

اين طعام و اين آوند زرين از آن تو!

پيغمبر درباره زن و شوهر دعا كرد.خدايا اين پيوند را بر اين زن و شوهر مبارك گردان!خدايا فرزندان خوبى نصيب آنان فرما! (43) ابن سعد در روايتى ديگر كه سند آن باسماء بنت عميس منتهى ميشود نويسد:

على زره خود را نزد يهوديى به گرو گذاشت و از او اندكى جو گرفت.و اين بهترين مهمانى آن روزگار بود (44) .

ابن شهر آشوب از ابن بابويه چنين روايت كرده است:

پيغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه فاطمه بخانه على (ع) روند و در راه شادمانى نمايند.شعرهائى كه نماينده اين شادى است بخوانند،ليكن سخنانى نباشد كه خدا را خوش نيايد.آنان فاطمه را بر استرى كه شهباء نام داشت (يا بر شترى) نشاندند.سلمان فارسى زمام دار استر بود.حمزه و عقيل و جعفر!و ديگر بنى هاشم در پس آن مى رفتند.زنان پيغمبر پيشاپيش عروس بودند و چنين مى خواندند.

ام سلمه:

برويد اى هووهاى (45) من بيارى خداى متعال و سپاس گوئيد خدا را در هر حال و بياد آريد كه خداى بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفت ها نجات داد كافر بوديم راهنمائيمان نمودشفرسوده بوديم توانامان فرمود و برويد! همراه بهترين زنان. كه فداى او باد همه خويشان و كسان اى دختر آنكه خداى جهان برترى داد او را بر ديگران! به پيغمبرى و وحى از آسمان! (46) و عايشه مى گفت:

اى زنان!خود را پوشيده بداريد! و جز سخنان نيكو بر زبان مياريد! بزبان آريد نام پروردگار جهان كه به دين خود،گرامى داشت ما را و همه بندگان سپاس خداى بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببريد اين دختر را كه خدايش كرده محبوب! بداشتن شوى پاكيزه و خوب (47) و حفصه مى سرود:

تو فاطمه!اى بهترين زنان. كه رخسارى دارى چون ماه تابان خدايت برترى داد بر جهانيان با پدرى كه مخصوص ساخت او را بآيت هاى قرآن شوى تو ساخت راد مردى را جوان على كه بهتر است از همگان هووهاى من ببريد.او را كه بزرگوار است و از خاندان بزرگان (48) معاذة مادر سعد بن معاذ ميگفت:

سخنى جز آنكه بايد نمى گويم! و بجز راه نكوئى نمى پويم! محمد بهترين مردمانست! و از لاف و خودپسندى در امانست آموخت ما را راه رستگارى پاداش بادش از لطف بارى براه افتيد با دخت پيغمبر! پيغمبر كز شرف دارد افسر خداوند بزرگى و جلال كه نه همتا دارد نه همال و زنان بيت نخستين هر رجز را تكرار مى كردند.چنانكه نوشته شد اين روايت را بدين صورت از مناقب ابن شهر-آشوب آوردم و او سند خود را كتاب مولد فاطمه و روايت ابن بابويه كه از بزرگان علماى اماميه است معرفى ميكند.

اما پذيرفتن داستان بدين صورت دشوار است.

نخست چيزى كه ما را دچار ترديد مى سازد اينست كه ميگويد:زنان پيغمبر پيشاپيش استر فاطمه راه مى رفتند.اين مؤلف خود عروسى زهرا (ع) را در ذو الحجه سال دوم هجرت نوشته است (49) در حاليكه چنانكه نوشتم ام سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پيغمبر آمدند (50) .و در سال عروسى زهرا چنانكه قبلا هم نوشتيم تنها سوده و عايشه در خانه پيغمبر بسر مى بردند ديگر آنكه در رجز عايشه مى بينيم كه به هووهاى خود مى گويد خود را به سر بندها بپوشيد.

دستور پوشيدن جلباب به زنان پيغمبر (ص) ،ضمن سوره احزاب است (51) و اين سوره چنانكه مى دانيم سال پنجم هجرت نازل شده است.

ديگر آنكه جزء مشايعت كنندگان جعفر را مى نويسد و جعفر در اين تاريخ در حبشه بوده است.در اين باره در صفحات آينده توضيح بيشترى داده خواهد شد.

1.احزاب:21.

2.دسته اعزامى بجنگ كه پيغمبر شخصا در آن دسته شركت نداشت.

3.بلاذرى.انساب الاشراف ص 407.

4.همان كتاب ص 409.

5.انساب الاشراف ص 219 و رجوع شود به الاصابه ج 2 ص 10.

6.انساب الاشراف ص 397.

7.ابن سعد طبقات ج 8 ص 11.

8.سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.

9.ج 2 ص 31.

10.مقاتل الطالبين ص 180 و ر.ك 1 غانى:ج 1 ص 142 و ارشاد مفيد ج 2 ص 22 و نسب قريش ص 51.

11.ر ك نسب قريش ص 51.

12.ارشاد ص 22 ج 2.

13.انساب الاشراف ص 405 (فوجمت) .

