بیشترلیست موضوعات مقدمه فصل يكم : فقط يك زن! فصل دوم : فقط يك دختر فصل سوم : مناقب فاطمه فصل چهارم : اختلاف نهضت اصحاب فصل پنجم : جسارت فصل ششم : فدك فصل هفتم : رحلت فصل ختام : يادگار فاطمه آخرين يادگار توضیحاتافزودن یادداشت جدید
- اى بندگان خدا از تقوى و پرهيز مضايقه مداريد و اهل بيت رسول اللَّه را فراموش مكنيد. حق اين خانواده ى طيب و طاهر را بديشان باز گردانيد. اين حق پروردگار متعال به اين خانواده موهبت فرموده و شما موهبت الهى به ناحق از كفشان مگيريد. من هم همچون برادران خود از رسول اكرم سفارش ها و وصايا شنيده ام فى مقام بعد مقام و مجلس بعد مجلس يقول: «اهل بيتى ائمتكم من بعدى. او در همه جا، در هر گذرگاه و در هر محفل همى فرمود: كه اهل بيت من پس از ائمه ى امت باشند و در همه جا على را به مردم نشان مى داد و مى فرمود: «هذا امير البرره و قاتل الكفره، مخذول من خذله و منصور من نصره ابوايوب انصارى در پايان سخنان خود فرياد كشيد: به سوى خدا باز گرديد اى ملت اسلام، به درگاه پروردگار متعال پيشانى توبت و انابت بر خاك گذاريد. از خداى روى برمگردانيد: تا فرصتى برقرار است خطاى خويش را جبران كنيد. «ان اللَّه هو التراب الرحيم.» ابوايوب ششمين مرد انصارى و دوازدهمين شخصيت اين كميته بود كه بر ضد ابوبكر دست به كارگاترين تظاهرات و تبليغات زده بودند. دوازده مرد نامى، دوازده شخصيت پرهيزگار و عابد و دانشمند از اصحاب رسول اكرم. اين دوازده نفر يكى پس از ديگرى از جاى برخاسته و آنچه گفتنى بود بر ضد حكومت تازه رسيده ى ابوبكر گفته بودند سخنى كه گفتنى باشد و به جاى مانده باشد نمانده بود. ابوبكر در برابر اين دوازده حمله ى سنگين چنان فرو نشسته بود و چنان درهم شكسته بود كه يكباره خود را باخت. به جاى آن حمد و ثنا و درود و موعظت و نصيحت كه خيال داشت بر منبر رسول اكرم ايراد كند فقط به اين جمله قناعت كرد. اقيلونى و لست بخيركم، قيلونى، اقيلونى. از من دست برداريد، من فرد شايسته و شخصيت برجسته ى اين اجتماع نيستم، من به كار امت نمى آيم، از من دست برداريد، از من دست برداريد. و بى درنگ از منبر فرود آمد. شكست ابوبكر طرفدارانش را سخت به خشم درآورد. عمر از جايش پريد كه در جواب اين نهضت كوه افگن سخت بگويد ولى سخن در دهانش فرو شكست. اگر چه نزول ابوبكر و به هم خوردن مجلس و ازدحام مردم و همهمه ى اين و آن مجالى نمى داد كه عمر حرف بزند يا شنونده اى حرفهاى عمر را بشنود گذشته از اين اساسا عمر هم نه مى دانست چه بگويد و نه مى توانست گفتار خود را در كنار اين دوازده خطبه ى بالغه بركرسى بنشاند. همچنان دهانش باز و چشمانش حيرت زده و از هم دريده ماند. ابوبكر به خانه ى خودش رفت و در خانه را به روى خود بست و تا سه روز پا از خانه ى خود بيرون نگذاشت ولى البته با عمر و خالد بن وليد ابن عبيده جراح و جمعى از قرشى هاى كينه توز كه هنوز از ماجراى بدر واحد عقده هايى به دل داشتند شب و روز انجمن داشت. عمر بن خطاب ابتدا از ضعف ابوبكر به سختى خشمناك شده بود تا آن جا كه دشنامش هم داد. عمر به ابوبكر گفته بود: انزل عنها يا لكع! اذا كتت لا تقوم بحجج قريش لم اقمت نفسك هذا المقام. گفته بود: اى فرومايه! تو كه در برابر استدلال قريش ياراى استقامت ندارى به چه جهت بر سرير حكومت قرار گرفته اى ؟ اين عمر فردى خود پسند و سر و صدا دار و پر ادعا بود. ابوبكر را فرومايه و پست مى شمرد زيرا نتوانسته بود جواب اصحاب رسول اللَّه را بگويد و آنچه مسلم است اين است كه اگر خودش هم به جاى ابوبكر نشسته بود و در همين بيچارگى و به قول خود او در «فرومايگى و پستى» فرو مى ماند. چنانچه در ابتداى كار وقتى ميان حرفهاى خالد بن سعيد دويد، خالد چنان مشت منطق و حجت بر دهانش كوبيد كه تا انتهاى اين سخن رانيهاى هيجان انگيز نفس از دهان عمر درنيامد. چه خوب بود ابوبكر در پاسخ سرزنش عمر بنوبت خود سرزنش مى داد زيرا اين عمر هم تا انتهاى سخنان ابوايوب انصارى كه دوازدهمين نفر از اعضاى اين هيات ابود سامت و ساكت، صم و بكم نشسته بود. ابوبكر به اقتضاى سياست روز از خلافت دست كشيد و به خانه ى خود رفت ولى طرفداران خود را دور خود جمع كرد تا تكليفى به خاطر اين حكومت نيم بند روشن كنند. چه بايد كرد ؟