زندگانی حضرت فاطمه زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی حضرت فاطمه زهرا (س) - نسخه متنی

جواد فاضل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رسوايى آن نظامات كه ابوبكر و عمر ساخته بودند به اين جاها هم كشيد.

در يك جا دختر از پدرش نمى تواند ارث ببرد زيرا پدرش پيغمبر است و پيغمبران مثراث مادى نمى گذارند و در جاى ديگر زن از شوهرش با اين كه پيغمبر است ارث مى برد آن هم تا ميزانى كه مى تواند در مباحث يك هشتم از يك نهم يك اتاق جنازه ى عريض و طويل مردى را به خاك سپرد.

فاطمه ى زهرا كه هم عليل و هم دلتنگ بود روى از ابوبكر و عمر و مهاجر و انصار برتافته خود را به قبر پيغمبر اكرم رسانيد و چهره بر آن تربت پاك گذاشت و گفت:

«پس از مرگ تو حوادث بسيار پديد آمد. كه اگر تو را در كنارم داشتم از آن حوادث بيمناك نبودم.

دور از تو به زمينى مى مانم كه از ابر رحمت به دور مانده باشد و خويشاوندان تو نيز مانند من پراكنده و پريشان مانده اند.

آنان كه كينه ى تو را در سينه ى خويش نهان داشتند.

نهفته ها را آشكار ساختند زيرا سينه ى تو را در زير سنگ مزار يافته اند. اين مردم فرومايه ما را خوار گذاشتند. و دور از تو چنان است كه جهان بر من خشمناك باشد.

تو اى ماه چهارده شبه ى من چراغ زندگانى ما بوده اى و به نام تو از آسمانها وحى فرود مى آمده است
آن فرشته كه به خاطر تو بر خانه ى من بال مى گشود
ديگر سايه از ما برگرفته و بركت از ما بر بوده است.

ما چنان سوگواريم كه كس چنين سوگوار نباشد.

از همه جهان چه پارسى و چه تازى
آنان كه بر من ستم كرده اند زود باشد
به روز رستاخيز كيفر كردار خويش دريابند. تا زنده ام بر تو بگيرم و تا زندگى كنم
چشمان من از افشاندن اشك باز نايستد.

دنيا بر فاطمه تنگ شده و دو پسر من
همچون دو ستاره ى منخسف كدورت گرفته اند.

تو از همه جهانيان برتر تا آندم كه جهان باشد. و از همه راستگوترى تا روزى كه سخن از راستى و دروغ گفته شود.»

دختران آل هاشم پيكر لاغر فاطمه را از روى قبر پيغمبر به كنار كشيدند و همچنان افتان و خيزان به خانه بازش گردانيدند.

على مرتضى چشم به راه فاطمه نشسته بود. در انتهاى يك انظار طولانى بالاخره دختر پيغمبر را ديد كه خسته و مانده و خشمناك و گريه كرده از مزار پدرش برگشته است.

سخنى نگفت زيرا مى ديد كه فاطمه حال سخن گفتن ندارد. چند دقيقه گذشت. بالاخره فاطمه ى زهرا اندكى توانايى گرفت اما همچنان
خشمناك بود.

خشم فاطمه تا آن جا بود كه در زندگنيش براى نخستين بار شوهر خود را به نام «پسر ابى طالب» ناميد. زيرا هيچ وقت فاطمه ى زهرا با اميرالمومنين اين گونه حرف نمى زد.

بشوهرش بيشتر «يا اباالحسن» و احيانا يا على مى گفت.

از اين جا مى توان دريافت كه دختر پيغمبر تا چه اندازه ناراحت و خشمناك بود.

فاطمه چنين گفت:

اى پسر ابوطالب! چون است كه همچون كودك در رحم مادر دست بسته نشسته اى. چرا مثل مردم تهمت خورده با شرمسارى به كنج عزلت خزيده اى.

تو همان بودى كه تير صفت از كمان پر مى كشيدى و غرش زنان بر قلب هدف مى نشستى.و آن شاهباز بلند پرواز بودى كه اوج تو بالاى ابرها بود و افسوس من از اين است كه مى بينم اكنون پر ناچيز مرغى تو را از آن اوج اعلى فروبكشاند.

اينك پسر ابوقحافه است كه يادگار پدرم را قهرا همى ربايد و ميراث فرزندانم را غصب همى كند.

آشكارا به دشمنى من برخاسته و ظالمانه گواهانم را از محضر حكومت رانده است.

با من به درشتى سخن رانده و ناسزاوار گفته است.

گمان همى داشتم كه انصار به حمايت من برخيزند و مهاجران حق رحم و حرمت قوميت را درباره ى من به كار برند ولى افسوس.

/ 81