ابوالقاسم يعقوبى(كارگزار) ارزشهايى كه تارو پود جامعه را مىتنند و در زندگى اجتماعى چهره مىنمايند، بسيارند. پيوستگى و تنيدگى اين ارزشها بر كسى پوشيده نيست. لكن ترسيم نظام ارزشهاى اجتماعى و گزينكردن والاترين ارزش و انگشت نهادن بر ارزش معيار در بستر اجتماع، از دشوارترين داوريها و در عين حال از سرنوشتسازترين آنها در حوزه فرهنگ و سياست و اجتماع، به شمار مىرود. همواره اين پرسش، فكر و ذهن خردمندان را به خود مشغول داشته است كه گوهر ارزشها و كليد و ميزان برتريها در جامعه انسانى كدام است؟ آن چيست كه اگر نباشد، در جامعه ناهمگونى و ناسازگارى پديد مىآيد و اگر باشد، جامعه سامان مىيابد و رو به تكامل مىنهد. از لابهلاى آثار به جامانده از پيشينيان و آراء و انديشههاى معاصران، سه موضوع و محور اساسى به دست مىآيد كه بيشترين گفتارها و نوشتارها را ويزه خود ساخته است:
آزادى - برابرى - عدالت
البته هر يك از اين سه نيز، بحثها و بررسيهاى گوناگونى را در بين انديشهوران گشوده است.
آزادى
آزادى مسالهاى غريزى است. در نهاد هر انسانى، عشق و علاقه به رهايى وجود دارد. پيامبران الهى هم براى اين برانگيخته شدند كه زنجيرها و غلها را از دست و پاى انسان باز كنند: «ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم»[1] ولى امواج انقلاب فرانسه و پيش زمينهها و دستآوردهاى آن اين مساله را در كانون توجهها قرار داد و پس از آن اين پديده شتاب بيشترى يافت و بسيارى از امور را دستخوش دگرگونى ساخت. در دوران اخير، آزادى پا را از درجه يك فضيلت و نعمت فراتر نهاد و به عنوان «حق» در گفتهها و نوشتهها و جامعههاى بشرى مطرح گرديد. چيزى مانند حق مالكيت. بر اين انگار از آزادى، بنيادهاى بلندى در حقوق، سياست، قضاوت، و دهها مقوله ديگر پايهريزى شد. در دوره معاصر، به آزادى از چشمانداز «حق اهم» نگريسته شد. كار به جايى رسيد كه در گاه ناسازگارى آزادى با ديگر «حق»ها، بيشتر، سوى آزادى را مىگيرند. البته شايد در اين نكته همگان بر يك راى نباشند; اما فلاسفه سياسى كه به «دموكراسى» اهميت و ارزش فراوان مىدهند و بر آن تاكيد فزونترى دارند «آزادى» را قانون حاكم و ارزش معيار مىدانند. از اين روى، در نظامهاى ليبراليستى، آزادى، پايه و اساس تمام ارزشهاى اجتماعى و فردى در زمينههاى: سياسى، اقتصادى و فرهنگى قلمداد شده است. جان استوارت ميل، اقتصاددان و فيلسوف نامدار انگليسى مكتب سودگرى در فلسفه، در اينباره مىنويسد: «تنها آزادى كه در خور اين نام است آن است كه بتوانيم مطلوب خويش را به طريق دلخواه خود دنبال كنيم.»[2] شمارى بر اين باورند: «آرزوى من آن است كه زندگى كنم و تصميماتى كه مىگيرم در اختيار خودم باشم. مىخواهم عامل باشم نه معمول... مىخواهم كسى باشم نه هيچكس. مىخواهم راه خود را خويش برگزينم....»[3] ترسيم سوم اين كه: «رهايى از جبر غير و عمل به اقتضاى طبيعت و ماهيتخود.» [4] بر اساس اين تفسير، آزادى در هر مكتبى بسته به آن است كه پيروان و هواداران آن مكتب، آيا هويت و ماهيتى براى انسان باور دارند، يا نه؟ و اگر باور دارند، برداشت آنها از «خود» چگونه است. خود عقلانى يا خود حيوانى؟ و... گرچه در نظامهاى ليبراليستى، آزادى با تعبيرهاى گوناگونى معيار همه ارزشهاى فردى و اجتماعى به شمار رفته است; اما در يك چيز اتفاق دارند كه آزادى به گونه مطلق و بى شرط و قيد، پذيرفته نيست. منتسكيو، نويسنده فرانسوى و پديد آورنده روحالقوانين مىنويسد: «حد اعلاى آزادى آن جا ست كه آزادى به حد اعلا نرسد.» [5] و يا: «آزادى عبارت از اين است كه انسان حق داشته باشد هر كارى را كه قانون اجازه مىدهد بكند و آنچه قانون منع كرده و صلاح او نيست مجبور به انجامش نباشد.»[6] ستايش بىقيد و شرط و بىحد و مرز از آزادى، كار را به جايى مىرساند كه هر كس خود را مطلق مىانگارد و روش و منش خود را نكوهشناپذير مىشمارد و در نتيجه، تمام مبانى اخلاقى و مذهبى چهره نسبى به خود مىگيرند و هرج و مرج فرا گير مىشود. از اين روى، خردمندان و دانشمندانى كه درباره مقوله آزادى سخن گفتهاند، اين نكته را يادآور شده اند: «ميزان آزادى يك فرد يا يك ملت در انتخاب زندگى دلخواه خود در مقام سنجش با ارزشهاى مورد نظر بسيارى ديگر، به دست مىآيد. به عنوان مثال بارز، اينگونه ارزشها از مساوات، سعادت، امنيتيا نظم عمومى مىتوان نام برد و از همين جاست كه آزادى نمىتواند نا محدود باشد... احترام اصول عدالتيا احساس شرم از اجحاف و عدم مساوات هم، مانند احترام به آزادى در نهاد انسان جا دارد.»[7] گرچه فيلسوفان كلاسيك سياست، درباره گستره آزادى و قلمرو آن و نيز مفهوم مثبت و منفى آن اختلاف نظر دارند، لكن در اين نكته كه آزادى نمىتواند نا محدود باشد اتفاق نظر دارند. از اين روى، محور بودن آزادى در نظام ارزشها را مورد ترديد قرار دادهاند. ايزايا برلين، متفكر نامدار و استاد روسىتبار دانشگاه آكسفورد انگلستان، مىنويسد: «شكى نيست كه گاهى آزادى برخى بايد محدود گردد، تا تامين آزادى ديگران ميسر شود. ولى اين محدوديت، بر وفق چه اصلى تجويز مىشود؟ اگر آزادى ارزشى مقدس و بىچون و چرا باشد، چنين اصلى قابل تصور نخواهد بود.» [8] در ادامه نوشتار، به آن اصل بنيادينى كه همه ارزشها به او بر مىگردد، اشاره خواهيم كرد.