اهميت بحثي كه گذشت ايجاب ميكند كه در خصوص قلمرو دين و انتظارات بشر از آن و تجديد مطلع كنيم، چرا كه يكي از مباحث مهم، تفكيك دقيق قلمرو رسالت و وظايف انبياء از محدوده مسئوليتهاي بشر ميباشد. انبياء به جهت رساندن بشر به سعادت و كمال او در ابعاد فردي و اجتماعي و دنيوي و اخروي و قرب او به حق تعالي فرستاده شدهاند، و اين رسالت از طرفي مستلزم بيان اصول و فروع روابط سه گانه اوست: الف) رابطه بشر با خدا (عبادات- اخلاق و عرفان)، ب) رابطه بشر با بشر (در ابعاد خانوادگي و سياسي از حيث اخلاقي و فقهي) ج) رابطه بشر با خود (در بعد خلاق فردي و عرفان عملي) كه همه مربوط به حكمت عملي ميباشد. و از طرفي ديگر رسالت انبياء مستلزم بيان اصول معارف و دقايق حكمتها و آشنا ساختن بشر با مبدأ و معاد و درك حقايق الهي و اسرار عالم غيب ميباشد كه اين قسم مربوط به حكمت نظري است و شامل كلام- حكمت- عرفان نظري ميباشد. اما در عين حال زندگي بشر به جهت برخورداري از رفاه نسبي يا تسلط بر طبيعت و استخدام آن و نيز رسيدن به زندگي آسان همراه با صرفهجويي در وقت و عدم اتلاف آن و نيز استفاده به جا از سرمايههاي بشري و همچنين ارضاء حس كنجكاوي بشر، محتاج به پيشرفت در ابعاد علمي، تجربي، انساني و… ميباشد كه اين مسئوليت به عهده خود انسانها نهاده شده و از اين حيث ارتباط چنداني به وظايف انبياء نخواهد داشت مگر در جنبههايي كه مربوط به يكي از رسالتهاي مذكور باشد (مثل تلاشهاي كلي در جهت پيشرفت علم و حمايت از تعليم و تعلم همگاني و تنظيم خطوط اساس براي بهرهوري انسانها از منابع طبيعي و تسلط بر آنها و مانند آن) و اين امر به اين جهت كه كسب نتايج جديد در علوم تجربي- انساني و نيز تعقلي- نظير طبيعيات، پزشكي، روان شناسي، رياضيات و يا مباحثي از فلسفه اولي- توسط خود بشر قابل تحصيل است، تحصيل و تهيه فرمولهاي علمي و يا تسلط هر چه بيشتر بر خداوند- با توجه به امكانات و استعدادهايي كه به بشر عطا فرموده- به عهده خود او نهاده است. از اين رو ميبينيم غالباً در صدر اسلام و قرون اوليه مسلمانان در برخورد با فرهنگهاي بيگانه مثل يوناني و هندي و. ايراني، مرزبنديها را به دقت رعايت مينمودند و بيشتر به اخذ علوم طبيعي، رياضي، هيئت و فلسفه اولي و منطق از آنها اقدام نمودند و كتابهاي مربوط به اين رشتهها را ترجمه و تفسير كردند، در حالي كه ميزان ترجمهها و شرحها و اخذ و استفاده آنها در ابعاد اخلاقي فردي يا تدبير منزل يا سياست مدن و احكام قضايي و… از فرهنگ يوناني و ديگر فرهنگها بسيار اندك و ناچيز بوده است، چرا كه اين احكام را از سرچشمه وحي اخذ و اقتباس نموده و با تفريع فروع و اجتهاد، خود نياز خويشتن را به قانون و حقوق و فقه و اخلاق برطرف مينمودند و اگر در برههاي از زمان در برخي علوم ديني نظير اخلاق، اختلاط و امتزاجي نابحق با رشته معادل خود در فرهنگ بيگانه مثلا اخلاق يوناني رخ ميداد، عالمان دينشناس پيدا ميشدند كه دست به احياي علوم ديني بزنند و سره را از ناسره تميز داده و راه اصيل را باز بنمايند. در اين زمينه مرحوم ملاصالح مازندراني در شرح خود بر حديث اول باب اضطرار به حجت (كه به كيفيت اثبات نبوت و احتياج بشر به انبياء و حجج الهي توسط معصومين(ع) اختصاص يافته) در توضيح قول امام(ع) كه فرمودند: «فثبت ان له سفراء في خلقه يعبرون عنه الي خلقه و عباده يدلونهم علي مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و في تركه فنائهم». [… ثابت شد كه حق تعالي سفيراني در ميان خلق خود دارد كه از جانب او به سوي بندگاني رفته و آنها را به مصالح و منافعشان رهنمون ميشوند و نيز به آنچه بقاي آنها در آن امور است و فناي آنها در ترك آنهاست راهنمايي ميكنند] چنين آورده است كه: بالجمله در جمله اخير اشاره به راهنمايي نمودن انبياء(ع) به حكمت نظري است و در جملات قبل دلالت آنها بر حكمت