بیشترلیست موضوعات مقدمه فصل يكم : فقط يك زن! فصل دوم : فقط يك دختر فصل سوم : مناقب فاطمه فصل چهارم : اختلاف نهضت اصحاب فصل پنجم : جسارت فصل ششم : فدك فصل هفتم : رحلت فصل ختام : يادگار فاطمه آخرين يادگار توضیحاتافزودن یادداشت جدید
در اين جنگها كه بيش و كم بيست و پنج سال به طول انجاميده بود غالبا اصحاب رسول اللَّه شركت مى جستند ولى نه از طريق عامه و نه از طريق خاصه هيچ كس نگفته است كه على گامى به همراهى جنگجويان عرب بردارد و حتى در شوارهاى خلفا شركت كند. تنها يك بار على مرتضى با اصرار و التماس شديد عمر بن خطاب در ماجراى جنگ نهاوند از خود نظر داد كه اگر عمر دست به دامنش نمى زد و صريحا كمك نمى خواست على لب از لب نمى گشود و سخنى به زبان نمى آورد. اگر على با ابوبكر بيعت كرده بود مسلما مانند آن روزها كه در ركاب رسول اللَّه ابتكار جبهه ها را به دست مى گرفت و بر صفوف سربازان اسلام فرمان مى داد از جا برمى خاست و با زردشتى هاى ايران و مسيحى هاى شامات مى جنگيد. اين خود دليل روشنى بر بى طرفى مطلق اميرالمومنين على است. على مرتضى با سكوت خود دشمنانش را خاموش ساخته بود على خاموش شد و ابوبكر هم اين خموشى را براى خود فوز عظيمى شمرد و بى سرو صدا به رتق و فتق امور پرداخت. على نه با ابوبكر و نه با عمر و نه با عثمان با هيچ كس از اين سه تن بيعت نكرد. فقط بگوشه اى نشست و به قول خود همچون كسى كه خار در ديده و استخوان در گلو داشته باشد آن اوضاع آشفته را مى نگريست. «فصبرت و فى العين قذى و فى الحق شجا» على مرتضى بر اين مرارت ها و رنج ها شكيبا بود ولى دستگاه خلافت از شخصيت و عظمت و اعتبار اجتماعى اين مرد خاطر جمعى نداشت و هر لحظه فكر مى كرد كه على از جايش برخيزد و قفل خموشى را از لب بردارد و دستهاى خود به خود بسته اش را بگشايد و روزگارشان را به تباهى و سياهى در اندازد. و بنا به همين نگرانى در صدد افتاد موجباتى بوجود بياورد كه خاطرش از ناحيه ى على جمع شود.