بیشترلیست موضوعات مقدمه فصل يكم : فقط يك زن! فصل دوم : فقط يك دختر فصل سوم : مناقب فاطمه فصل چهارم : اختلاف نهضت اصحاب فصل پنجم : جسارت فصل ششم : فدك فصل هفتم : رحلت فصل ختام : يادگار فاطمه آخرين يادگار توضیحاتافزودن یادداشت جدید
مى خواستند در آن هنگام كه ابوبكر بر منبر رسول اللَّه قرار گرفته است دسته جمعى برخيزند و على رئوس الاشهاد. در ميان ملاء عام ابوبكر را از منبر رسول اكرم به پايين بكشند و بدين ترتيب از عنوانى كه خودش بر خود بسته است خلعش كنند ولى اميرالمومنين اين اقدام را كمى جاهلانه شمرد و فرمود: - بعيد نيست كه طرفداران ابوبكر هم با اسلحه به سوى شما حمله كنند و ساحت مقدس مسجد ميدان پيكار و نبر شود. - برخيزيد و با وى حرف بزنيد و احتجاج كنيد. سخنان خود را با منطق و دليل بياريد تا بى جنگ و جدال به نتيجه ى دلخواه خود برسيد. پيشنهاد على مرتضى قبول شد و بنا شد روز ديگر در پيشگاه ملت اسلام ايت سخنان ادا شود و حق خلافت به كسى كه مستحق خلافت است باز گردد. آن روز شنبه و چهارمين روز خلافت ابوبكر بود. تا زه از نماز عصر فراغت يافته بود و مثل روزهاى پيش از محراب بدر آمد و پا بر پله ى منبر گذاشت و آن وقت بر پله ى دوم منبر كه يك درجه از جايگاه رسول اكرم پايينتر بود نشست. و بعد خود را جمع و جور كرد كه به حمد و ثنا ابتدا كند از جهت مقابلش خالد بن سعيد بن عاص برخاست و در ميان سكوت حيرت آلود مردم سخنانش را چنين آغاز كرد. اى ابوبكر! از خدا بترس برمقامى كه جاى تو نيست منشين و نامى كه نام تو نيست به خود مبند. اين حق على بن ابى طالب است حق را به مستحقش بسپار. به خاطر دارى كه در روز بنى قريطه وقتى على از راه رسيد رسول اكرم چه فرمود ؟ آيا در آن روز به وزارت و امارت و خلافت على سفارش نفرمود أ آيا رسول اكرم نفرموده است: ان على بن ابى طالب اميركم بعد و خليفتى فيكم. آيا نفرموده كه اگر از وصيت من سرباز بزنيد و حق على را به زير پاى گذاريد جمعيت شما پريشان و اتفاق شما بازيچه ى پراكندگى و نفاق خواهد شد ؟ اى ابوبكر! آيا بياد نمى آورى كه رسول اكرم با خداى خود در آن روز چه گفت: اللهم و من اساء خلافتى فى اهل بيتى فاحرمه الجنه التى عرضها كعرض السماء و الارض. آنان كه با اهل بيت من بد مى كنند خدايا از بهشتى كه به وسعت آسمان و زمين وسيع است محرومشان ساز عمر بن خطاب در سكوت مطلب مسجد به صدا درآمد زيرا خيال مى كرد اين خالد تك و تنها است و اگر فريادش را در گلويش بشكند. ديگر كسى جرات نخواهد داشت نغمه ى مخالفت بنوازد. عمر به جاى ابوبكر كه سر به زير افكنده بر پله ى منبر نشسته بود، فرياد كشيد: - خاموش باش، ما تو را شايسته ى مشورت نمى شناسيم. ملت اسلام بر فكر تو ارزشى نمى گذارد. خالد بن سعيد كه از اشراف قريش يعنى خانواده ى اميه بن عبد شمس بن عبد مناف بود هرگز توقع نداشت از دهان مردى مثل عمر كه در محيط فرومايه ى بنى عدى تربيت شده و عضو دليل ترين خانواده ى قريش است چنين بانگى را بشنود وقتى صداى عمر را شنيد و رويش را به آن طرف برگردانيد و گفت: - ساكت باش پسر خطاب! تا با تو سخن نگفته اند پاسخ مگوى و از دهان ديگران حرف مزن به خدا قريش تو را مى شناسد. قريش مى داند كه حسب تو از همه پست تر و مقام تو از همه پايينتر و نام تو از همه ننگينتر و ياد تو از همه فراموشتر است. فقد اعذر من اندرو لاتكن ادبر و استكبر. و ظيفه ى من تنبيه تو بود. من وظيفه ى خويش را ادا كرده ام ولى تو همچون فرومايگان از حق روى مگردان و شيوه ى خودخواهى را فرو گذار. خوب است حرف نزنى اى پسر خطاب! زيرا در ميدان نبرد از همه ترسوتر و به هنگام عطا از همه لئيم تر تو باشى و تو را زيبنده نيست كه در اجتماعات لب به سخت واكنى. در اين ماجرا مثل تو شيطان است. اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى منك انى ارى مالا ترون. انى اخاف اللَّه رب العالمين.