چون ناى بي نوايم از اين ناى بينوا - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

مسعود سعد سلمان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چون ناى بي نوايم از اين ناى بينوا





  • چون ناى بي نوايم از اين ناى بينوا
    با كوه گويم آنچه از او پر شود دلم
    شد ديده تيره و نخورم غم ز بهر آنك
    انده چرا برم چو تحمل ببايدم؟
    هر روز بامداد بر اين كوهسار تند
    برقى چو دست موسى عمران به فعل و نور
    گشت اژدهاى جان من اين اژدهاى چرخ
    بر من نهاد روى و فرو برد سربه سر
    در اين حصار خفتن من هست بر حصير
    چون باز و چرغ، چرخ همى داردم به بند
    بنگر چه سودمند شكارم كه هيچ وقت
    زين سمج تنگ چشمم چون چشم اكمه است
    ساقط شده است قوت من پاك اگرنه من
    با غم رقيق طبعم از آن سان گرفت انس
    چندان كز اين دو ديده ى من رفت روز و شب
    با روزگار قمر همى بازم اى شگفت
    گر بر سرم بگردد چون آسيا فلك
    آن گوهرى حسامم در دست روزگار
    در صد مصاف و معركه گر كند گشته ام اى طالع نگون من اى كژ رو حرون
    اى طالع نگون من اى كژ رو حرون



  • شادى نديد هيچ كس از ناى بينوا
    زيرا جواب گفته ى من نيست جز صدا
    روزم همه شب است و صباحم همه مسا
    روى از كه بايدم؟ كه كسى نيست آشنا
    ابرى بسان طور زيارت كند مرا
    آرد همى پديد ز جيب هوا ضيا
    ورچه صلاح، رهبر من بود چون عصا
    نيرنگ و سحر خاطر و طبعم چو اژدها
    چون بر حصير گويم؟ خود هست بر حصا
    گر در حذر غرابم و در رهبرى قطا
    از چنگ روزگار نيارم شدن رها
    زين بام پست پشتم چون پشت پارسا
    بر رفتمى ز روزن اين سمج با هبا
    كز در چو غم درآيد گويدش مرحبا
    هرگز نرفت خون شهيدان كربلا
    نايدش شرم هيچ كه چندين كند دغا
    از جاى خود نجنبم چون قطب آسيا
    كاخر برونم آرد يك روز در وغا
    روزى به يك صقال به جاى آيد اين مضا اى نحس بي سعادت و اى خوف بي رجا
    اى نحس بي سعادت و اى خوف بي رجا


/ 68