عملي است. مرحوم شعراني در تعليقه خود بر اين جمله شارح چنين فرموده: «مقصود از حكمت نظري (كه انبياء آوردهاند)، آنچه به الهيات متعلق است مي باشد، چرا كه كشف اسرار طبيعت از وظايف انبياء عليهمالسلام نيست، اما در حكمت عملي همه مسائل آن از دين محسوب ميشود و از وحي اخذ ميگردد، چه از مسائل اخلاق باشد يا از تدبير منزل يا از سياست مدن و به همين جهت حكماي اسلام مسائل حكمت عملي را به جهت اكتفاء به آنچه توسط شريعت اسلام آورده شده متروك گذاردند، اما فلاسفه يونان از مسائل حكمت عملي بحث (فراوان) ميكردند و در اين زمينه كتابهايي دارند كه بعضاً نيز به زبان عربي ترجمه شده ليكن تناسبي بين آن مباحث و آنچه به تفصيل و تحقيق در سلوك عملي و تمرينهايي كه در اين زمينه در شريعت اسلامي مطرح است، نميباشد، چرا كه فقهي نظير اسلام و اخلاقي نظير كتاب «احياء علومالدين» و ساير كتب مربوط به سير و سلوك و تهذيب نفس و امثال آن ندارند و حكماي اسلام تنها قواعد كلي و عام و مختصري از يونانيان را بدون آنكه متعرض تفاصيل آن شوند ذكر كردهاند: همان طور كه آداب يونانيان و شعر و قصههاي آنها را به جهت اكتفا به اشعار عرب و ادب قرآني و قصص انبياء و آثار صلحاء ترك كردند و نيز علم خطابه يعني ريطوريقي را به جهت اكتفاء به مواعظ پيامبر(ص) و ائمه(ع) به اولياء مانند آنان ترك كردهاند، لكن از يونانيان علوم طبيعي و رياضي را گرفته و بر آنها افزوده و تكميلشان كردند چرا كه تفصيل اين امور از شأن انبياء(ع) نبوده و در شريعت نيز وارد نشده… (ج 5، ص 100). البته اين سير طبيعي و منطقي داد و ستد علوم و فرهنگها تا هنگامي بود كه مسلمين، خود، قدرت غالب بودند، اما معالاسف از هنگامي كه مقهور و مرعوب فرهنگ اقوام بيگانه مانند مغول، فرنگ و… شدند، اين سير طبيعي، مغشوش شد و از خود بيگانگي و عقبماندگي و ضعف و فتور در اخلاق و تمدن و صنعت و علم مسلمين جانشين آن پيشرفت نخستين ميشد. هر چند حكايت غمانگيز دور افتادگي مسلمين از اسلام ناب و اصيل و در نتيجه عدم پيشرفت- به طور كلي- و نيز كند شدن پيشروي اسلام در ميان ملل، حديث مفصلي است كه مجالي وسيع براي بحث ميطلبد. مرحوم علامه شعراني در اين زمينه به دنبال مطلب فوق چنين آوردهاند: «و اين دأب و عادت مسلمين بود تا هنگامي كه مسيحيان بر بلاد اسلام مسلط شده و امور آنان را فاسد ساخته و آنها را به شك در دينشان وا داشتند و به آنها القا كردند كه دين اسلام ناقص بوده و احكامش با زمان متناسب نيست و آنچه با زمان ما مناسبت دارد تنها قوانين مسيحيان است نه قوانين اسلام و احكام آن. جواب اين شبهات اين است كه عدم مناسبت احكام ما با زمان ما به جهت غلبه مسيحيان و رواج عادات آنهاست چرا كه هر قومي مخالف عادات خود را غريب مييابند، چنانكه مشركان در عهد نبي(ص) نهي ايشان از زنا و شرب خمر را امري غريب ميپنداشتند. پس اين عدم تطابق امري قسري و عارضي است (نه مربوط به جوهر دين) و هر گاه مانع (يعني تسلط فرهنگ اجنبي) زائل شد، آنچه ممنوع بوده و مستحيل به نظر ميرسيده دوباره جلوه ميكند و اين جريان نظير همان است كه در طي غلبه مغولهاي مشرك بر بلاد اسلام در اين سرزمين رخ داد و در اين دوران، اجراي احكام اسلام مناسب با عادات آنها نبود و اين نه به جهت نقص يا ضعف يا قبح يا ضرري بوده است و يا قطع دست سارقين نسبت به حبس آنها (چنانكه در زمان ما عاد است) ارجح ميباشد، همچنين حد زاني و تحريم ربا و دوري از اين حكام و استغراب آنها تنها در زمان ما به جهت مسيحيان است، چنانكه محاسن انبوه (ريش زياد) در نزد مغول كه اغلب اميران آنها كوسه بودند قبيح شمرده ميشد و لذا مسلمانان نيز با تراشيدن ريش خود، خود را بدانها همانند ميساختند. (همان منبع، ص100) اين بحث داراي تتمهاي است كه به خواست خداوند تحت عنوان برداشتهاي علامه شعراني از دين و ابعاد اجتماعي آن مطرح خواهد شد.