بیشترلیست موضوعات مقدمه فصل يكم : فقط يك زن! فصل دوم : فقط يك دختر فصل سوم : مناقب فاطمه فصل چهارم : اختلاف نهضت اصحاب فصل پنجم : جسارت فصل ششم : فدك فصل هفتم : رحلت فصل ختام : يادگار فاطمه آخرين يادگار توضیحاتافزودن یادداشت جدید
روزگار من به پايان خواهد رسيد. من از اين دنيا خواهم رفت و تو شوهر من و پدر فرزندان من و ولى من وقيم امر من هستى. جنازه ام را دور از چشم مردم، در سياهى شب از زمين بردار و مطمئن باش كه پيكرم طاهر و مطهر است. در غسل من به دشوارى نخواهى افتاد. يا ابالحسن! من هرگز رضا ندارم آنان كه بر من ستم روا داشتند و حرمتم را درهم شكستند و به خانه ام تاختند بر جنازه ى من حاضر شوند و در تجهيز و تشبيع ممن شركت كنند. اين وصاياى من است يا بن عم! سفارش هاى مرا به خاطر بسپار و السلام عليك و رحمه اللَّه و بركاته. فاطمه خاموش شد و پلك هاى اشك آلود خود را به هم گذاشت و على مرتضى كه همچون ابر بهارى در كنارش مى گريست به تلاوت قرآن پرداخت. و قتى سوره ى ياسين به پايان رسيد نفس هاى مقدس فاطمه هم سنگين شد. در اين هنگام دوباره چشمانش را گشود و دوبار سلام داد: السلام عليك يا جبرائيل. اسلام عليك يا ملائكه ربى. و بعد گفت: اليك ربى لا الى النار. و بعد آن پيكر نحيف و ضعيف كه مشتى استخوان بيش نبود براى هميشه از حركت ايستاد. و بدين ترتيب تنها دختر رسول اللَّه در سيزدهم ماه جمادى الاولى سال يازدهم هجرت يا سوم جمادى الثانيه همان سال دنيا را بدرود گفت و روح مقدسش به ارواح مقدسه ى شهدا و صالحين پيوست. فاطمه ى زهرا در آستان رحلت بانويى بيست و نه ساله بود.