بیشترلیست موضوعات مقدمه فصل يكم : فقط يك زن! فصل دوم : فقط يك دختر فصل سوم : مناقب فاطمه فصل چهارم : اختلاف نهضت اصحاب فصل پنجم : جسارت فصل ششم : فدك فصل هفتم : رحلت فصل ختام : يادگار فاطمه آخرين يادگار توضیحاتافزودن یادداشت جدید
4 - فاطمه ى زهرا صلوات اللَّه عليها. اين دختر كوچكترين دختران خديجه صلوات اللَّه عليها است كه در اين كتاب از زندگانيش سخن خواهد رفت. در كتاب نخستين معصوم از سيده ى نساء خديجه عليها سلام تا آن جا كه گنجايش داشت صحبت كرديم و اكنون بى آن كه به تكرار گفتار گذشته بپردازيم براى تكميل اين مقدمه آخرين روزهاى زندگانيش را بياد مى آوريم. خديجه ام الايتام، خديجه ملكه ى حجاز، خديجه ثروتمندترين و متشخصترين بازرگانان قريش، خديجه ى محبوب و مطلوب، خديجه اى كه خانه اش قبله ى رجال و اشراف مكه بود، خديجه اى كه خوانين بطحا به دوستى و آشتاييش افتخار مى كردند وقتى ام المومنين شد يكباره از همه بريد و به دوست پيوست. زنان خودپرست و خودپسند مكه وقتى خاتون مكه را از آيين خود بر كنار ديدند از وى كناره گرفتند و چون ثروت خديجه هم بى دريغ در راه بسط اسلام خرج مى شد دبدبه و شوكت ملوكانه اش هم كاهش مى گرفت و ضعف بنيه ى مالى هم مردم دنياپرست و تجمل خواه را از آستان خانه اش دور مى ساخت. رفته رفته كار اين بانوى مشهور و محبوب به جايى رسيد كه در جريان آخرين زايمانش پاك تك و تنها مانده بود. آرى، اين بانو، اين زن متشخص و شريف كه عمرى در درياى طلا و جواهر غرق بود، اين زن متشخص و شريف كه خوان نعمتش همه جا كشيده شده و تالار مهمانيش بروى همه گشوده بود. در آخرين زايمان خود يك قلم تنها مانده بود. ديگر از آن همه قوم و قبيله و پرستار و خدمتكار كه پروانه صفت در پيرامون شمع وجودش پرپر مى زدند هيچ كس را در برنداشت. دور از همه درد مى كشيد ولى آنچه مى خواست با ديگران بگويد با خداى خود مى گفت . و بدين ترتيب نخستين و برترين همسران رسول اكرم بهترين و برترين دختران رسول اللَّه را به دنيا آورد و وى را «فاطمه» ناميد. به روز جمعه بيستم ماه جمادى دوم هشت سال پيش از هجرت دل طليعه ى خورشيد فاطمه ى زهرا طلوع كرد و مقدر بود كه اين دختر نسل شريف رسول اكرم را در جهان پايدار بدارد. فاطمه آخرين فرزند مادر عزيزش بود كه هنوز هفت سالش تمام نشده اين نازنين مادر را از دست داد. خديجه سلام اللَّه عليها در سال دهم بعثت بيمار شد ولى بيماريش بيش از چهار روز طول نكشيد. در آن روزها رسول اللَّه سخت در زحمت و رنج بود. غمهاى دنيا از چهار طرف قلبش را به ميان گرفته بودند. فشار طغيان آميز بت پرستان قريش از يك طرف، ضعف ملت اسلام كه هر فقير و هم غريب و هم گرفتار اختناق و عذاب بودند از طرف ديگر. از يك طرف بستر احتضار خديجه، از طرف ديگر بستر احتضار ابوطالب. اين دو بال توانا، اين دو بازوى قوى كه از دو سمت رسول اللَّه را حمايت مى كردند هر دو يكباره داشتند از كار مى افتادند. ابوطالب و خديجه هر دو بيمار بودند و هر دو دقايق واپسين زندگى را مى گذارنيدند. هنوز سه روز ديگر هم از عمر ابوطالب باقى بود كه خديجه رسول اكرم را به بالين خود خواست و گفت: يا رسول اللَّه! مى دانى امسال سال بيست و پنجم ازدواج ماست. - «مى دانم». - تو را دوست مى داشتم يا رسول اللَّه! همان طور كه در آن روز فراموش نشدنى به تو گفتم. زنى دوبار شوهر كرده و پانزده سال از تو بزرگتر با تمام قلبش مى خواهد شرف همسرى تو را دريابد. اين زن اگر چه زيبايى دارد و ثروت فراوان دارد، حرمت خانوادگى دارد، شهرت و عنوان دارد در برابر تو خود را هيچ مى شمارد. اين زن باداشتن همه چيز خود را گداى آستانه ى تو مى داند ولى يك امتياز دارد كه در سايه ى آن امتياز به خود حق مى دهد همسر و هم بالين تو باشد. يا رسول اللَّه! تو گفتى آن امتياز چيست؟ و من گفتم آن امتياز اين است كه آن زن تو را با تمام عواطفش، با تمام وجودش، با هر چه قلب كه در سينه و هر چه خون كه در قلب دارد، دوست مى دارد. گفتم آن زن تو را طورى دوست مى دارد كه تاكنون نه تنها خود كسى را آن گونه دوست نداشته بلكه هيچ انسان انسان ديگرى را بدان صفا و اخلاص نخواسته است. ياد دارى يا رسول اللَّه؟ - «بياد دارم.» خديجه آهى كشيد و گفت: - امروز عمر من به پايان مى رسد و من و آفتاب مكه با هم از اين جهان غروب خواهيم كرد. مى خواهم بدانم يا رسول اللَّه از وفاى من، از اخلاص من، از خدمت بيست و پنج ساله ى من رضايت دارى يا نه؟ چشمان سياه رسول اللَّه كه در ياد خدا به اشك نمى نشست غرق اشك شد و فرمود: - «من از تو خرسند و خشنودم خديجه! و اميدوارم كه خداى من هم از تو خرسند و خشنود باشد.» - فاطمه را به خدا و به تو مى سپارم يا رسول اللَّه!