زندگانی حضرت فاطمه زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی حضرت فاطمه زهرا (س) - نسخه متنی

جواد فاضل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دختر پيغمبر چنان خود را در برابر قوانين اسلام و مطيع و كوچك مى شمرد كه وقتى فرمان تازه اى مى شنيد، دستور تازه اى بگوشش مى رسيد اصلا فراموش مى كرد كه دختر رسول اكرم است.

شنيده بود كه بايد به اين ذات مقدس رسول اللَّه گفت:

بى آن كه بپرسد چرا، بى آن كه بداند چطور؟

آخر چه شده كه پدرش را بايد رسول اللَّه بنامند.

فاطمه در مقابل يك زن مسلمان به خود حق چون و چرا نداده بود.

اين درست است كه محمد بن عبداللَّه پدر اوست ولى درست ترش اين است كه او پيشواى او و مقتداى اوست بايد قرآنش را محترم شمرد، بايد به اوامرش تسليم شد، بايد از نهى هايش احتراز جست.
حساب اين «بايد» را بايد مطلقا از حساب پدرى و فرزندى جدا
داشت.

فاطمه به پدرش سلام كرد:

السلام عليك يا رسول اللَّه.

رسول اكرم به عادت همه روزه ى خود پيش رفت و ميان ابروهاى دخترش را بوسيد و گفت:

- چطور؟ اين كلمه را از كجا ياد گرفتى، چه كسى به تو گفته كه من رسول اللَّه هستم.

فاطمه با سادگى عرض كرد:

- قرآن كريم به من امر كرده كه شما را رسول اللَّه بنامم.

پيغمبر اكرم دوباره بر سر دخترش بوسه اى زد و فرمود:

- طرف خطاب در اين آيه كسانى هستند كه نام مرا كمى سبك به زبان مى آورند... اين قوم بايد مرا رسول اللَّه بنامند ولى من از دهان تو كلمه ى «بابا» را بيشتر مى پسندم. و به من بگو بابا.

رسول اللَّه خو گرفته بود كه در سفرها با فاطمه در دست آخر وداع كند. ولى وقتى از سفر برمى گردد نخستين كس را كه مى بيند فاطمه باشد.

از سفرى بازگشته بود و بنا به عادت خود پيش از همه كس و همه جا يكراست به سوى خانه ى على رو آورد و با همان عبارت كه به دخترش سلام مى داد بر در خانه فرمود:

- «السلام عليكم يا اهل بيت النبوه.»

فاطمه مشتاقانه از در اتاقش بيرون دويد و به پدرش جواب داد:

- عليك السلام يا ابتاه، يا رسول اللَّه! و بانتظار ايستاد كه پدرش قدم به خانه اش بگذارد اما ديد كه رسول
اكرم با چشمانى حيرت زده و كمى خشم آلود به او و در اتاقش نگاه مى كند.

فاطمه تعارف كرد.

- يا رسول اللَّه بفرماييد، قدم رنجه كنيد.

اين تعارف هم بى جواب ماند و نبى خدا بى آن كه سخنى بگويد از راهى كه آمده بود بازگشت.

فاطمه بغض كرده و اندوهناك به فكر فرورفت.

خدايا! پدرم چرا ناراحت شد، چرا اوقاتش تلخ بود. در من در خانه ى من. مگر چه ديد كه اين طور خشمناك و غصه دار به من نگاه مى كرد. چرا به تعارفم جواب نداد؟

ناگهان چشمش به دست خودش افتاد. ديد دست بند نقره بر مچ دستش مى درخشيد. را ستى من هرگز از اين زيب و زيورها به خود نمى بستم. پدرم كه خود از مال دنيا دينارى در كف ندارد خوشش نمى آيد دخترش دست بند و النگو به خود بياويزد .

دستبندها را از دستش درآورد.

آرى اين پرده هم زينتى است كه تازگى به در اتاقم آويزانش كردم. در آن روز كه پدرم به سفر مى رفت اين پرده بر در اتاقم آويخته نبود.

ديدم كه به اين پرده نگاه مى كند. از اين هم بدش آمده، پرده را تا كرد و دستبند ها را روى پرده گذاشت و سلمان فارسى را صدا كرد.

- بيا سلمان اين پرده و اين دستبند را به خدمت پدرم ببر و بگو: يا رسول اللَّه!دخترت سلام دارد و تقاضا دارد اين صدقه ى ناچيز را در راه خدا انفاق كنيد.

/ 81