14.بخارى-ج 1 ص 22.

15.الرياض النضرة ج 2 ص 182.الغدير ج 3 ص 20 و رجوع كنيد به فصل «گزيده اى از شعراى عربى ».

16.الطبقات الكبرى ج 8 ص 12،و نگاه كنيد به الصواعق المحرقه ص 162 و رجوع به انساب الاشراف ص 402 شود.

17.بحار ص 92 و رجوع كنيد به فصل «گزيده اى از شعراى عربى ».

18.كشف الغمة ج 1 ص 354 و نگاه كنيد به بحار ص 125-126 و نيز رجوع شود به ناسخ التواريخ ص 38 به بعد.

19.انساب الاشراف ص 429.

20.ابن هشام ج 2 ص 390.

21.مغازى واقدى ص 155.

22.انساب الاشراف ص 429.

23.واقدى ص 340.

24.واقدى ص 380.

25.انساب الاشراف ص 429 و طبقات ج 8 ص 6.

26.بحار ص 93.

27.امالى ج 1 ص 39.

28.كشف الغمة ج 1 ص 355.بحار ج 43 ص 126.

29.اين تعبير (ابو الحسن) در بعض روايات ديگر نيز ديده مى شود معمولا كنيه از نام نخستين فرزند گرفته مى شود (هر چند شرط اساسى نيست) و ممكن است على (ع) هنگام روايت بجاى نام خويش كنيه را آورده باشد و يا راويان چنين تعبيرى كرده اند.

30.الاخبار الموفقيات ص 375 و رجوع كنيد به كشف الغمة ج 1 ص 348 و بحار ج 43 ص 119.

31.بحار ج 43 ص 105.

32.ابن سعد طبقات ج 8 ص 12.

33.عيون الاخبار ج 4 ص 70.

34.كاه مكى.گياه بوريا.گياهى است با برگ ريز كه برگ آن خاصيت داروئى نيز دارد.

35.گويا مقصود از اين هجر،مركز بحرين است.نيز هجر،دهى بوده است نزديك مدينه.

36.ابريق.آبدستان.آنچه بدان طهارت كنند.

37.امالى ج 1 ص 39.

38.الحمد لله المحمود بنعمته.المعبود بقدرته.المطاع فى سلطانه،المرهوب من عذابه المرغوب اليه فيما عنده.النافذ امره فى ارضه و سمائه.الذى خلق الخلق بقدرته.و ميزهم باحكامه و اعزهم بدينه.و اكرمهم بنبيه محمد.ثم ان الله جعل المصاهرة نسبا لا حقا و امرا مفترضا.و شبح بها الارحام و الزمها الانام.فقال تبارك اسمه و تعالى جده «و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا. (الفرقان:56) .

39.ج 3 ص 350.

40.بحار ج 43 ص 119.

41.الاخبار الموفقيات ص 376.

42.كلمه اى كه آنرا آوند ترجمه كرده ام در عبارت زبير (مصر) است.مصر آوند و پرده هر دو معنى مى دهد.بهر حال هر چه بوده بهائى چندان نداشته است.آنچه نوشتم ترجمه عبارت زبير بكار بود كه كتاب او از سندهاى دست اول است اما چگونه مى توان پذيرفت كه در شهر كوچك مدينه،آنهم در سال دوم هجرت و پس از جنگ بدر على (ع) چنان ناشناسا باشد كه كاسبكارى انصارى از او بپرسيد كيستى.هر چند محال نيست.اما بعيد بنظر مى رسد!

43.رك مناقب ج 3 ص 351.

44.طبقات ج 8 ص 14.بايد توجه داشت كه اسماء بنت عميس چنانكه خواهيم نوشت در اين هنگام با شوهر خود جعفر بن ابى طالب در حبشه بوده است.

45.جاره بمعنى و سنى (هوو) و همسايه هر دو آمده است بقرينه مقامى آنرا بمعنى اول گرفته ام.

46.سرن بعون الله يا جاراتى و اشكرنه فى كل حالات و اذ كرن ما انعم رب العلى من كشف مكروه و آفات فقد هدانا بعد كفر و قد انعشنا رب السماوات و سرن مع خير نساء الورى تفدى بعمات و خالات يا بنت من فضله ذو العلى بالوحى منه و الرسالات

47.عايشه: يا نسوة استرن بالمعاجر و اذكرن ما يحسن فى المحاضر و اذكرن رب الناس اذ خصنا بدينه مع كل عبد شاكر فالحمد الله على افضاله و الشكر لله العزيز القادر سرن بها فالله اعطى ذكرها و خصها منه بطهر طاهر

48. فاطمة خير نساء البشر و من لها وجه كوجه القمر فضلك الله على كل الورى بفضل من خص بآي الزمر زوجك الله فتى فاضلا اعنى عليا خير من فى الحضير فسرن جاراتى بها انها كريمة بنت عظيم الخطر

49.ج 3 ص 357.

50.خنيس بن حذاقه شوى حفصه،پس از جنگ بدر مرد.

51.آيه 59 سوره احزاب.

/ 30